گفتوگو با نامزدهای کتاب سال در حوزه دین/4
نظریات غیر توحیدی درباره رابطه انسان و مبدا هستی سکوت میکنند
مبینی میگوید: هنگامی که هدف اخلاق را تنظیم روابط انسان با واقعیتهای دیگر بدانیم، اولین و بزرگترین مشکل نظریات غیرتوحیدی این است که بخشی مهم و اساسی از واقعیت را در نظر نمیگیرند. آنها درباره رابطه انسان با خودش، با انسانهای دیگر و با همه موجودات دیگر اظهار نظر میکنند، ولی درباره رابطه انسان با مبدأ هستی و آفریننده همه موجودات سکوت میکنند.
در این کتاب نظریه ای جدید در باب ارزش اخلاقی مبتنی بر جهان بینی توحیدی پیشنهاد میشود. لطفاً درباره مولفهها و ویژگیهای اصلی این نظریه سخن بگویید.
نظریه تناسب وجودی، اولاً نگاه واقعگرایانه به اخلاق دارد؛ ثانیاً با رد نگاه ابزاری به اخلاق، قائل به حسن ذاتی اعمال است؛ ثالثاً از رویکرد وحدتگرا به ارزشهای اخلاقی دفاع میکند و ارزش اخلاقی بنیادین را تناسب وجودی میان موجودات میداند و چهارم اینکه ضمن آنکه از استقلال ارزش اخلاقی دفاع میکند، رابطه متناسب با خدا را دارای نقش محوری در تحقق ارزشهای اخلاقی میداند و بهگونهای میان دو اندیشه استقلال اخلاق و الهی بودن اخلاق جمع میکند.
برای توضیح بیشتر، هر عملی که از انسان سر میزند خواه ناخواه اثراتی از خود بر جای میگذارد و اموری دیگر تحت تأثیر عمل انجامشده قرار میگیرند. عملی را نمیتوان تصور کرد که هیچگونه تأثیری در جهان نداشته باشد. یکی از شؤون مهم اخلاق، داوری ارزشی درباره هر عمل اختیاری است از حیث اثراتی که از خود بر جای میگذارد. به بیان دیگر، اخلاق اولاً رابطه ما و اعمال ما را با دیگران (اعم از رابطه با خود، انسانهای دیگر، محیط غیرانسانی و خدا) ارزشگذاری میکند و ثانیاً در صدد تنظیم رابطه مناسب ما با خود و دیگران است. بنابر این، میتوان گفت که هدف اساسی اخلاق این است که روابط اختیاری مناسبی میان ما و موجودات شکل بگیرد. این ارزش بنیادینی است که در پس همه ارزشهای اخلاقی وجود دارد. هرجا رابطه متناسبی شکل بگیرد اخلاق آن را میستاید و در مقابل، هر رابطه نامتناسبی را مذمت میکند. در نگاه کلیتر ارزش و زیبایی جهان به این است که میان موجودات (اعم از مختار و غیرمختار) رابطه متناسب و هماهنگی وجود داشته باشد. در نظریه تناسب وجودی گفته میشود که همه ارزشها، خوبیها و زیباییها از آن جهت ارزشمند، خوب و زیبا هستند که به تناسب وجودی میانجامند و همه ضدّارزشها، بدیها و زشتیها از آن جهت ضدّارزش، بد و زشت هستند که تناسب وجودی را به هم میزنند و به عبارت دیگر، تزاحم وجودی ایجاد میکنند.
بر این اساس، انسان اخلاقی کسی است که در انجام اعمالش نسبت خود را با موجودات دیگر درنظر گیرد و اعمالی انجام دهد که به تناسب وجودی میان موجودات بینجامد و از اعمالی که این تناسب را به هم زند بپرهیزد. متناسب بودن رفتار این است كه بهگونهای عمل كند كه هم حقوق خودش رعایت شود و هم حقوق دیگران. رعایت حقوق یک موجود به این معنا است كه جایگاه وجودی آن موجود حفظ شود و به شؤون وجودیش لطمهای وارد نشود. هرگاه این رابطه مناسب برقرار شود ارزش اخلاقی به وقوع پیوسته و حالت منتظره دیگری وجود ندارد. به بیان دیگر، ارزش اخلاقیِ این روابط متناسب از ذات آنها برمیخیزد و نباید ارزششان را در بیرون از آنها جستجو کرد. البته ممکن است این روابط متناسب نتایج بسیار مطلوبی را هم در پی داشته باشند؛ اما ارزش آنها صرفاً از ناحیه مطلوبیت آن نتایج نیست، بلکه خودشان با قطع نظر از آن نتایج، ارزش اخلاقی والایی دارند.
