ما برای رسیدن به علوم انسانی بهتر و برای محفوظ ماندن از پیامدهای نادرست علوم انسانی و بهره بردن از پیامدهای درست آن نیازمند این هستیم که از حوزههای دیگر یعنی فلسفه استفاده کنیم و صرفا به گزارههای خود علوم انسانی بسنده نکنیم و از فلسفه راهی برای علوم انسانی بگشاییم.
او با اشاره به اینکه تحول در علوم انسانی برای جوامعی مانند ما ضرورت دوچندان دارد زیرا علوم انسانی موجود با نگرش دینی و بومی ما همخوانی ندارد ادامه داد: ما برای رسیدن به علوم انسانی بهتر و برای محفوظ ماندن از پیامدهای نادرست علوم انسانی و بهره بردن از پیامدهای درست آن نیازمند این هستیم که از حوزههای دیگر یعنی فلسفه استفاده کنیم و صرفا به گزارههای خود علوم انسانی بسنده نکنیم و از فلسفه راهی برای علوم انسانی بگشاییم.
این استاد دانشگاه درباره نسبت بین فلسفه و علوم انسانی سخن گفت و ادامه داد: برخی فلسفه را در جایگاه استادی علوم دیگر مینشانند و معتقدند که فلسفه قواعد و اصول رسیدن به معرفت را بیان میکند ولی برخی معتقدند که فلسفه چنین جایگاه بنیادینی ندارد و شاگرد و پادوی علوم انسانی است. فلسفه از یونان باستان تاکنون تحولات زیادی داشته و معانی مختلفی هم به خود گرفته و آنقدر این معانی با هم فرق دارند که باید آن را مشترک لفظی بدانیم. مراد ما از فلسفه، معنای آن در سنت اسلامی یعنی دانشهای فلسفی است که در سنت اسلامی مطرح بوده و شامل هستیشناسی، انسانشناسی فلسفی و معرفتشناسی است نه فلسفهای که در دنیای غرب مطرح است. بنابراین قصد داریم نسبت هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی را با علوم انسانی تبیین کنیم.
او با تاکید بر اینکه علوم انسانی متأثر و نیازمند مبانی هستی، انسان و معرفتشناسی است و این مدعا، مدعای علمشناسی است نه اینکه برخاسته از جایگاهی سیاسی باشد یادآور شد: علوم از نظام طبقهبندی برخوردار است و هر علمی مبتنی بر علم دیگر است و علوم متاثر از همدیگر هستند به بیان فنی، در علمشناسی، علمشناسان از اجزای علوم بحث دارند و معقتدند که علم از موضوع، مسائل و مبانی تشکیل میشود. هر علمی، موضوعی دارد و یکی از معیارها در تقسیمبندی علوم تقسیمبندی بر اساس موضوع آن است، مثلا علم پزشکی از بدن انسان از حیث سلامتی و بیماری بحث میکند.
به گفته استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران هر علمی، مبادی دارد و نقطه آغاز دانش و شامل مبادی تصوری و تصدیقی است. به طور مثال جامعهشناسی که انقلاب اسلامی را تحلیل و بررسی میکند، از تأثیر و تأثر وقایع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و ... بر یکدیگر بحث میکند. بنابراین پژوهش در یک علم مبتنی بر تعیین تکلیف در برخی علوم دیگر هم هست و به این دسته از گزارهها، مبادی تصدیقی میگویند. البته خیلی اوقات یک دانشمند فعالیت خود را انجام میدهد بدون اینکه توجه چندانی به مبادی داشته باشد ولی بدون تردید نانوشته و ناخودآگاهانه اتخاذ موضع کرده است که مثال آن در مورد فیزیکدان بیان شد.
او تاکید کرد: مسائل علوم انسانی نیازمند مبادی هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی است و فرد ابتدا باید تکلیف خود را در ورود به علوم انسانی با این مبادی روشن کرده باشد. در بین این سه دسته هم نظام طولی و سلسله مراتبی برقرار است و معرفتشناسی مقدم بر دو دسته دیگر است. بنیادینترین مبادی دانشها را باید از فلسفه سراغ بگیریم و در خود فلسفه هم مهمترین بخش، معرفتشناسی است. دانش معرفتشناسی موضوع معرفت را مورد بررسی قرار میدهد، کما اینکه روانشناسی، روان انسان را مورد بحث قرار میدهد. از امکان، چیستی، روشها و منابع و ابزار کسب معرفت بحث میکند و اگر ما در دانشهای علوم انسانی دنبال کسب معرفت هستیم ابتدا باید تکلیف خود را با معرفت روشن کنیم.
حجتالاسلام عبداللهی با بیان اینکه در تلقی مشهور علوم انسانی، بیشتر اندیشمندان، اعتبار علم را به آزمونپذیری گره میزنند عنوان کرد: این نگرش برآمده از نگاه خاص معرفتشناسی است که تنها منبع معرفت را حس و تجربه میداند و ما اگر این را زیر سؤال ببریم و بگوییم در کنار حس و تجربه، منابع دیگری هم برای کسب معرفت وجود دارد، در این صورت تأثیر بنیادی در علم معرفتشناسی ایجاد خواهد شد. در مرحله بعد نوبت به هستیشناسی میرسد. هر دانشی موضوعی دارد و هستیشناسی هم از موجود خاص بحث نمیکند بلکه از مطلق وجود بحث میکند و این مطلق وجود در همه موجودات سریان دارد بنابراین دیدگاه ما در متافیزیک بر دیدگاههای هستیشناسی اثر میگذارد. اگر کسی علیت را نفی کرد، در تاریخ و جامعهشناسی هم نمیتواند دنبال علیت برود ولی اگر در هستیشناسی علیت را ثابت کردیم، آن وقت راه برای ما باز میشود تا در علوم انسانی هم از پدیدههای انسانی سخن بگوییم.
او افزود: بحث انسانشناسی هم دیدگاه ما در مورد انسان است که آیا او را دوساحتی بدانیم یا تک ساحتی و ... که به شدت در علوم انسانی اثرگذار است. مثلا پوزتیویستهای منطقی شدیدا طرفدار ادراک حسی هستند و آن را تنها راه معرفت به هستی میدانند و اعتبار سایر راهها را زیر سؤال میبرند. اینها معتقدند تنها چیزی معتبر است که ما با آزمون و تجربه بتوانیم صدق و کذب آن را بیان کنیم. این مدعا، معرفتشناختی است بنابراین اگر اندیشمندی این مبنا(پوزتیویست منطقی) را برای خود قرار دهد، وقتی سراغ هستیشناسی برود، در هستیشناسی او اثر خواهد گذاشت و نتایج مختلفی هم میگیرد.
استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در پایان گفت: پوزتیویست آنقدر در رویکرد حسگرایانه خود پیش رفت و به افراط کشیده شد که فردی چون هیوم گفت اگر کتابی شامل ریاضی و یکسری امور تجربی و آزمونپذیر بود معتبر است در غیر این صورت آن را در آتش بیندازید زیرا هیچ ارزشی ندارد. قطعا وقتی مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی در مکاتب مختلف فرق کند، نگاه آنها به هستی و انسان و در نتیجه علوم انسانی هم تفاوت دارد و پیامد هر کدام هم متفاوت از دیگری است.
نظر شما