یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۳۷
زندگی در لحظه/ چقدر باید برای گذشته، حال و آینده ارزش قائل شویم؟

اغلبِ ما بیشتر اوقات جای دیگری غیر از زمان حال حضور داریم. گذشته، حال، آینده؛ تاریخ، امسال، دهه‌های آینده. چطور باید در ذهن‌مان میان آنها تعادل برقرار کنیم؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورکر – مارک ویتمن، روان‌شناس و محقق می‌گوید مدت زمان یک تجربه‌ لمس‌شده بین دو تا سه ثانیه است -تقریبا به همان میزانی که طول می‌کشد. همه چیزهای پیش از آن متعلق به خاطره است و همه چیزهای بعدی انتظار. این‌که زندگی ما در این پنجره کوچک و متحرک سپری می‌شود واقعیتی عجیب و تقریبا غیرقابل‌فهم است. کسانی که تمرینات مراقبه انجام می‌دهند تلاش می‌کنند ذهن خود را حین این کار استراحت دهند. بقیه ما شاید در بعضی لحظات خاص از زمان حال -مثل سنگ‌نوردی، بداهه‌نوازی، آشپزی- با موقعیت مشابهی مواجه شویم.
 
در سال ۱۹۷۱ کتاب «حالا اینجا باش» رام داس، معلم عرفان و روان‌شناس، به معرفی یوگا در غرب کمک کرد. اغلبِ ما بیشتر اوقات جای دیگری غیر از زمان حال حضور داریم. در سال ۲۰۱۰ متیو کیلینگسوُرث و دنیل گیلبرت روان‌شناس، تحقیقی منتشر کردند که در آن با استفاده از یک برنامه آیفون در لحظاتی تصادفی از روز از داوطلبان سوالاتی از این قبیل پرسیده می‌شد: در حال انجام چه کاری هستید، به چه فکر می‌کنید و چقدر احساس خوشحالی می‌کنید؟ محققان دریافتند که تقریبا در نیمی از نمونه‌ها ذهن مردم سرگردان است و اغلب در حال به یاد آوردن گذشته یا اندیشیدن به آینده است. این دوره‌ها به طور متوسط کمتر از زمان‌هایی که در لحظه سپری می‌شد خوشایند بود. فکر کردن به آینده اغلب با اضطراب و ترس همراه است و فکر کردن به گذشته می‌تواند به احساس حسرت، خجالت و شرم منجر شود. با این حال سفر ذهنی در زمان همچنان لازم است. در یکی از افسانه‌های ایزوپ، مورچه‌ها به خاطر جمع‌نکردن غذا برای زمستان، ملخ را تنبیه می‌کنند؛ ملخ -که در لحظه زندگی می‌کند- اعتراف می‌کند: «آن‌قدر مشغول آوازخواندن بودم که وقت این کار را نداشتم.» یافتن تعادل میان حضور در لحظه و خارج‌شدن از آن مهم است. همه ما آدم‌هایی را می‌شناسیم که بیش از حد در گذشته زندگی می‌کنند یا زیادی نگران آینده هستند. مردم در پایان زندگی خود اغلب از بیشتر ناکامی‌های خود در عمل‌کردن پشیمان می‌شوند که این ناشی از نگرانی‌های غیرواقعی در مورد عواقب کارهاست. عده‌ای هم بی‌تفاوت نسبت به آینده یا بیزار از گذشته، تبدیل به افرادی نادان و ریسک‌پذیر می‌شوند. هر فرد کارآمدی باید تا اندازه‌ای خارج از لحظه زندگی کند. برای ذهن‌مان خوب است که به زمان‌های دیگر جابه‌جا شود. پویایی درونیِ این‌چنینی بخشی از یک زندگی پربار و معنادار است.
 