بنابر این، در نظریه تناسب وجودی از ارزشمداری در اخلاق به معنای واقعی کلمه دفاع میشود؛ به این معنا که در اخلاق، مفهوم ارزش یا خوبی اخلاقی، مفهومی اصیل و غیر قابل فروکاهش به اموری مانند لذت و مطلوبیت و امثال آن است. بلی ارزشمندی و خوبی اخلاقی میتواند همراه با مطلوبیت باشد، ولی نه به این معنا که همان مطلوبیت است. لازمه این سخن این است که قوام ارزش اخلاقی به ابزار بودن آن برای هدفی دیگر نیست؛ بلکه اخلاق با توجه به ارزش اصیلی که دارد میتواند خودش هدف اصلی و غایی باشد، هر چند میتواند به عنوان راهی و وسیلهای برای تحقق اهدافی دیگر نیز در نظر گرفته شود؛ مثلاً شکر کردن خدا میتواند خودش هدف اصلی باشد و میتواند به هدف ورود به بهشت یا دوری از جهنم یا حتی به هدف کسب درجات وجودی بالاتر برای خود انسان انجام شود، ولی هیچکدام از اینها به معنای نفی ارزش ذاتی شکر نیست و از آن جهت که شکر، عملی اختیاری است این ارزش ارزش اخلاقی است.
با توجه به توضیحاتی كه ارائه شد، یک ویژگی مهم نظریه حاضر در مقابل نظریه تناسب ابزاری، این است که هر عمل اخلاقی خودش میتواند به منزله هدف نهایی تلقی گردد؛ یعنی، عمل موضوعیت دارد نه طریقیت محض. به عبارت دیگر، هر عمل تناسبی به عنوان یک مصداق از تناسب، مورد توجه اصیل ما است و ارزش اصیل دارد، نه اینکه صرفاً ارزش ابزاری داشته باشد. از این رو، بر مبنای نگاه توحیدی، هنگامی که انسان در جهان آخرت قرار گیرد و به مراتب بالای قرب دست یابد، همچنان عبودیت ارزش خود را حفظ میکند و تا آخر، این ارزش سر جای خود باقی میماند و خودش مصداقی از تناسب و قرب است (نه آنکه مقولهای کلاً متفاوت از قرب باشد و صرفاً ارزش طریقی داشته باشد و وقتی به هدف مترتب بر عبودیت برسیم، دیگر عبودیت موضوعیت نداشته باشد).
مهمترین اشکالاتی که نظریههای غیر توحیدی در باب اخلاق دارند چیست؟
هنگامی که هدف اخلاق را تنظیم روابط انسان با واقعیتهای دیگر بدانیم، اولین و بزرگترین مشکل نظریات غیرتوحیدی این است که بخشی مهم و اساسی از واقعیت را در نظر نمیگیرند. آنها درباره رابطه انسان با خودش، با انسانهای دیگر و با همه موجودات دیگر اظهار نظر میکنند، ولی درباره رابطه انسان با مبدأ هستی و آفریننده همه موجودات سکوت میکنند. البته این اشکال مبتنی بر این باور است که خدای خالق وجود دارد و بنابر این، قبل از اینکه این مشکل مطرح شود مسئله وجود خدا طرح میشود که در جای خود باید به آن پرداخته شود. اما نکته اصلی این است که اخلاق نمیتواند نسبت به مسئله وجود خدا بیتفاوت باشد. اخلاق در جهان با خدا یا جهان بیخدا بسیار تفاوت میکند؛ چرا که اگر وجود خدا پذیرفته شود، آنگاه به جهت خالقیت، مالکیت و ربوبیت خدا بر تمام هستی، تنظیم رابطه با خدا در صدر همه روابط قرار میگیرد و در برقراری هر رابطهای ابتدا باید رابطه با خدا و رضایتمندی او در نظر گرفته شود.
