باتوجه به اینکه کتابهای زیادی در زمینه آسیبهای اجتماعی ایران تعربف شده است، اهمیت نگارش این کتاب در چیست؟ و چه تفاوتی با کتب تالیف شده دیگر در این زمینه دارد؟
میتوانم بگویم که آسیبهای اجتماعی و جلوههای نامدنیت سیاسی و اجتماعی همپوشانی دارند. مثلاً نامدنیتهای اجتماعی مثل آسیبهای اجتماعی هستند اما آسیبهای اجتماعی مشخصتر و عینیتر هستند و به همین علت با دقت بالا قابل اندازهگیری میشوند. مثلاً در جامعه، فقر اقتصادی خودش موجب بسیاری از آسیبهای اجتماعی مثل دزدی، فحشا، طلاق، خشونت، خودکشی و آسیبهای دیگر میشود که اینها تا حدود بسیاری به لحاظ کمی قابل اندازهگیری هستند. اما نامدنیتهای اجتماعی عمدتاً با محدود شدن حوزه شهروندی اتفاق میافتد. یعنی وقتی افراد جامعه خود را شهروند نمیشناسند یا حوزه عمل شهروندی آنها بسیار محدود شده است، به کردارهایی گرایش پیدا میکنند که از یکسو معرف روگرداندن از شهروندی و از سوی دیگر گرایش به فرد خصوصی است. یعنی فردی که فقط به دنبال منافع و مصالح شخصی خود است و برای برآوردن این منافع و مصالح تا حد انجام رفتارهایی که به حقوق دیگران آسیب میرساند هم پیش میرود.
فردی که خودش را شهروند نمیشناسد، نسبت به موضوعات سیاسی و اجتماعی بیتفاوت میشود و این یک ویژگی نامدنیت سیاسی اجتماعی است. بنابراین بیتفاوتی سیاسی-اجتماعی را میتوان به عنوان یک شاخص نامدنیت درنظر گرفت. اما این ویژگی را نمیتوان با معیارهای کمی سنجید. یک ویژگی کیفی است. یا مثلاً میتوان محرومیت کودکان از تحصیل را به علت فقر یا کمبود امکانات آموزشی به عنوان آسیب اجتماعی بررسی کرد. اما میشود به نامدنیت اجتماعی هم تاکید کرد. یعنی کودک و نوجوان تحصیل میکند اما چون در تحصیلش او را با شاخصهای مدنیت مثل پرسشگری، مسئولیتپذیری، حق انتخاب و حق اعتراض آشنا نمیکنند، یا برعکس او را فردی مطیع بار میآورند. اینها سبب میشود که دانشآموز بهعنوان شهروند پرورش پیدا نکند. این را میتوان بهعنوان هنجاری از نامدنیت آموزشی به حساب آورد. یک تفاوت دیگر بین آسیبهای اجتماعی و نامدنیتهای اجتماعی این است که اگر علتهای آسیبهای اجتماعی را که بیشتر اقتصادی-اجتماعی هستند حذف کنیم، آسیبها بهعنوان معلول آنها، کمابیش بهسرعت حذف میشوند اما چرخش از نامدنیت سیاسی-اجتماعی به مدنیت سیاسی اجتماعی در روندهای طولانی مدت محقق میشود.
حال این پرسش پیش میآید که «مفهوم مدنیت» اساسا چه تعریفی دارد و تعریفی که در این کتاب از این مفهوم آمده است، مشخصا چه تعریفی است؟ با چه مفاهیمی در پیوند است و آیا میتوان مدنیت را فقط با کردارهای اخلاقی مشخص کرد یا خیر؟
مفهوم مدنیت مشخصکننده نوع رابطهای است که بین افراد و گروههای اجتماعی وجود دارد. در اصل همه افراد و انسانها از نظر جنس، نژاد، زبان، قومیت، دین و حتی پیشینههای اجتماعی و طبقاتی و خیلی چیزهای دیگر با یکدیگر متفاوتند. اگر تفاوتها بهعنوان برابری درک شود، یعنی انسانها در تفاوتهایشان برابر دانسته شوند نه نابرابر، اینگونه رابطهای بین افراد و گروهها شکل میگیرد که بامدنیت شناخته میشود. اگر این تفاوتها نابرابری فهمیده شوند و با سلطه و قدرت در بیامیزند، مثل تبعیض میشوند. معمولا خشونتهایی در پیتبعیض است که مجموعهای از رفتارها بین افراد و گروهها شکل میگیرد که آنها را باید رفتارها و کردارهای نامدنی خواند. حال اگر بخواهیم این هنجارهای مدنی و نامدنی را مشخصا تعریف کنیم؛ مثلا در رفتار مدنی بهواسطه تفاوت، رواداری یا تساهل با تفاوتهای اعتقادات دینی و آداب و رسوم قومی و ... پیش گرفته میشود اما اگر تفاوتهای عقیدتی با حق و ناحق توضیح داده شود، مساله تبعیض در اعتقادات و باورها پیش میآید که میتواند به رفتارهای خشونتآمیز هم بیانجامد که این نامدنیت میشود.
