مهناز طباطبایی، نویسنده در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به رمان «خانهی گربهها» اثر هیوا قادر پرداخته است، اثری که با ترجمه مریوان حلبچهای از سوی نشر ثالث راهی بازار نشر شده است.
«در میان همهی آفریدگان خداوند، فقط یک آفریده است که نمیتوان او را زیر زور تازیانه و به بردگی گرفت، آن هم گربه است.»
جایی دیگر، جایی که قرار است به دور از جنگ و بیعدالتی زندگی کنی. ولی آیا این جایی دیگر وجود دارد؟ سرشت آدمی از گل است و خاکی که از آن متولد شده. شاید همین سرشت است که ما را پایبند خاک و وطن و نژاد میکند. شاید گاهی دیگران گمان کنند سرزمینی نداریم و متعلق به هیچ آب و خاکی نیستیم. اما نه، همیشه جایی هست که به آن تعلق داریم. اگر چه مهاجرت کرده باشیم.
هیوا قادر در رمان خانهی گربهها به این بیخانمانی که حاصل جنگهای داخلیاست پرداخته. یوسف شخصیت اصلی داستان به علت جنگهای داخلی سرزمین خود را ترک کرده و در سوئد زندگی میکند ولی دور ماندن باعث نشده از تنشهای که بر سر سرزمین و نژاد اوست دور بماند. و بر صورت کسی مشت میزند که به او میگوید: کردستان روی نقشه وجود ندارد. و یوسف میداند کردستان هست. هر چند جایی باشد که او در آن نمانده و ترکش کرده باشد.
خانهی گربه مکانی است که یوسف به خاطر جرمی که کرده مجبور است مدتی در آن کار کند. جایی که از گربهها نگهداری میکنند. گربههایی که هر کدام از یک نژادی هستند و در این خانه زیر یک سقف زندگی میکنند. گربههایی که احساسات خود را پنهان نمیکنند بر خلاف آدمی. یکی از گربهها هم نژاد ایرانی دارد به نام زیبا. خانهگربهها نماد جایی دیگر است.
برای کسی که در خاورمیانه زندگی کرده باشد و مناطق کردنشین آن، میدانند زندگی در این مناطق پر از تنش است و پر از سختیهایی که بیشتر آدمهای این سرزمین کوچ میکنند تا شاید در جایی دیگر خانهای بسازند و در آن زندگی کنند. ولی جایی دیگر متعلق به آنها نیست. هر فردی آنجا فقط مهاجر است. و باید مثل زیبا گربهی ایرانی به خاک خود برگردد. شاید غرب جای بهتری باشد ولی کسی که مهاجرت کرده میداند در آن خاک ریشه ندارد. پاهایش سست است. همچون خانه گربهها که آتش میگیرد و همهی گربهها در آن میسوزند.
خانهی گربهها حکایت سرگردانی قومی است که دنبال جایی برای زندگی است. جنگ و سرگردانی که در اکثر کارهای کُرد میبینیم و هیوا قادر به صورت نمادین به آن پرداخته است. خانهی گربهها جایی امنی که این حیوانات آزاد که اغلب در خیابانها پلاساند و مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، قرار است برای آنها باشد. خانهای که چند بار در معرض تهدید آتش سوزی قرار میگیرد و در آخر هم میسوزد.
یوسف همان هیوا قادر است، نویسندهی کتاب که ترک سرزمین کرده و به دنبال جایی دیگر و آرامش ترک دیار کرده است یا یوسف همان پسر کنعانی است که برادرانش او را از دیار خود بیرون کردند و خواستند طمعهی گرگ باشد تا پسر پدرشان و کنعانی نباشد و از دیار خود دور. شخصیت رمان گربهها هم از سرزمین خود رانده شده تا بیسرزمین باشد. ولی او هنوز از دیار خود دست نکشیده یوسفی است در مصر که چشمانش کنعان را میبیند و خود را کُرد میداند و برای همین با فردی در رستوران درگیر میشود تا این را ثابت کند. حداقل برای خودش.
یوسف در مصر هم روی آرامش نمیبیند. زندانی میشود و طمعهی حسودان. بازیچهی زلیخا زنی که در رمان خانهی گربهها خویی همچون گربه دارد و خر خر میکند و موهایش در پس گردنش همچون دم گربهای از جا میخزد. گونیلا که گاهی دل میبرد از او و وسوسهاش میکند و گاهی میترساندش. گاهی گربه است و به قول بودلر زمان ابدیت را در چشم گربه میبیند و گاهی آدمیزادی است که نمیتوانی زمان کوتاهی او را تحمل کنی.
یوسف مردی است بیسرزمین که در غرب شادکامی را میبیند ولی این شادکامی سرابی بیش نیست و قرار است آتش بگیرد و هر چند یک بار هم از نوع ساخته شود باز ویران میشود چون در خاک ریشه ندارد و درختی است بدون ریشه، بدون گذشته.
خانهی گربهها در ماههای سرد سوئد روایت میشود. سرمایی که به استخوان میزند. همه جا پر از برف است پر از سفیدی و روشنایی ولی گرمایی نیست که قلبی در آن آرام گیرد.
به یاد کسانی که در دریای مدیترانه غرق شدند برای رسیدن به سرزمینی بدون گذشته...
نظر شما