علاوه بر این، هنگامی که نظریه تناسب وجودی درباره ارزش اخلاقی پذیرفته شود، انسان باید در هر عملی نسبت خود را با موجودات دیگر در نظر گیرد و تلاش کند عملی انجام دهد که به تناسب وجودی میان موجودات ختم شود. مشکلی که در اینجا پیدا میشود این است که اگر ارزش اخلاقی اعمال به جهت نقش آنها در برقراری تناسب وجودی باشد، آنگاه ایجاد تناسب وجودی به معنای موردنظر برای انسان مقدور نیست؛ زیرا انسان تا حد خاصی میتواند نسبتهای خود را با اطراف درنظر گیرد و رابطهای متناسب با آنها برقرار کند؛ اما همواره ممکن است عمل او در طول زمان و مکان تأثیرات فراوانی داشته باشد که چه بسا در مواردی به تناسب وجودی لطمه بزند. رفع این مشکل تنها در گروی پذیرش جهانبینی توحیدی امکانپذیر است و ازاینرو، وجود خدا در تحقق غایت اخلاق نیز نقش کلیدی دارد. مطابق با جهانبینی توحیدی از آنجا که خدا مالکیت و ربوبیت مطلق بر همه موجودات دارد هر کس که در انجام اعمالش قبل از هرچیز تناسب با خدا را درنظرگیرد و سپس اقدام به برقراری روابط متناسب با دیگران کند، خداوند نواقص او را جبران میکند و تلاشهایش را بهثمر میرساند. مطابق فرمایشی از حضرت علی (علیهالسلام) كسى كه میان خود و خدا را اصلاح كند، خداوند میان او و مردم را اصلاح خواهد كرد؛ مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ النَّاسِ. (نهجالبلاغه حکمت 89)
در نتیجه، نظریه تناسب وجودی تناسب بنیادین و محوری را تناسب میان عبد و ربّ میداند و هرگاه انسان در اعمالش همواره این تناسب را در نظر داشته باشد، آنگاه عملش ارزش اخلاقی والایی مییابد و حصول غایت اخلاق را ضمانت میكند. ممكن است انسان در مواجهه با دیگران، در حد توان و آگاهی خودش، رفتاری را مناسب تشخیص دهد و آن را به قصد برقراری تناسب وجودی با خدا انجام دهد، ولی در واقع، عملش در ارتباط با دیگران یا در نسبت با کل جهان عمل مناسبی نباشد. در این صورت، همینكه حیث تناسبی خود را با خدا رعایت كرده است، عملش در مسیر تناسب مطلق خواهد بود و اگر نقصی وجود داشته باشد، خداوند به عنوان ربّ، جبرانكننده آن خواهد بود (از صفت جابر که در مورد خدا به کار میرود میتوان چنین تبیینی به عمل آورد. همچنین آموزه اسلامی تبدیل سیئات به حسنات را هم میتوان در همین قالب فهم كرد). این ویژگی نظریات توحیدی است که میتواند تضمینی برای دستیابی به غایت نهایی اخلاق فراهم کند. نظریات غیر توحیدی چنین قابلیتی ندارند. برای مثال، نظریه سودگرایانهای که اخلاقی بودن عمل را به این میداند که بیشترین لذت یا سود (نسبت به فرد یا نسبت به جمع) را در همین دنیا موجب شود، نمیتواند قطعیتی برای رسیدن به چنین غایتی افاده کند. اما در نظریات توحیدی مانند نظریه حاضر که محور اخلاقی بودن امور را تناسب وجودی با ربّ میداند، هرگاه انسان در هر عملی تناسب خود را با ربّ لحاظ کند، آنگاه هر مشکلی در برقراری این تناسب پیش آید، خداوندِ دارای علم و قدرت مطلق رفع این مشکل را به عهده میگیرد و برای تحقق غایت اخلاق به کمک فرد میآید (ان تنصرو الله ینصرکم) و جبرانکننده کاستیهای او خواهد بود. به طور خلاصه، اخلاق تنها در سایه ربوبیت الهی است که به غایت خود میرسد و پیادهسازی غایت اخلاق برای مخلوقات به جهت عدم احاطه علمی و قدرتی بر جهان مقدور نیست.
