جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ - ۰۴:۰۰
نامه‌ای به آقای فوگارد

سعید تشکری در سومین نوبت از سلسله‌یادداشت‌های «روبه‌روی نویسنده» سراغ یکی از نام‌آورترین نویسندگان ادبیات آفریقا رفته است. بر بال قلم او، سفری داریم به «معبد تئاتر».

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ سعید تشکری- سلام آقای فوگارد! خوب هستید؟ گمان می­‌کنم آشنایی‌­ام با شما از تماشای یک نمایش تلویزیونی به نام «سی زوئه بانسی مرده‌ است» در سال 1359 شروع شد. نمایشی که برای من بسیار درخشان بود و مجابم کرد سراغ کتاب‌های شما بروم و از سال 1359 تا سال 1362 ده­‌ها نمایشنامه از شما بخوانم و یکی از پروپوزال­‌های دانشگاهی­‌ام با محوریت فوگارد باشد. یکی از ویژگی‌­های شما این است که هم بازیگر هستید؛ هم کارگردان و طراح؛ هم نویسنده و مبارز. کسی که آپارتاید را به بهترین شکل در ادبیات نمایشی به سرانجام رساند. توماس جفرسون در سال ۱۷۸۴ جمله بسیار بدی را گفت: «سیاه‌پوستی را نیافته‌ام که سطح تفکری فراتر از روایتی ساده را بتواند ادا کند.» قرن‌ها از این سخن غیرمحققانه گذشت و شواهد بسیاری نشان داد سیاهان آفریقایی قرن‌ها پیش از جفرسون شعر می‌سرودند.


بیاییم شما را به مخاطب امروز بهتر معرفی کنیم و بگوییم شما اصلا که هستید؟ آقا! شما کی هستید؟ حتما می‌گویید من «هارولد آثول لانیگان فوگارد» مشهور به «آثول فوگارد» هستم که در 11 ژوئن سال 1932 در دهکده‌ای در جمهوری فدرال آفریقای جنوبی به دنیا آمدم. در رشته‌های فلسفه، مکانیک، انسان‌شناسی و اجتماعی تحصیل کردم، نمایشنامه‌نویسی را هم به‌طور تجربی در سنین جوانی آغاز کردم. زبان مادری­‌ام انگلیسی ‌است و خود را یک آفریقایی می‌دانم که به زبان انگلیسی می‌نویسد. من در ابتدا متأثر از نمایشنامه‌نویسان آمریکایی مثل ویلیامز، اونیل و میلر بودم و بارها شخصیت­‌های مقتدر خود را که با نقص‌های پنهانی همراه بودند، متاثر از شخصیت‌های آثار آنان خلق کردم و در این دوران درصدد بودم تا پیرو رئالیزم کثیف باشم؛ یعنی زندگی مردمان آفریقایی جنوبی را که آکنده از تبعیض نژادی است، به تصویر بکشم. من 25 نمایشنامه نوشتم و در همه آن­ها همراه با دیگر سیاه‌پوستان با تبعیض نژادی مبارزه‌ می‌­کردم یا بهتر بگویم با بیان فساد اخلاقی و بی‌عدالتی موجود در حاکمیت آفریقای جنوبی پرداختم و آگاهی اجتماعی متعهدانه محصول تمام نمایشنامه­‌هایم است. بیشتر کارهایم انعکاس واقعیت­‌های زندگی روزمره است و مثل «تنسی ویلیامز» به خلق شخصیت­‌هایی پرداخته‌­ام‌ که در عین قدرت، دارای ضعف و معضلات پنهانی بودند. از جمله این معضلات می‌توان به بی‌کاری، ناامنی و بیماری مهلک ایدز اشاره ‌کرد. من بیش از نیم‌قرن است که در تئاتر کار می‌­کنم و از نخستین نمایشنامه‌نویسان سفیدپوستی هستم که با بازیگران سیاه‌پوست همکاری می­‌کنم. بله من یک سفیدپوست هستم که برای سیاه‌پوستان نمایشنامه می‌نویسم. کارهای من معمولا ناکامی‌ها و پیچیدگی‌های زندگی در آفریقای جنوبی را دربرمی‌گیرد و تاکید فراوانی بر تاثیرات روانی نظام آپارتاید دارم. من در نمایشنامه‌هایی هم­چون «گره خونی» یا «پیوند خونی» که مورد استقبال فراوان قرار گرفت و توسط حکومت وقت ممنوع اعلام شد، به شهرت جهانی رسیدم. در سال­‌های جوانی­‌ام همواره فکر می‌کردم ساختن بمب بهتر و عملی‌تر از نوشتن نمایشنامه است؛ چون موقعیت آفریقای جنوبی بسیار تأسف‌بار و ناامیدکننده بود؛ اما خوشبختانه از چنبره این نومیدی‌ بیرون آمدم و به نهضت خود که مهم‌تر از ساختن بمب بود، ادامه دادم. نمایشنامه نوشتم و تئاتر کار کردم. تئاتر برابر با بمبم نیست؛ علیه بمب است. من در میان ملتی زندگی می‌­کنم که سیاهان را از سفیدها جدا می‌کردو من نخستین نمایشنامه‌­نویس، کارگردان و بازیگری بودم که با بازیگران سیاه‌پوست کار کردم. در حقیقت می­‌خواستم بگویم می­‌توان به جای بمب‌ها و گلوله‌ها، کلمات را روی صحنه برای مردم برد. صادقانه بگویم هنوز هر وقت شخصی یونیفورم‌پوشِ سفیدپوست را می‌بینم، دچار اضطراب و ترس می‌شوم.»

