سعید تشکری در سومین نوبت از سلسلهیادداشتهای «روبهروی نویسنده» سراغ یکی از نامآورترین نویسندگان ادبیات آفریقا رفته است. بر بال قلم او، سفری داریم به «معبد تئاتر».
بیاییم شما را به مخاطب امروز بهتر معرفی کنیم و بگوییم شما اصلا که هستید؟ آقا! شما کی هستید؟ حتما میگویید من «هارولد آثول لانیگان فوگارد» مشهور به «آثول فوگارد» هستم که در 11 ژوئن سال 1932 در دهکدهای در جمهوری فدرال آفریقای جنوبی به دنیا آمدم. در رشتههای فلسفه، مکانیک، انسانشناسی و اجتماعی تحصیل کردم، نمایشنامهنویسی را هم بهطور تجربی در سنین جوانی آغاز کردم. زبان مادریام انگلیسی است و خود را یک آفریقایی میدانم که به زبان انگلیسی مینویسد. من در ابتدا متأثر از نمایشنامهنویسان آمریکایی مثل ویلیامز، اونیل و میلر بودم و بارها شخصیتهای مقتدر خود را که با نقصهای پنهانی همراه بودند، متاثر از شخصیتهای آثار آنان خلق کردم و در این دوران درصدد بودم تا پیرو رئالیزم کثیف باشم؛ یعنی زندگی مردمان آفریقایی جنوبی را که آکنده از تبعیض نژادی است، به تصویر بکشم. من 25 نمایشنامه نوشتم و در همه آنها همراه با دیگر سیاهپوستان با تبعیض نژادی مبارزه میکردم یا بهتر بگویم با بیان فساد اخلاقی و بیعدالتی موجود در حاکمیت آفریقای جنوبی پرداختم و آگاهی اجتماعی متعهدانه محصول تمام نمایشنامههایم است. بیشتر کارهایم انعکاس واقعیتهای زندگی روزمره است و مثل «تنسی ویلیامز» به خلق شخصیتهایی پرداختهام که در عین قدرت، دارای ضعف و معضلات پنهانی بودند. از جمله این معضلات میتوان به بیکاری، ناامنی و بیماری مهلک ایدز اشاره کرد. من بیش از نیمقرن است که در تئاتر کار میکنم و از نخستین نمایشنامهنویسان سفیدپوستی هستم که با بازیگران سیاهپوست همکاری میکنم. بله من یک سفیدپوست هستم که برای سیاهپوستان نمایشنامه مینویسم. کارهای من معمولا ناکامیها و پیچیدگیهای زندگی در آفریقای جنوبی را دربرمیگیرد و تاکید فراوانی بر تاثیرات روانی نظام آپارتاید دارم. من در نمایشنامههایی همچون «گره خونی» یا «پیوند خونی» که مورد استقبال فراوان قرار گرفت و توسط حکومت وقت ممنوع اعلام شد، به شهرت جهانی رسیدم. در سالهای جوانیام همواره فکر میکردم ساختن بمب بهتر و عملیتر از نوشتن نمایشنامه است؛ چون موقعیت آفریقای جنوبی بسیار تأسفبار و ناامیدکننده بود؛ اما خوشبختانه از چنبره این نومیدی بیرون آمدم و به نهضت خود که مهمتر از ساختن بمب بود، ادامه دادم. نمایشنامه نوشتم و تئاتر کار کردم. تئاتر برابر با بمبم نیست؛ علیه بمب است. من در میان ملتی زندگی میکنم که سیاهان را از سفیدها جدا میکردو من نخستین نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگری بودم که با بازیگران سیاهپوست کار کردم. در حقیقت میخواستم بگویم میتوان به جای بمبها و گلولهها، کلمات را روی صحنه برای مردم برد. صادقانه بگویم هنوز هر وقت شخصی یونیفورمپوشِ سفیدپوست را میبینم، دچار اضطراب و ترس میشوم.»
بله من در معرفی شما میخواهم به یکی از درخشانترین نمایشنامههای شما یعنی «جزیره» بپردازم. «جزیره» نمایشنامهای سرشار از لذتِ هوشمندی و دارای چنان ظرفیتی است که وقتی به آن فکر میکنم، میبینم هیچ نمایشنامهنویسی نتوانسته است به این درجه از ساختارگرایی برسد. چرا «جزیره» خوب است؟ دو زندانی به یک جزیره تبعید شدهاند. قرار است یک روز برای بقیه زندانیها یک نمایش اجرا کنند. این دو زندانی نمایشی را از متون کهن کلاسیک اجرا میکنند؛ اما اجرای آنها تبدیل به بخشی از زندگی خودشان میشود و در آن این دو سیاهپوستِ تبعیدشده دو نوع نگاه به زندگی دارند. یک نوع نگاه تسلیمی که زندانیبودن را بپذیریم و یک نوع نگاه که باید فریاد کشید. «جزیره» شاید در ایران تنها نمایشنامهای باشد که هر گروه تئاتری آن را کار کند، برای مخاطب ایجاد لذتبخشی میکند. آقای فوگارد! برخلاف «سی زوئه بانسی مرده است» که تاریخ مصرف دارد و با برچیدهشدن آپارتاید، «سی زوئه بانسی مردهاست» دورانش تمام میشود، «جزیره» به چنین پایانی نمیرسد. تمام تبعیدیهای جهان میتوانند «جزیره» را بخوانند؛ و لذت ببرند. «راهی به سوی کعبه» یکی از دینیترین نمایشنامههای دنیاست که در مورد کعبه است و شما آن را نوشتهاید. نمایشی درخشان که وقتی آن را میخوانیم، متوجه میشویم با یک نویسنده بسیار دراماتیک روبهرو هستیم. گمان میکنم نقطه اشتراک ما درباره نمایشنامههای شما میتواند همچنان ادامه یابد؛ اما اینکه شما زمانی منشی دادگاه بودید و در دادگاههای آفریقا کار میکردید و مکتوبات را مینوشتید، در من نوعی همزادپنداری با شما را زنده میکند. فکر میکنم منشیهای قاضیها زندگینامهنویس هستند. پدرم مدتی قاضی دادگستری بود و من منشی او بودم. در دادگاههای او شرکت میکردم و مکتوبات را مینوشتم، گمان میکنم داستاننویسی را همانجا در مکتوبات دادگاه آموختم؛ جایی که درست مثل یک درام درخشان دوست داشتم ببینم بعد از همه حرفهای متهم و شاکی، پدرم چه حکمی صادر میکند. جالب توجه این بود که همیشه آرا و حکمهای پدرم برخلاف احساسات من بود و این مرا عصبانی میکرد. یک بار به پدرم گفتم آیا این حکمهایی که صادر میکنید، شما را هم عصبانی میکند؟ گفت «من در چهارچوب قانون حکم میدهم؛ نه ورای قانون. قانون به من اجازه نمیدهد حکمهای شخصی بدهم».
در نمایشنامههای شما این حکم و حکمراندن و حکمرانیکردن بسیار درخشان است و میان همه نمایشنامههای شما اگر کسی تصمیم بگیرد از نقطه صفر تا صد آن را بخواند، متوجه میشود با نویسندهای بسیار هوشمند روبهرو است که درام را خوب میشناسد. در حقیقت بزرگترین مشکلِ ما در تئاترِ مبارز و تئاترِ مقاومت عدم شناخت نویسندگان از عنصر مبارزه و عنصر مقاومت است. فراموش نکنیم وقتی میگوییم امروز آپارتاید تمام شده است، رفتار آپارتاید همچنان باقیست و آمریکاییها همچنان مغرور هستند و کشورهای اروپایی دوست دارند -چون خود تجزیه و به کشورهای کوچکی تبدیل شدهاند- ما هم تجزیه شویم و بهجای کشورهای بزرگ، کشورهای کوچکی داشته باشیم و ما هم سادهدلانه فریب میخوریم. در نمایشنامههای شما این مقاومت همگانی و غیرِتجزیهطلبانه بهشدت شکل میگیرد. آقای فوگارد! من واقعا در برابر نمایشنامههای شما احساس ضعف میکنم. روزی روزگاری وقتی تصمیم گرفتم یکی از نمایشنامههای شما را در ایران کار کنم، نمایشنامه شما رد شد؛ بیآنکه توضیحی به من داده شود. متعجب شدم که چرا این نمایشنامه رد شده است؟ تصمیم گرفتم نمایشنامه دیگری از شما بفرستم و جالب بود که این نمایشنامه مورد استقبال قرار گرفت. نمایشنامهای که رد شد، «جزیره» بود و نمایشنامهای که تایید شد، «سلام؛ خداحافظ» بود. به نظر میرسد امروز فاصله زمانی ما در ایران با شما در آفریقای جنوبی به مدد پروازها بسیار کم است. هرکس به آفریقای جنوبی میآید به سراغِ مناظر زیبا جنگلهای وسیع را میبیند؛ ولی کسی به خانه آثول فوگارد نمیرود. چرا؟ چون آثول فوگارد نتیجه همین فضایی است که بهجای بمب تئاتر کار کرده است. به قول «لئونارد بلاواتنیک چوسکی» که میگوید: تئاتر! به تو نیاز دارم؛ برای اینکه به من نشان بدهی کجای جهان ایستادهام. تئاتر! به تو نیاز دارم که نفسهای من را که به شماره نیفتاده است، به شماره بیندازی. تئاتر! به تو نیاز دارم که همواره در سالن تو احساس بزرگی، یأس و مبارزه کنم و از سالن تئاتر با مشتهای گرهکرده بیرون بیایم. تئاتر! به تو نیاز دارم.» این حرفهای بزرگترین نظریهپرداز روس لئونارد بلاواتنیک چوسکی است که درباره تئاتر میگوید. جناب فوگارد! شما یک نمایشنامهنویس نیستید؛ بلکه معبد تئاتر هستید؛ معبدی که در آن بازیگری، کارگردانی، طراحی و نمایشنامهنویسی را توأما در یک نفر به نام آثول فوگارد ذخیره کردهاید. ممنونم آقای فوگارد که به من نمایشنامهنویسی آموختید.
نظر شما