در سطح گروهی هم ما در تلاشیم تا به تعادل دست پیدا کنیم. یکی از انتقادات رایج این است که ما به عنوان جوامع بیش از اندازه به فکر حال و آینده نزدیک هستیم. سال ۲۰۱۹ گرتا تونبرگ، فعال محیط زیستی جوان در سخنرانی‌اش درباره تغییرات اقلیمی در سازمان ملل، منفعل‌بودن سیاستگذاران را به باد انتقاد گرفت. او گفت: «جوانان دارند متوجه خیانت‌های شما می‌شوند. چشمان تمام نسل‌های آینده به شما دوخته شده است.» اما اگر هم عدم اقدام آنها در بعضی کارها خیانت تلقی شود، به احتمال زیاد ناشی از سوء نیت نیست؛ بلکه تنها به این خاطر است که لذت‌ها و مشکلات فعلی‌مان بسیار برجسته‌تر از مشکلات آیندگان در ذهن می‌آیند. کسانی هم هستند که از این‌که ما بیش از حد آینده‌نگر هستیم نگران‌اند. واکنشی معمول نسبت به برنامه‌های دوربُرد، مثل «پروژه فضایی آپولو» جان اف. کندی یا «اسپیس‌اکس» ایلان ماسک، این است که بهتر است این پول صرف کسانی شود که در حال حاضر به آن نیاز دارند. دیگران شکایت می‌کنند که ما بیش از حد بر گذشته یا بازسازی احساسی آن تمرکز کرده‌ایم. گذشته، حال، آینده؛ تاریخ، امسال، دهه‌های آینده. چطور باید در ذهن‌مان میان آنها تعادل برقرار کنیم؟
 
مگان سالیوان، فیلسوف دانشگاه نوتردام در کتاب «تعصبات زمانی: نظریه‌ای برای برنامه‌ریزی منطقی و استمرار شخصی» به این سوالات می‌اندیشد. او تصور می‌کند بسیاری از ما در این زمینه بد عمل می‌کنیم، زیرا نسبت به زمان متعصب هستیم، به این معنی که ترجیحات بی‌موردی در مورد زمان وقوع حوادث داریم. شاید شما «تعصب نزدیک» داشته باشید: ذرت بوداده را زمانی که فیلم هنوز شروع نشده، می‌خورید؛ با این‌که اگر منتظر بمانید، لذت بیشتری خواهید برد. شاید «تعصب آینده» داشته باشید: از کار ناخوشایندی که فردا باید انجام دهید ناراحت هستید، با این‌که از یادآوری کاری به همان اندازه ناخوشایند که دیروز انجام داده‌اید، ناراحت نخواهید شد. یا شاید «تعصب ساختاری» دارید و ترجیح می‌دهید تجربیات‌تان شکل زمانی مشخصی داشته باشند: تعطیلات‌تان را طوری برنامه‌ریزی می‌کنید که بهترین قسمت آن در پایان تعطیلی اتفاق بیفتد.
 
از نظر سالیوان تمام این تعصبات زمانی اشتباه است. او مدافع بی‌طرفی زمانی است، یعنی نوعی عادت ذهنی که به گذشته، حال و آینده وزنی برابر می‌بخشد. او با بیان نکات مهم چندین اصل تصمیم‌گیری منطقی به استدلال‌های خود در بی‌طرفی زمانی می‌رسد. سالیوان می‌نویسد بر اساس اصل موفقیت، یک فرد منطقی ترجیح می‌دهد زندگی‌اش هر چه بهتر پیش رود؛ بر اساس اصل غیراختیاری‌بودن، ترجیحات یک شخص منطقی نسبت به تفاوت‌های اتفاقی حساس نیست. سالیوان معتقد است تعهد به منطقی بودن ما را نسبت به زمان بی‌طرف‌تر می‌کند و بی‌طرفیِ زمانی به ما کمک می‌کند تا درباره مشکلات روزمره بهتر فکر کنیم.
 
شاید بزرگ‌ترین خطای زمانی ما تعصب قریب‌الوقوع باشد -اهمیت دادن بیش از اندازه به آنچه قرار است اتفاق بیفتد و توجه بسیار اندک به آینده. در مواردی این نوع از تعصب می‌تواند منطقی باشد: اگر کسی به شما پیشنهاد بدهد که بین هدیه‌گرفتن هزار دلار در امروز یا یک سال دیگر یکی را انتخاب کنید، به هزار و یک دلیل امروز را برای گرفتن آن پول انتخاب می‌کنید. (می‌توانید پول را در بانک بگذارید و سودش را دریافت کنید؛ این احتمال وجود دارد که تا سال آینده بمیرید؛ شاید نظر هدیه‌دهنده تغییر کند.) با این حال بیشتر اوقات این اتفاق می‌افتد که همان‌طور که اقتصاددانان می‌گویند ما ارزش چیزی را که قرار است اتفاق بدهد، بسیار نادیده می‌گیریم. این تعصب قریب‌الوقوع گریبان ما را در تصمیمات هر روزه می‌گیرد. هنگام برنامه‌ریزی برای آینده دور خونسرد و منطقی عمل می‌کنیم، اما با نزدیک شدن وسوسه‌ها کنترل‌مان را از دست می‌دهیم. توماس سی شلینگ، اقتصاددان برنده جایزه نوبل اقتصاد، سال ۱۹۸۰ در مقاله‌ای مصرف‌کننده منطقی را فردی توصیف کرد که روبه‌روی تلویزیون نشسته و می‌داند که فردا در حالی با عرق سرد از خواب بیدار می‌شود که می‌داند برای جلسه صبح که زندگی حرفه‌‌اش به آن بستگی دارد آماده نیست.
 
