شعر و یادداشتی از افشین علا برای درگذشت سیدمحمود دعایی/ سیدمحمود دیگری از کف ما رفته که جایگزین ندارد
افشین علا در دلنوشتهای خطاب به مرحوم سیدمحمود دعایی، نوشته که بارها گفتهام برای کسانی که دوستشان میدارم در زنده بودنشان شعر میگویم. نمیگذارم از دستم بروند تا مرثیه گویشان باشم. حالا هم همان شعر قدیمی را تقدیمتان میکنم. تا زمانی که در این مصیبت بزرگ به خودم بیایم و عمق این هجران و این خون جگر را درک کنم.
«سلام حاج آقا دعایی نازنین
میدانم که بعد از یک عمر مجاهدت بی وقفه، الآن دارید در آغوش مهربان خداوند استراحت میکنید. میدانم که با جدتان حضرت محمد مصطفی (ص) و اهل بیت معصومش محشور شدهاید. میدانم از اینکه درست در نیمه خرداد به امام و مقتدای نهضت اسلامی پیوستهاید، بینهایت خوشحالید. چراکه پاداش یک عمر تلاش و اخلاص و مهربانی و خضوعتان را از او گرفتهاید.
اما اگر از حال این فرزند کوچکتان بپرسید باید بگویم زیر آوار این خبر دفن شدهام. به من حق بدهید که باور نکنم! شما همیشه سرحال و قبراق بودید. شب و روز کار میکردید. از ما جوانترها هم قویتر بودید. حالا چه وقت رفتن بود؟! ما هنوز به شما امیدها بسته بودیم. پشت و پناه و تکیهگاه خستگیهایمان بودید. با دیدنتان بال درمیآوردیم و با حرفهایتان که همیشه با چاشنی طنز و شوخی آمیخته بود، غم عالم از دلمان پرمیکشید.
پس حالا که رفتهاید، به من حق بدهید بیقرار باشم. از هقهق گریههایم برآشفته نشوید. یکی مثل خودتان را نشانم بدهید تا در سایه مهربانیاش آرام بگیرم. یکی مثل خودتان که در حوزه فرهنگ مراقب همه چیز باشد. یکی مثل خودتان که هوای همه را داشته باشد. از چپ و راست تا معتدل و منتقد و مخالف و دگراندیش همهشان را در آغوش بکشد. دست همهشان را ببوسد. سراغ تکتکشان را بگیرد. اما بر عهدش با امام و رهبری استوار باشد. مثل بسیجیها ساده و بیادعا رفتار کند و زندگیاش مثل ضعیفترین اقشار مردم باشد.
به من حق بدهید زار زار گریه کنم و آرام نگیرم. چون شما نیستید که با یک تلنگر، با یک ابراز همدردی خالص و یا با یک شوخی غافلگیرکننده، مرا بخندانید. شما در همه درد و داغها التیام ما بودید. حتی وقتی در سوگ آن یگانه بانو مهدیه الهی قمشهای احساس میکردم اکسیژن هوا تمام شده و من دارم خفه میشوم، شما بودید که به داد میرسیدید. دست مهربان شما بود که به زور، لقمهای در دهانم میگذاشت و نه با شیرینی خرما وحلوا، که با حلاوت لبخند و سیمای آسمانیاش کامم را شیرین میکرد.
الآن من همان حال را دارم. حال من مثل شهریور پارسال است که پدر از دست دادم. کجایید که در صفحه اول روزنامه تسکینم بدهید؟ نمیگویم حالم مثل روز سهمگین ۱۴ خرداد ۶۸ است. اما شک ندارم که این حال، همان حالیست که در ۱۹ شهریور ۵۸ داشتم. روزی که ایران سیدمحمود طالقانی را از دست داد. حالا هم سیدمحمود دیگری از کف ما رفته است که جایگزین ندارد.
حالم خوب نیست آقای دعایی. لطفا برایم دعا کنید. دست و دلم به قلم نمیرود تا برایتان مرثیهای بگویم. چطور میتوانم در سوگ کسی مرثیه بسرایم که هنوز رفتنش را باور نکردهام! کسی که همیشه شعرهایم را بلافاصله پس از نشر در کانال شخصیام به صدر صفحه مألوف اطلاعات مینشاند. از این به بعد چه کسی دغدغههایم را درک میکند و تلاشم برای آشتیدادنها را ارج میگذارد؟ کدام سیاستمداری مرا همین طور که هستم میپذیرد و کدام پیر عارفی بر زخم زبانهایی که از دوست و دشمن میشنوم، مرهم میگذارد؟
نمیدانم چه دارم مینویسم! خبر بیش از حد توانم غافلگیرکننده بود. این سطرهای پراکنده را از یتیم خود قبول کنید. شعری را هم که سالها پیش برایتان سرودهام از من بپذیرید. در زنده بودنتان که حاضر نشدید تعریف و تمجید از خودتان را بشنوید. اما من بارها گفتهام برای کسانی که دوستشان میدارم در زنده بودنشان شعر میگویم. نمیگذارم از دستم بروند تا مرثیهگویشان باشم. حالا هم همان شعر قدیمی را تقدیمتان میکنم. تا زمانی که در این مصیبت بزرگ به خودم بیایم و عمق این هجران و این خون جگر را درک کنم.»
سرو سر به زیر
بی تو خطوط سربی حق دفتری نداشت
آری قلم بدون توبال و پری نداشت
چون انتشار نور ز دامان پنجره
شب تا رسد به صبح حقیقت، دری نداشت
ای سرو سر به زیر، چمن در کمال و حسن
چون روزنامهی تو گل پرپری نداشت
بی تو حکایت غم عزلت گزیدگان
آیات وحی بود که پیغمبری نداشت
ای یاور امام، نماینده چون تو پاک
در دستگاه خود به جهان رهبری نداشت
نازم به فاتحی که به کشورگشاییاش
غیر از کمال و فضل و ادب لشکری نداشت
در قحط سال جوهر آزادگی، قلم
جز قامت تو تکیه گه دیگری نداشت
بی اعتناتر از تو به دنیا ندیدهام
آزادهای که چشم به سیم و زری نداشت
شرمندهام دعایی بیادعا! که دل
غیر از دعای خیر گل بهتری نداشت
نظر شما