با توضیحات فوق، معنای محوری بودن رابطه تناسبی با خدا در تحقق ارزش اخلاقی روشنتر میگردد. انسان با توجه به محدودیت علم و قدرتش تنها میتواند تا حدودی رابطه تناسبی با اطراف خود برقرار كند. انسان با ملاحظه یك یتیم ممكن است عمل خاصی را مناسب ببیند و با ملاحظه یتیمی دیگر ممكن است در عملش تجدید نظر كند تا به رابطهای مناسب با هر دو برسد. همواره ممكن است كه با لحاظ روابط دیگر، برای ایجاد تناسب، نیاز به تجدید نظر در عمل باشد. اما انسان به جهت عدم احاطه علمی و ناتوانی در ملاحظه رابطه عملش با تمام جهان همواره در معرض نقض تناسب وجودی و عدم ایجاد ارزش اخلاقی است. تنها جهانبینی توحیدی است كه میتواند این مشكل را برطرف كند. انسان برای تحققبخشی ارزش اخلاقی هرگز نمیتواند بدون كمك و جهتدهی خدا صرفاً به عمل خودش اتكاء كند. از این رو، نیاز است كه در انجام هر عملی رابطه خود را با خدا در نظر گیرد و خدا را وكیل خود برای تحقق ارزش اخلاقی قرار دهد (وَمَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا؛ طلاق:3). یكی از وجوه اهمیت نظریه حاضر، نقش بنیادین خدا در تحقق ارزشهای اخلاقی است؛ چرا كه تحقق ارزش اخلاقی منوط به تناسب وجودی است و تناسب وجودی تنها با كمك خدا و جهتدهی عمل به واسطه او قابل تحقق خواهد بود. با این بیان، میتوان آموزه «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را در مسئله ارزش اخلاقی مصداقیابی كرد؛ خداوند به انسان نقشی برای تحقق ارزشهای اخلاقی اعطا كرده است، اما این به این معنا نیست كه انسان به طور مستقل و بدون كمك خدا بتواند به این مهم دست یابد. انسانهایی كه در انجام ارزشهای اخلاقی مستقل از خدا عمل میكنند و فقط رابطه خود را با انسانها در نظر میگیرند، از دریافت كمك خدا محروم میمانند و در نتیجه عملشان در تحقق غایت اخلاق نقشی نخواهد داشت (حبط عمل).
شما در کتاب بیان کردید با پیگیری این نظریه، نه تنها در حوزه ارزش بلکه در حوزههای دیگر فلسفه نیز میتوان به تبیینهایی جدید رسید. لطفاً در این باره توضیح دهید؟
دو نمونه از این تبیینها در انتهای کتاب خدا، ارزش، عقلانیت ارائه شده است که درباره مسئله عقلانیت و مسئله شرور است. اما به نظر میرسد با اتخاذ نظریه تناسب وجودی میتوان در بسیاری از مسائل فلسفی و کلامی بازنگری و نگاههایی جدید ارائه کرد. در نظریه تناسب وجودی مفهوم ارزش به عنوان مفهومی اصیل و غیر قابل فروکاهش به امر دیگری در نظر گرفته میشود. هنگامی که مفهوم تناسب وجودی را به این مفهوم خاص از ارزش پیوند زنیم و کمال و ارزش را در تناسب وجودی میان موجودات بدانیم، آنگاه این مفهوم تمایزی اساسی با مفهوم «کمال وجودی» به معنای شدت وجودی پیدا میکند؛ در اولی نگاه ارزشی حاکم است و در دومی نگاه وجودی. آنچه در فلسفه اسلامی تا کنون ترویج شده است حاکمیت نگاه وجودی بوده است بهگونهای که همه چیز حتی ارزش بر اساس وجود، روابط وجودی علی و معلولی و شدت و ضعف مراتب وجود تبیین شده است. معمولاً تبیین متفکران اسلامی از ارزش به کمال وجودی ختم میشود و دیدگاههایی که ارائه میدهند در نهایت سر از کمال وجودی درمیآورد؛ حال آنکه مراد خود را از مفهوم کمال دقیقاً روشن نمیسازند. اگر مفهومی ارزشی از کمال در ذهن داشته باشند که این خود نوعی مصادره به مطلوب است، چرا که برای تبیین ارزش از مفهومی ارزشی بهره میبرند و حقیقت ارزش را به کمال وجودی یعنی ارزش وجودی برمیگردانند، بدون آنکه روشن کنند این ارزش وجودی چیست. اما اگر مفهومی وجودی از کمال در ذهن داشته باشند و مرادشان از کمال وجودی شدت وجودی باشد، آنگاه این خود به تنهایی و بدون در نظر گرفتن رابطهاش با امور دیگر متصف به ارزش یا ضد ارزش نمیشود. آری هر چه یک موجود از شدت وجودی بیشتری برخوردار باشد دارای امتیازات و توانمندیهای وجودی بیشتری است، ولی این با ارزشمندی آنها تفاوت میکند. برای مثال، یک درخت از کمال وجودی بالاتری نسبت به یک سنگ برخوردار است، ولی این به معنای آن نیست که درخت به لحاظ ارزشی خوبتر از سنگ است. به همین وزان شیطان دارای توانمندیهای وجودی بسیار زیادی است، ولی این به معنای آن نیست که شیطان به لحاظ ارزشی و اخلاقی خوبتر از یک انسان عادی است.