ما تلاش می‌کنیم تا بر این تعصب قریب‌الوقوع غلبه کنیم، تا مثل «اودیسئوس» باشیم که از ملوانان خواست او را به دکل کشتی ببندند تا بتواند بدون آن‌که فریب سیرن‌ها را بخورد و به بیراهه کشیده شود، صدای آوازشان را بشنود. می‌توانیم با خودمان مذاکره کنیم: هرچه بخواهم می‌خورم، اما فقط بین ساعت ۱۲ تا ۸ بعدازظهر؛ هرچه بخواهم می‌خورم، اما فقط در روز تقلب. می‌توانم از اینستاگرام یا توییتر استفاده کنم؛ اما اول باید نیم‌ساعت دیگر روی این مقاله کار کنم.
 
سالیوان معتقد است اگر تعصب قریب‌الوقوع غیرمنطقی باشد، تعصب آینده هم چنین است. او می‌نویسد تصور کنید ماه‌ها برای یک مسابقه سه‌گانه تمرین کرده‌اید. حالا روز مسابقه است. هوا خوب است، از نظر فیزیکی سالم هستید اما فقط دلتان نمی‌خواهد در مسابقه شرکت کنید. فرض کنید کاملا مطمئن هستید که اگر در این مسابقه شرکت نکنید، در آینده از تصمیمتان پشیمان نخواهید شد. آیا در این صورت باید در مسابقه شرکت کنید؟
 
سالیوان می‌گوید باید این را در نظر بگیرید که ممکن است این انتخاب را به شیوه‌ای آینده‌نگرانه توجیه کنید: شاید اگر در خانه بمانید خود را آدمی تصور کنید که برای برنامه‌ای که ریخته انرژی صرف می‌کند و بعد آن را رها می‌کند و این شما را از برنامه‌ریزی‌های بعدی منصرف می‌کند. اما نکته دیگر این است که دلیلی ندارید که اهداف فعلی‌تان را از اهداف گذشته جدی‌تر بگیرید. سالیوان می‌نویسد:‌ «صرف این واقعیت که برنامه‌ریزی در گذشته انجام شده، دلیل بر نادیده گرفتن آن در زمان حال نیست.» نادیده گرفتن این برنامه‌ها، تمایل غیرمنطقی برای تخفیف قائل شدن برای آنچه در گذشته رخ داده را آشکار می‌کند، صرفا به این دلیل که گذشته بوده است. چرا باید علیه گذشته و به نفع آینده تعصب داشته باشیم؟
 
از نظر سالیوان تمام تعصباتِ زمانی اشتباه است. او مدافع بی‌طرفی زمانی است؛ نوعی عادت ذهنی که به گذشته، حال و آینده وزنی برابر می‌بخشد.

سالیوان مثالی از دِرک پارفیت فیلسوف می‌زند. فرض کنید نیاز به یک جراحی دارید. عملی ناخوشایند که که حین آن مجبورید هشیار باشید تا با جراح همکاری کنید. بعد از آن دارویی به شما داده می‌شود که خاطره این تجربه را از ذهن‌تان پاک می‌کند. روز عمل گیج و منگ در تخت بیمارستان بیدار می‌شوید و از پرستار درباره جراحی می‌پرسید. او می‌گوید دو بیمار در بخش وجود دارد: یکی عملش را انجام داده و دیگری به زودی قرار است انجام دهد؛ او این را هم اضافه می‌کند که عملی که انجام‌شده خیلی بیشتر از چیزی که انتظار می‌رفت طول کشید. او مطمئن نیست که شما کدام‌یکی از این دو بیمار هستید و باید برود و بررسی کند. پارفیت می‌گوید اگر پرستار برگردد و بگوید شما آن بیماری هستید که عملش را انجام داده، به شدت احساس آسودگی خواهید کرد. به این معنی که مشتاقانه خودِ گذشته‌تان را به یک جراحی طولانی و دردناک می‌سپارید تا از جراحی احیانا کوتاه‌تری که قرار است اتفاق بیفتد، اجتناب کنید.
 