اخلاق و مدنیت با یکدیگر همپوشانی دارد اما در کل با یکدیگر متفاوتند. کردار اخلاقی با درست و نادرست یا نیک و بد سنجیده میشود. مثلا میگوییم دروغگویی یک کردار غیراخلاقی است. چون نادرست و بد است. البته اینجا یک حکم اخلاقی صرفا به عنوان یک حکم درست پذیرفته نمیشود، باید با نتایجی که از آن پدید میآید سنجیده شود و بعدا به آن درست و نادرست یا نیک و بد گفته شود. مثلا دروغگویی به دشمن صحیح است. اینجا صحیح بودن با پیامدهایش شناخته میشود. این دروغگویی نتایجی بهبار میآورد که صحیح است. در عین حال برخی از نظامهای اخلاقی هستند که دروغگویی را مطلقا نادرست میدانند. به همین علت موضوعات اخلاقی به حوزه دین و فلسفه مرتبط هستند و اخلاق شامل هنجارهایی است که آنها را خوب میشناسیم و فکر میکنیم آنها باید بر کردار مردم مسلط شوند تا جامعه به سامان برسد. اما مدنیت مجموعهای از هنجارهای الزامی یا نیک و بد را مشخص نمیکند. مدنیت و نامدنیت معرف وجهی از هنجارهای مسلط بر کردارهای فرد و جامعه هستند.
مدنیت و هنجارهای آن اساسا با مفهوم شهروندی تعین پیدا میکند به همین جهت هم مدنیت مفهوم جامعه مدرن است. در جامعه سنتی فرد در تعلق به یک سری از الگوهای از پیش تعیین شده اجتماعی رشد پیدا میکرد و رفتارها و اعتقاداتی را جذب میکرد و پیش میگرفت که جامعه به او تزریق میکرد. فرد انسانی وجود داشت اما موجودی خودانگیخته نبود و افکار و کردارهایی را نشان میداد که خودش انتخاب نمیکرد. بنابراین فرد در جامعه سنتی چندان بهعنوان شخص خصوصی مطرح نیست همچنانکه به عنوان شهروند مطرح نیست. فرد آمیخته به جامعه و آن جمعی بود که در آن زاده میشود و تا پایان زندگیاش هم معمولا در همان چارچوب فکری و کردارهایی که جذب کرده بود باقی میماند. این به معنای این نیست که جامعه سنتی متحول نمیشود، متحول میشود و فرد هم درون آن متحول میشود، اما این تحولات بیشتر جنبه ساختاری دارند. در جامعه مدرن فرد به اصطلاح از بند ناف جامعه جدا میشود و خصلت فرد خودانگیخته را پیدا میکند. همین امر موجب میشود که دچار یک شکاف درونی شود. این شکافی است که یک بخش آن «شخص خصوصی» است که دنبال برآوردن منافع و مصالح شخصیاش است و یک بخشش هم به عنوان شهروند و یک عضو اجتماعی جامعه اش است. حال باید به این هم توجه کرد که شهروندی در ساختارهای متفاوت اقتصادی و اجتماعی، معنا و گستره و عمق متفاوتی دارد.
مثلا در یک ساختار اقتصادی-اجتماعی لیبرالی، حقوق و آزادیهای شهروندی بیشتر در همان آزادیها و حقوق فردی معنا میشود یعنی فرد به عنوان شخص خصوصی خلاصه میشود و عمدتا با ساختارهایی مواجه هستیم که در آن فرد به عنوان شخص خصوصی به دنبال منافع و مصالح شخصی خودش است. در عین حال هم حدی از حقوق مدنی لیبرالی وجود دارد که میتواند افراد را از رفتارهای نامدنی نسبت به یکدیگر باز بدارد. ولی به هرحال ساختارهای لیبرالی زمینهساز نامدنیتهای سیاسی- اجتماعی گستردهای هم میشوند که میتوان در بروز گرایشهای فاشیستی یا پوپولیستی راست در غرب ببینیم که زمینههای انها محدودیت حوزه شهروندی در لیبرالیسم غربی است. بنابراین باید بر این موضوع تاکید کرد که حتی همین آزادیهای مدنی فرد در جوامع لیبرال هم بسیار بهتر از این است که فرد در جامعهای زندگی کند که آزادیهای فردی او به عنوان شهروند محدود باشد و حقوق شهروندی چندان نهادینه شده ای نداشته باشد. یعنی وضعیتی که در آن نامدنیتهای سیاسی-اجتماعی هستند که رشد میکنند.