آن نگاه وجودی در فلسفه منجر به شبهاتی جدی از جمله شبهه جبر شده و تبیین اختیار در مورد خدا و انسان را بر اساس این نگاه دشوار ساخته است. اما اگر فلسفه اسلامی را بر اساس حاکمیت نگاه ارزشی پیریزی کنیم، به تحولی مبنایی در آن منجر خواهد شد و فلسفهای ایجاد میشود که هم خیلی بهتر ذهنیتهای ارتکازی ما را پاسخ میدهد و هم برخی شبهههای موجود از جمله شبهه جبر در مورد خدا و انسان را دفع میکند.
از باب نمونه، یکی از سؤالاتی که همواره مطرح بوده است این است که چه توجیهی برای آفرینش بندگان در این جهان مادی وجود دارد. اگر نگاه وجودی صرف داشته باشیم، آنگاه این اشکال پیش میآید که خداوند میتوانست انسانها را در بالاترین مرتبه قرب بدون عبور از جهان مادی خلق کند و حضور انسان در این دنیای مادی با تبعات مشقتآمیزش توجیهی نداشت. اما اگر نگاه ارزشی داشته باشیم توجیه معقولی برای آفرینش بندگان در این جهان مادی به دست میآید و حتی اگر خدا قادر باشد انسانها را بدون نیاز به حضور در جهان مادی در بالاترین مراتب کمال خلق کند، باز به جهت ارزشمندی ذاتی اعمال اختیاری، کاملاً موجه و معقول است که بندگان را از این جهان مادی عبور دهد تا آن ارزشها تحقق پیدا کند.
نمونه دیگر، سؤالی قدیمی است درباره چرایی خلقت خدا. اگر خدا هیچ نیازی به خلق موجودات ندارد، چرا دست به خلقت مخلوقات زده است؟ فلسفهای که نگاه وجودی صرف منهای مفهوم خاص ارزش داشته باشد، نهایتاً به شبهه جبر میرسد و اعلام میکند که این اقتضای ذات خداوند است که دائماً خلق کند و افاضه برساند؛ اما اگر نگاه ارزشی اتخاذ کنیم، خلق جهان توسط خدا به جهت ارزشخواهی و خیرخواهی خدا صورت میگیرد، بدون اینکه به لحاظ وجودی ضرورت داشته باشد که خداوند دائماً خلق کند.
همچنین به عنوان نمونه دیگر، دیدگاهی رایج در فلسفه اسلامی وجود دارد که معرفت به حق را به مثابه هدف نهایی یگانه تلقی میکند. اما مطابق نظریه تناسب وجودی، عبودیت نیز یک هدف نهایی تلقی میشود، چرا که عبودیت به مثابه یک عمل تناسبی، از ارزش ذاتی برخوردار است. انسان میتواند اهداف نهایی چندگانه داشته باشد: عبودیت، تحصیل رضای الهی، ورود به بهشت و دوری از جهنم. انسان برای تلاش و سختی کشیدن در راه دوست ارزش ذاتی قائل است و اگر امکان حصول قرب و معرفت به حق بدون هر گونه تلاشی میسر بود، باز انسان ترجیح میدهد که خودش نیز با تلاش و انتخاب صحیح و عمل صالح نقش داشته باشد؛ این یعنی تلاشهای اختیاری انسان ارزش ذاتی دارند، نه ابزاری محض. در نتیجه، یک ویژگی مهم نظریه حاضر در مقابل نظریه تناسب ابزاری، این است که هر عمل اخلاقی خودش میتواند به منزله هدف نهایی تلقی گردد؛ یعنی، عمل موضوعیت دارد نه طریقیت محض. به عبارت دیگر، هر عمل تناسبی به عنوان یک مصداق از تناسب، مورد توجه اصیل ما است و ارزش اصیل دارد، نه اینکه صرفاً ارزش ابزاری داشته باشد. از این رو، بر مبنای نگاه توحیدی، هنگامی که انسان در جهان آخرت قرار گیرد و به مراتب بالای قرب دست یابد، همچنان عبودیت ارزش خود را حفظ میکند و تا آخر، این ارزش سر جای خود باقی میماند و خودش مصداقی از تناسب و قرب است (نه آنکه مقولهای کلاً متفاوت از قرب باشد و صرفاً ارزش طریقی داشته باشد و وقتی به هدف مترتب بر عبودیت برسیم، یعنی معرفت خاص به خدا پیدا کنیم، دیگر عبودیت موضوعیت نداشته باشد).