آن‌طور که کسپر هِیر، فیلسوف دانشگاه ام.آی.‌تی می‌گوید یک منطق تکاملی در پس این تعصب وجود دارد. او می‌نویسد: «تصادفی نیست که ما نسبت به درد سوگیری آینده‌نگرانه داریم. این ویژگی ما به وسیله تکامل انتخاب شده است.» هِیر می‌گوید به نظر می‌رسد حیواناتی که توجه خود را به آینده معطوف کرده‌اند به احتمال بیشتری زنده می‌مانند و تولید مثل می‌کنند؛ و یک روش کارآمدِ شناخت‌نگرانه برای متمرکز ساختن حواس یک موجود به آینده این است که این موجود به جای دردهای گذشته بیشتر به دردهای آینده خود اهمیت دهد.
 
با این حال در زندگی مدرن سوگیری ما به آینده می‌تواند عواقب ناهنجاری داشته باشد. یوجین کاروزو روان‌شناس و همکارانش در یک از مطالعات خود از شرکت‌کنندگان خواستند دو نسخه از یک داستان را درباره زنی که در حادثه تصادف با یک راننده مست به شدت زخمی شده بود بخوانند. در یک نسخه، این حادثه شش ماه پیس اتفاق افتاده و در دیگری همین الان. با ثابت نگه‌داشتن باقی موارد، مردم به زنی که تازه زخمی شده، بسیار بیشتر کمک ‌کردند.
 
این‌ها تاثیرات کمی نیستند و همان‌طور که روان‌شناسان اشاره می‌کنند از اهمیت علمی برخوردارند. آنها می‌نویسند: «عاقلانه‌تر است که قربانیان تصادف پیش از بهبودی جراحات خود به دنبال غرامت باشند.» یا اگر قرار است در محل کار خود کار اضافه‌ای انجام دهید عاقلانه‌تر آن است که پیش از انجام کار درباره پاداش مذاکره کنید؛ پس از پایان کار، افراد متعصب به آینده ارزش کارتان را پایین می‌آورند.
 
جالب است اگر به این موضوع فکر کنیم که گذشته بااهمیت است، نه فقط به این خاطر که بر آینده تاثیر می‌گذارد، بلکه به این دلیل که ارزش ذاتی خود را دارد. ویکتور فرنکل، روان‌پزشک و بازمانده هولوکاست در کتاب خود «انسان در جست‌وجوی معنا» درباره سخنرانی‌اش در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی زمانی که بدترین اوضاع را تجربه می‌کردند می‌گوید زندانیان با گرسنگی کشیدن تنبیه می‌شدند و فرنکل نگران بود که بعضی از آنها دست به خودکشی بزنند. او با آنها از حال (می‌توانست بدتر باشد)، و آینده (می‌توانست بهتر باشد)، صحبت کرد اما بعد با نگاهی به گذشته زندگی را تصور کرد: «به گذشته هم اشاره کردم؛ تمام لذت‌هایش و اینکه چطور نور آن حتا در تاریکی کنونی می‌درخشد... نه تنها تجربه‌هایمان، بلکه هرآنچه انجام داده‌ایم، هر فکر بزرگی که داشته‌ایم و همه رنج‌هایی که کشیده‌ایم. این‌ها از بین نمی‌رود. گرچه گذشته است، آن را به حال می‌آوریم. بوده‌ایم و داشته‌ایم و ... نیز نوعی از بودن هستند و شاید مطمئن‌ترین نوع آن.»
 
می‌توان موضعی کاملا خنثی نسبت به موضع سالیوان اتخاذ کرد. سالیوان کسی است که فیلسوف‌ها او را «استقامت‌طلب» می‌نامند؛ او فرض می‌کند که زندگی یک فرد در طول زمان می‌گسترد -با یک گذشته، یک حال و یک آینده. شاید این دیدگاه به نظر واضح‌تر از آن است که نیاز به اشاره کردن داشته باشد، اما به‌طور عمومی پذیرفته‌شده نیست. پارفیت یکی از معدود فیلسوفانی بود که معتقد بود پایداری هویت شخصی یک افسانه است. او استدلال کرد که ما خودمان را به عنوان یک شخص واحد می‌بینیم که در زمان و مکان در حرکت است، اما این یک خیال واهی است. در عوض هر شخص به عنوان مجموعه‌ای از افراد متمایز که از طریق روش‌های مختلف جسمی و روانی با هم تداخل دارند و به هم پیوسته‌اند، بهتر درک می‌شود. پارفیت این دیدگاه را رهاننده می‌دانست. او می‌گفت با در نظر گرفتن خودِ آینده‌اش به عنوان شخصی دیگر، کمتر از قبل نگران باقیمانده عمر خود و بیشتر نگران زندگی دیگران شد.
 
عدم پذیرش این‌چنینی هویت شخصی غالبا دور از واقعیت توصیف می‌شود. اما شواهدی از روان‌شناسی و علوم اعصاب وجود دارد که نشان می‌دهد ما در واقع خودمان در آینده دور را به عنوان فردی متفاوت می‌بینیم. مطالعات نشان داده که وقتی اتفاقی را در آینده نزدیک متصور می‌شویم، تمایل داریم آن را از منظر اول‌شخص ببینیم، اما در مورد آینده دور از منظر سوم‌شخص به آن می‌نگریم. وقتی درباره زندگی کنونی‌مان تصمیم می‌گیریم، معمولا استانداردهایی متفاوت از آنچه برای دیگران در نظر داریم برای خود اعمال می‌کنیم. اما وقتی درباره آینده تصمیم می‌گیریم، از همان استانداردها استفاده می‌کنیم.
 
بسیاری گمان می‌کنند که زندگی خوب شاید آن باشد که به روشی خاص سازمان‌دهی شده است. روان‌شناسان دریافته‌اند که مردم ایده یک زندگی شگفت‌انگیز را که ناگهان و در اوج پایان می‌یابد به ایده زندگی به همان شگفت‌انگیزی که شامل سال‌های اضافی و کمی دلپذیر است ترجیح می‌دهند و آن را «اثر جیمز دین» نام گذاشته‌اند. همچنین این کشش وجود دارد که از بدترین حالت شروع کرده و بعد شاهد بهبود اوضاع باشیم. اندی دوفرسن، قهرمان فیلم «رستگاری در شاوشنگ» که بر اساس رمان استفن کینگ ساخته شده، به جرم قتل محکوم شده اما ادعا می‌کند که بی‌گناه است. او ۲۸ سال را در زندان سپری می‌کند، میلیون‌ها دلار از رئیس فاسد زندان دزدیده و فرار می‌کند و بقیه عمرش را در ساحل مکزیک می‌گذراند. داستانی هیجان‌انگیز و قوی که اگر ترتیب وقایع عوض شود -اول بهشت ساحلی و بعد زندان بی‌رحم- لذت بردن از آن غیرممکن خواهد بود. «از فرش به عرش رسیدن» بر «از عرش به فرش رسیدن» غلبه می‌کند، حتا اگر خوب و بد در تعادل کامل باشند. شاید این همان چیزی باشد که سالیوان تعصب ساختاری می‌نامد، اما بدون ساختار هیچ داستانی وجود ندارد و داستان‌ها چیزهایی خوبی برای داشتن هستند.
 
می‌دانیم که تفکر جانبدارانه در مورد زمان می‌تواند گمراه‌کننده باشد. تصور کنید که ۹۰ دقیقه به یک سمفونی لذت‌بخش گوش کرده‌اید و سرآخر تلفن کسی زنگ خورده و همهمه‌ای به پا می‌شود. شاید با خود بگویید این ۳۰ ثانیه کل تجربه قبلی را خراب کرد، حتا با اینکه ۹۹٪ اول فوق‌العاده بود و بعد فکر کنید اگر تلفن اول اجرا زنگ می‌خورد خیلی بهتر بود. اما آیا واقعا اختلال در بخش آخر بدتر از وقفه در ابتدای کار است؟ استدلال‌های سالیوان نشان می‌دهد که باید سعی کنیم در این نوع از شهودها تجدیدنظر کنیم و به‌طور کل مراقب مقاصد عجیبی که می‌توانند ما را به آن هدایت کنند باشیم.
 
با این حال کنار گذاشتن تمام تعصباتِ زمانی خواسته زیادی است. به نظر می‌رسد ما برای جانبداری از اینجا و اکنون، برای کاستن ریشه‌ای از آینده دور و برای ارزش بخشیدن به چگونگی پایان تجربه‌ها به وجود آمده‌ایم. همان‌طور که در مقابل سایر تعصبات و ترجیحات غیرمعقولمان مقاومت می‌کنیم، می‌توانیم به سمت بی‌طرفیِ زمانی حرکت کنیم و علیه تعصبات زمانی خاص مبارزه کنیم. با این کار می‌توانیم منطقی‌تر، مهربان‌تر، خوشحال‌تر و در لحظه باشیم.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها