مترجم در مقدمه خود بر این کتاب آورده است: «ترنس اروین با اشرافی که بر نحوه پیدایش و رشد و کمال فلسفه از اندرون اساطیر دارد، گزارش خویش از تفکر در عهد باستان (یعنی یونان) را با معرفی آموزههای اساطیری هومر آغاز میکند و، به نحوی عالمانه و نوآورانه، خواننده را در هزار سال فلسفه یونان به گونهای همراهی و رهبری میکند که با کسب تصورّی روشن از این دوره، طلیعههای گذر از اندیشه یونانی به اندیشه مسیحی را نیز شاهد باشد.
بدین ترتیب، او پس از مقدمهای کوتاه درباره دامنه و دورهها و پرسشها و پاسخهای فلسفه یونانی، جهانبینی اساطیری یونانیان را با محوریت هومر معرفی میکند. در معرفی نخستین فیلسوفان طبیعتگرا و واکنشهای شکاکانه در برابر آنها در تعلیمات دموکریتوس و در نهضت سوفسطایی (در فصلهای 3 و 4)، اروین در واقع از سویی کمتر از تاریخ فلسفههای متعارف و از سوی دیگر بیشتر از آنها سخن میگوید: به جای پرداختن به همه مکتبها و چهرهها یکی از آنها را محور قرار میدهد و بقیه را در ارتباط با آن به اختصار و اشاره مطرح میکند؛ در عوض، توجه خواننده را به دیگر جریانهای مرتبط با فلسفه (مثلاً طب و تاریخ در فصل 3 و تراژدی در فصل 4) نیز جلب میکند.»
نویسنده سه چهره شاخص فلسفه یونان، سقراط و افلاطون و ارسطو، را (در فصلهای 5، 6 و 7) در حجم معقول و با جامعیّت معقول، به گونهای معرفی میکند که هم بتوان دید که آنها چگونه آموزههای متنوع پیش از خودشان را در نظام خویش با روح واحدی با یکدیگر سازگار میکنند و هم بتوان تفسیرها و بدفهمیهای مرتبط با آموزههای آنها را درک و ارزیابی کرد.
مولف کتاب فاصله طولانی میان ارسطو و افلوطین را فقط با معرفی دو مکتب اپیکوری و رواقی (فصلهای 8 و 9) پُر میکند. این دو مکتب صبغه تسلّیبخش و حیاتمحوری آموزههای فلسفی دوره یونانیمآبی را بهروشنی نشان میدهند.
افلوطین، به عنوان چهره شاخص فلسفه در دوره امپراتوری روم، مخصوصاً به سبب پیوند نزدیک پیروانش با آبای مسیحیت، عملاً به عنوان مهمترین حلقه اتصال فلسفه یونانی با فلسفه و الهیات مسیحی ایفای نقش میکند. اروین با گزارش آموزههای نوافلاطونیِ افلوطین (در فصل 10) و با اختصاص فصل آخر کتابش به معرفی اجمالی مسیح و آموزههایش و به گزارش آرای قدیس آوگوستین، این پیوند را بر خواننده روشن میسازد.
اروین در دیباچه هدفش را از نگارش کتاب و همچنین معرفی اجمالی به این صورت بیان میکند: «این کتاب را به قصد مطالعه خوانندگانی نوشتهام که آشنایی قبلیشان با فیلسوفان یونان و جهان رومی، یا با پیشینه ادبی و تاریخی آنها، ناچیز است یا هیچ معلومات قبلی در این خصوص ندارند. طبیعتاً، امیدوارم که برای دانشجویان و آموزگاران دورههای مربوط به فلسفه یونانی [نیز] سودمند باشد؛ این خوانندگان مندرجات این کتاب را هم کمتر و هم بیشتر از آن خواهند یافت که احتمالاً انتظارش را داشتهاند. فصلهای 2 تا 4 به هیچ وجه همه «پیشسقراطیها» را، آنگونه که معمولاً در نظر گرفته میشوند، پوشش نمیدهد؛ از سوی دیگر، برخی نویسندگان و پرسشها در این سه فصل آمدهاند که بیشتر از آن چیزی شایسته مطالعه هستند که (تا آنجا که من خبر دارم) معمولاً در نخستین آشنایی دانشجویان با فلسفه یونانی مورد مطالعه قرار میگیرند. در فصلهای 5 تا 7 فضای متنابهی را به افلاطون و ارسطو اختصاص دادهام؛ اما کوشیدهام مانع از آن شوم که این دو بر صحنه مسلط شوند، و در فصلهای 8 تا 10 کوشیدهام تا تصوری از تنوع و در عین حال استمرار فلسفه پس از ارسطو به دست دهم.»
در جایی دیگر نیز آورده است: «خلاصه تاریخی نظاممندی در این کتاب ارائه نمیکنم؛ اما سعی کردهام تاریخهای فیلسوفان بزرگ را با فاصلههای معقولی در متن کتاب ذکر کنم؛ و این تاریخها، به همراه تاریخهای سایر نویسندههای ذکرشده، در نمایه آخر کتاب تکرار شدهاند. روشن خواهد شد که تاریخهای اکثر فیلسوفها یا غیر دقیق هستند یا غیر قابل اعتماد، یا هر دو. واژه «شکوفایی» ناظر بر شواهد خاصی است بر اینکه شخص مورد نظر در سال یا سالهای ذکرشده فعال بوده است. معمولاً قید «پیش از میلاد» یا «میلادی» را در جاهایی که تصور کردهام خطر التباس وجود دارد بر تاریخها اضافه کردهام.»
در پشت جلد این کتاب نیز آمده است: «فلسفه در سرآغازهایش، در سرزمین یونان، کوششی تدریجی است برای نشاندن عقل بر اریکه قدرتی که خیال بر آن نشسته بود؛ و برای ارائه تبیینی منطقی و عقلانی از عالم و آدم به جای تبیین اساطیری سنّتی که زاده تخیّل شاعران بود. اخراج شاعران از شهر آرمانی از سوی افلاطون در واقع از آرمان حکومت مطلقه عقل و حکمت حکایت میکند.»
نظر شما