علاوه بر اینها، مطابق این نظریه میتوان تبیینهای عقلپسندی از برخی آموزههای کلامی و دینی ارائه داد. برای مثال، نظریه تناسب وجودی میتواند به خوبی آموزه لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین را توجیه کند. بر اساس این نظریه، گرچه به انسان اختیاراتی واگذار شده است تا در مسیر اخلاقی شدن جهان قدم بردارد و از این رو، انسان محکوم جبر مطلق نیست، ولی انسان با اتکای محض به خود نمیتواند هدف نهایی اخلاق یعنی همان تناسب وجودی فراگیر را تحقق بخشد و لذا همه امور به انسان واگذار نشده است و مدیریت حاكم بر جهان خلقت (با وجود اختیارات داده شده به انسان) به وسیله خدا صورت میگیرد. از این رو، او هدف نهایی اخلاق را محقق میسازد و جهان را به سوی تناسب وجودی فراگیر پیش میبرد. همچنین با توجه به نگاه ارزشمدارانه در این نظریه توجیه مناسبی برای روایاتی که عبادت را به جهت عبادت بودنش انجام میدهند و ارزش پرستش را در خود پرستش نه به جهت نتایجش میبینند ارائه داد. گذشته از اینها مفاهیم دینی دیگری هم وجود دارند که بر مبنای نظریه ارزشمدارانه تناسب میتوان تبیینهای عقلپسندی از آنها ارائه کرد؛ از جمله مفهوم حبط عمل، آموزه تبدیل سیئات به حسنات، مفهوم جابر بودن خدا، ورود آموزه توكل در اخلاق، و ....
شما با مطالعه موردی در مسئله عقلانیت و مسئله شرور به تشریح نظریه خود پرداختید. درباره این موضوع که در کتاب هم به آن پرداخته شده شرح دهید.
این دو مورد در واقع دو نمونه از بسط نظریه تناسب وجودی در حوزه فلسفه و الهیات است. در فصل پنجم کتاب، در مسئله عقلانیت این ادعا مطرح میشود که ساختار عقل انسان بهگونهای است که هنگام مواجهه با مصادیق تناسب وجودی به ارزشمندی و زیبایی آنها پی میبرد و در حقیقت فهم ارزشی پیدا میکند که از این عقلانیت میتوان به عقلانیت ارزشی یا عقلانیت وجودی تعبیر کرد. این فهم ارزشی به گونهای است که انسان را به سوی آن ارزش سوق میدهد و در واقع انگیزه عمل ایجاد میکند. یعنی عقلانیت به گونهای مطرح شده است که فهم و انگیزش را با هم دارد و این مفهوم در مقابلت عقلانیت هیومی است که هیچ بار انگیزشی و عملی نمیتواند در خود داشته باشد. تلاش شده است از آموزههای دینی از جمله مفهوم «قلب»، مؤیدات دینی برای این مفهوم از عقلانیت ارائه شود.
در فصل ششم نیز مسئله شرور مطرح شده است. محتوای این فصل در ابتدا به صورت انگلیسی در یکی از کتابهای انتشارات بلکول که اختصاص به مسئله شر داشت چاپ و سپس به فارسی برگردانده شد. در این فصل تلاش میشود یک تئودیسه اسلامی با توجه به آموزههای قرآنی در پاسخ به مسئله شرّ ارائه شود. این پاسخ مبتنی بر نظریه تناسب وجودی است و در این فصل ادعا میشود که برای تناسب پیدا کردن و هماهنگ شدن با خدا نیاز است که انسان برخی شناختهای تجربی و آزمایشی کسب کند که تنها از طریق حضور در زمین میتوان به این شناختها نائل شود. کسب این تجربیات و شناختها میتواند انسان را برای هماهنگی تضمینشده با خدا که شرط زندگی جاوید است آماده سازد.
نظر شما