بنابراین از نظر من مهمترین عاملی که میتواند زمینهساز مدنیت سیاسی-اجتماعی شود، گسترش و نهادینه کردن حقوق شهروندی مردم است. وقتی این حقوق از یک نظم قانونی هم از سوی دولت و هم از سوی جامعه مورد تایید باشد، و رعایت شود، این گسترش و نهادینه شدن حقوق شهروندی به گشترش و نهادینه شدن مدنیت سیاسی- اجتماعی و محدود کردن نامدنیتها در این حوزه میانجامد.
نامدنیت اجتماعی در ایران معاصر چه جنبههایی دارد و چرا نامدنیت در کار، جلوه بسیار مهم نامدنیت اجتماعی محسوب میشود؟
نامدنیتهای اجتماعی در ایران دوره معاصر را باید با تعمیق شکاف درونی هر فرد مدرن توضیح داد. به این صورت که در این دو وجهی بودن شخصیت فردی، وجه شخص خصوصی گستردگی و حوزه عمل هرچه بیشتری یافته و وجه شهروندی فرد محدود و ومحدودتر شده است. یعنی وجهی که از فرد، انسان نوعی میسازد، او را با دیگران پیوند میدهد و موجب گسترش تحکیم یکپارچگی اجتماعی میشود، کمرنگتر و محدودتر شده است. حال وقتی در نظر بگیریم که این یکپارچگی اجتماعی یعنی وقتی که شخص بهعنوان شهروند عمل میکند، است که موجب سرمایه اجتماعی میشود. جامعهای که در آن یکپارچگی اجتماعی بالا باشد، انسجام فردی و اجتماعی در آن افزایش پیدا میکند و این انسجام موجب میشود که در فعالیتهای این افراد و گروههای اجتماعی همسویی ایجاد شود و اینها یکدیگر را تقویت کنند و توسعه و ترقی نیز نتیجه همین یکپارچگی و انسجام است و این توسعه و ترقی در همه زمینهها و مشخصا در حوزه اقتصادی و اجتماعی وجود دارد.
نکته مهم دیگر این است که هرچه حوزه شهروندی در فرد محدودتر شود، او بیشتر به سوی برآوردن منافع و مصالح شخصیاش رانده میشود. و به معنای این است که خودمدارتر میشود و هرچه فرد خودمدارتر شود، کردارش نسبت به دیگران بیشتر کردار نامدنی خواهد شد. حال باید این را در این حوزه هم در نظر گرفت که این کردارهای نامدنی که فرد نسبت به دیگران پیش میگیرد فقط معطوف به دیگران نیست بلکه بازتاب آنها به خود فرد هم بر میگردد و خود فرد نسبت به خودش هم رفتارهای نامدنی در پیش میگیرد و خودکشی و اعتیاد و بیهدف زیستن در زندگی روزمره غرق شدن، استیصالی که انسان در زندگی روزمره خودش میتواند داشته باشد، اینها همه نامدنیتهایی است که فرد نسبت به خودش روا میدارد و باعث تباهی فرد میشود و او را تبدیل به یک تماشاگر میکند. آن هم تماشاگری که چندان چیزی نمیبیند و آنچه که میبیند نیز چندان بخشاش درک نمیکند و درواقع نمیخواهد درک کند و این نمایانگر یک انسان تباه است که خودش معرف نامدنیت در حوزه اجتماعی است.
حال اگر بخواهم به نامدنیت مشخصا در حوزه کار اشاره کنم باید بگویم وقتی خودمداری یا شخص خصوصی در جامعه غلبه پیدا میکند، به خصوص در حوزه اقتصاد دولتی، فردی که در جایگاه یا مرتبه بالا قرار میگیرد مسئولیت تصمیماتی که میگیرد نمیپذیرد و پاسخگو نیست. افرادی هم که تحت مدیریت او قرار میگیرند بیشتر شخصیت مامور معذور را پیدا میکنند و درست یا غلط سعی میکنند کاری انجام دهند که مسئولیتی را متوجه آنها نکند. این یک وضعیت نامدنی است که در ایران خیلی گسترش پیدا کرده است و یک هنجاری را جا انداخته که بحث این میشود که مهم نیست که شما در کار در حوزه وظایفی که به شما داده میشود چهکار میکنید، بلکه مهم این است که با چه کسی به عنوان مدیر و مسئول کار میکنید و چه رابطهای با او دارید. اگر با او رابطه درست داشته باشید رابطهای که او از شما حمایت میکند یعنی رابطه حمایتگرانهای برقرار باشد بین رئیس و مرئوس، آنوقت مرئوس در امنیت است و شغل خودش را میتواند نگه دارد. بنابراین کافی است که فقط نسبت به رئیس خود اطاعت و وفاداری را نشان دهد تا از امنیت برخوردار باشد. به همین دلیل مناسبات کاری نهادینه و هنجاری نیست و مبتنی بر همکاری نیست بلکه به مناسبات شخصیای که خودسرانه است تبدیل میشود. این مساله در ایران باعث تخریب فرآیندهای کار شده و این شکلی از نامدنیتی است که از جمله عوامل تخریب رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی در ایران است.
نظر شما