 
بله من در معرفی شما می‌خواهم به یکی از درخشان‌­ترین نمایشنامه‌­های شما یعنی «جزیره» بپردازم. «جزیره» نمایشنامه­‌ای سرشار از لذتِ هوشمندی و دارای چنان ظرفیتی است که وقتی به آن فکر می­‌کنم، می­‌بینم هیچ نمایشنامه‌­نویسی نتوانسته است به این درجه از ساختارگرایی برسد. چرا «جزیره» خوب است؟ دو زندانی به یک جزیره تبعید شده‌­اند. قرار است یک روز برای بقیه زندانی‌­ها یک نمایش اجرا کنند. این دو زندانی نمایشی را از متون کهن کلاسیک اجرا می­‌کنند؛ اما اجرای آن­ها تبدیل به بخشی از زندگی خودشان می­‌شود و در آن این دو سیاهپوستِ تبعیدشده دو نوع نگاه به زندگی دارند. یک نوع نگاه تسلیمی که زندانی‌بودن را بپذیریم و یک نوع نگاه که باید فریاد کشید. «جزیره» شاید در ایران تنها نمایشنامه­‌ای باشد که هر گروه تئاتری آن را کار کند، برای مخاطب ایجاد لذت‌بخشی می­‌کند. آقای فوگارد! برخلاف «سی زوئه بانسی مرده‌ است» که تاریخ مصرف دارد و با برچیده‌شدن آپارتاید، «سی زوئه بانسی مرده‌است» دورانش تمام می­‌شود، «جزیره» به چنین پایانی نمی­‌رسد. تمام تبعیدی­‌های جهان می‌­توانند «جزیره» را بخوانند؛ و لذت ببرند. «راهی به سوی کعبه» یکی از دینی‌­ترین نمایشنامه­‌های دنیاست که در مورد کعبه است و شما آن را نوشته‌­اید. نمایشی درخشان که وقتی آن را می­‌خوانیم، متوجه می­‌شویم با یک نویسنده بسیار دراماتیک روبه‌­رو هستیم. گمان می­‌کنم نقطه اشتراک ما درباره نمایشنامه­‌های شما می‌­تواند هم‌چنان ادامه یابد؛ اما اینکه شما زمانی منشی دادگاه بودید و در دادگاه‌­های آفریقا کار می­‌کردید و مکتوبات را می­‌نوشتید، در من نوعی همزادپنداری با شما را زنده می­‌کند. فکر می­کنم منشی­‌های قاضی‌ها زندگی­نامه‌­نویس هستند. پدرم مدتی قاضی دادگستری بود و من منشی او بودم. در دادگاه‌­های او شرکت می‌­کردم و مکتوبات را می‌­نوشتم، گمان می­‌کنم داستان­‌نویسی را همان‌­جا در مکتوبات دادگاه آموختم؛ جایی که درست مثل یک درام درخشان دوست داشتم ببینم بعد از همه حرف­‌های متهم و شاکی، پدرم چه حکمی صادر می­‌کند. جالب ­توجه این بود که همیشه آرا و حکم­‌های پدرم برخلاف احساسات من بود و این مرا عصبانی می­‌کرد. یک ­بار به پدرم گفتم آیا این حکم­‌هایی که صادر می‌کنید، شما را هم عصبانی می­‌کند؟ گفت «من در چهارچوب قانون حکم می‌دهم؛ نه ورای قانون. قانون به من اجازه نمی‌­دهد حکم‌­های شخصی بدهم».


