مبادله جنگ با نشانههای جنگ.
آمریکا جنگ خلیج فارس را به نحوی پیش برد که گویی نزاعی هستهای و در نتیجه، نهایتا، جایگزینی بود برای جنگ جهانی سوم که روی نداد. جنگ اتمی بدون اتم، اما همسان از منظر اثر آنی، غیرمواجههای و تشنجآورش. تقابل هستهای دستکم باید چنین باشد، اما هیچ یک از دو طرف متخاصم هیچگاه چنین خطری نکردند، شاید به این خاطر که در درونشان هیچیک به آن باور نداشتند. تقابل اتمی، بازی بازدارندگی، سناریویی بود که با صرفا تهدید محاسبهشده تعادل ترور باورپذیر شد. زمانی که چشمانداز درگیری اتمی برای همیشه ناپدید شد، زمانی که با جنگ ستارگان در فضا گم شد، باید به شکل شبیهسازیشده، در یک بازی جنگی مینیاتوری به بوته آزمایش گذاشته میشد که در آن امکان بررسی نابودی دشمن وجود میداشت. اما بهشکلی نشانگانی، احتیاط شد که اوضاع از کنترل خارج نشود: صدام که در نهایت چیزی نخواهد بود مگر آدمکی که در شهربازیها بهش شلیک میشود، باید نجات پیدا میکرد. این فقط سناریویی دست دوم بود.
بنابراین، این «عیاشی» نظامی اصلا به عیاشی نمیمانست بلکه عیاشی وانموده (simulation) بود، شبیهسازی یک عیاشی. کلمهای آلمانی بهخوبی بیانگر تمامی اینهاست: Schwindel که هم به معنای گیجی و کلاهبرداری است و هم از دست دادن هوشیاری و پنهانکاری. از منظر افکار بینالمللی که از خلال رسانهها، سانسور، سیانان و غیره شکل گرفته بود، آمریکاییها در همان جنگی شرکت داشتند که در میدان نبرد روی میداد. آنها از همان مواد منفجره «سوخت و هوا»ی رسانهها استفاده میکردند که با آن اکسیژن را از افکار عمومی بیرون میکشیدند.
فراموشی در این زمینه بهخودی خود تاییدی بر غیرواقعی بودن این جنگ است. قرار گرفتن بیش از حد در معرض رسانهها و کمتر از آنچه باید در معرض حافظه قرار گرفتن. کهنگی ذاتی، مانند تمامی کالاهای مصرفی... فراموشی در خود رخداد، در انبوهی از اطلاعات و جزئیات گنجانده شده است، همانطور که کهنگی در اشیا، در انبوهی از متعلقات بلااستفاده گنجانده شده.
اگر یکهزارم چیزی را که در اخبار تلویزیون میبینید جدی بگیرید، کارتان تمام است. اما تلویزیون ما را از این امر محافظت میکند. مصونسازی و کاربرد پیشگیرانه آن ما را در برابر مسئولیتی عیرقابلتحمل حفظ میکند. تاثیر و اثراتش در ذهن خود را نابود میکند. بنابراین آیا این درجه صفر ارتباط است؟ مسلما چنین است: مردم از ارتباط مانند طاعون میترسند.
پس از جنگ خلیج فارس هم خبری از شادی و خوشحالی نبود (با این همه، پیروزی حاصل شد، مگر نه؟). در عوض، فراموشی و ریا غالب شد. عملی بد و سرهمبندیشده، حتی در معنای جراحی: زحماتش حاصلی نداشت، حتی 200 هزار مردهای که به بار آورد هیچ نتیجهای نداشت، به جز آن ناکامی حیرتآور، نظم نوین جهانی. جنگ خلیج فارس جنگی بود بدون نتیجه، اما عاری از پیامد نبود. وقتی از معضل واقعیت/ناواقعیتِ جنگ بگذریم، به واقعیت ناب و ساده رسوایی سیاسی بازمیگردیم، در نفرتانگیزترین شکل آن یعنی سیاستِ واقعی [Realpolitik]: شیعهها، کُردها، جان به در بردن حسابشده صدام... در اینجا، پرشورترین مدافعان واقعیت جنگ دست آخر اقرار میکنند که شاید در حقیقت هیچ اتفاقی نیفتاده است. اما آنها با پیشداوری این مسئله را برآیند فقدان نتیجه میدانند؛ آنها خودِ رویداد را مورد قضاوت قرار نمیدهند. این خود نشان میدهد که آنها نیز همچو دیگران درگیر سیاست واقعی هستند.
مسئله این نیست که آیا طرفدار جنگ باشیم یا خیر، بلکه مسئله اینجاست که آیا از هوادار واقعیت جنگ هستیم یا نه. تحلیل نباید فدای ابراز خشم شود. تحلیل باید در تمامیت خود علیه واقعیت، علیه آشکارگی (manifestness) هدایت شود و در اینجا علیه واقعیت آشکار و مبرهن این جنگ. رواقیها با بدیهی بودن درد، زمانی که آشفتگی بدن به اوج میرسد، مخالفاند. در اینجا نیز ما باید بدیهی بودن جنگ را به چالش بکشیم، زمانی که آشفتگی امر واقع در اوج خود قرار دارد. باید به نقطه ظعف واقعیت ضربه بزنیم. بعد از آن دیگر خیلی دیر است، چون گیر «اقدامات خشونتآمیز» میافتید،گیر تحقیر واقعیتگرایانه.
پس از مدتی، پس از اندکی فاصله، حتی حالا نیز میتوان «جنگ خلیج فارس اتفاق نیفتاد» را بهعنوان رمانی علمیتخیلی در نظر گرفت، بهعنوان نوعی پیشبینی در میانه چیزها و ردیدادها بهمثابه سناریویی تخیلی؛ شکی نیست که بعدا همینطور هم خواهد شد. مانند وقایعنگاریهای بورخس از فرهنگهایی که هیچگاه وجود خارجی نداشتند. با شفافسازی نارویدادِ (non-event) جنگ، به آن قدرت تخیل را میدهید؛ جایی غیر از «زمان واقعی» اخبار بعد از مدتی رنگ میبازد. با این کار، به توهم جنگ نیرو میدهید و صرفا بدل به بخشی فرعی از واقعیت دروغین آن نمیشوید.
منبع:
Baudrillard, Jean, The Illusion of the End, Stanford University Press, p.62-64
نظر شما