در نمایشنامه‌­های شما این حکم و حکم‌­راندن و حکم­رانی‌کردن بسیار درخشان است و میان همه نمایشنامه‌­های شما اگر کسی تصمیم بگیرد از نقطه صفر تا صد آن را بخواند، متوجه می‌­شود با نویسنده‌­ای بسیار هوشمند روبه­‌رو است که درام را خوب می­‌شناسد. در حقیقت بزرگ‌­ترین مشکلِ ­ما در تئاترِ مبارز و تئاترِ مقاومت عدم شناخت نویسندگان از عنصر مبارزه و عنصر مقاومت است. فراموش نکنیم وقتی می‌­گوییم امروز آپارتاید تمام شده است، رفتار آپارتاید همچنان باقی­‌ست و آمریکایی­‌ها همچنان مغرور هستند و کشورهای اروپایی دوست دارند -چون خود تجزیه و به کشورهای کوچکی تبدیل شده‌­اند- ما هم تجزیه شویم و به‌جای کشورهای بزرگ، کشورهای کوچکی داشته باشیم و ما هم ساده‌دلانه فریب می­خوریم. در نمایشنامه­‌های شما این مقاومت همگانی و غیرِتجزیه­‌طلبانه به‌شدت شکل می­‌گیرد. آقای فوگارد! من واقعا در برابر نمایشنامه­‌های شما احساس ضعف می­‌کنم. روزی روزگاری وقتی تصمیم گرفتم یکی از نمایشنامه‌­های شما را در ایران کار کنم، نمایشنامه شما رد شد؛ بی‌آنکه توضیحی به من داده شود. متعجب شدم که چرا این نمایشنامه رد شده است؟ تصمیم گرفتم نمایشنامه دیگری از شما بفرستم و جالب بود که این نمایشنامه مورد استقبال قرار گرفت. نمایشنامه‌­ای که رد شد، «جزیره» بود و نمایشنامه‌­ای که تایید شد، «سلام؛ خداحافظ» بود. به نظر می‌­رسد امروز فاصله زمانی ما در ایران با شما در آفریقای جنوبی به مدد پروازها بسیار کم است. هرکس به آفریقای جنوبی می­‌آید به سراغِ مناظر زیبا جنگل­‌های وسیع را می‌بیند؛ ولی کسی به خانه آثول فوگارد نمی‌­رود. چرا؟ چون آثول فوگارد نتیجه همین فضایی است که به‌جای بمب تئاتر کار کرده است. به قول «لئونارد بلاواتنیک چوسکی» که می‌­گوید: تئاتر! به تو نیاز دارم؛ برای اینکه به من نشان بدهی کجای جهان ایستاده‌­ام. تئاتر! به تو نیاز دارم که نفس­‌های من را که به شماره نیفتاده است، به شماره بی­ندازی. تئاتر! به تو نیاز دارم که همواره در سالن تو احساس بزرگی، یأس و مبارزه کنم و از سالن تئاتر با مشت­‌های گره‌کرده بیرون بیایم. تئاتر! به تو نیاز دارم.» این حرف­های بزرگ‌­ترین نظریه‌پرداز روس لئونارد بلاواتنیک چوسکی است که درباره تئاتر می‌­گوید. جناب فوگارد! شما یک نمایشنامه‌­نویس نیستید؛ بلکه معبد تئاتر هستید؛ معبدی که در آن بازیگری، کارگردانی، طراحی و نمایشنامه­‌نویسی را توأما در یک نفر به نام آثول فوگارد ذخیره کرده‌­اید. ممنونم آقای فوگارد که به من نمایشنامه‌­نویسی آموختید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها