سه‌شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۹
آن‌چه روایت می‌کنم، روی دیگرِ واقعیتی است که می‌بینم

غبیشی می‌گوید: «دشوار است که زندگی را با روندی که در پیش دارد تاب بیاورم... تخیلم را آزاد می‌گذارم و اجازه می‌دهم گاهی تغییر مسیر بدهد و این برای خودم خیلی لذت‌بخش است.» 

 خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-بیتا ناصر؛ مجموعه داستان «چتری که باد بُرد» نوشته تبسم غبیشی شامل نه داستان است که زمستان سال 99 از سوی نشر آگه روانه بازار کتاب شد. او معتقد است که نوشتن هر داستان با یک ایده آغاز می‌شود، اما هرگز نمی‌توان تضمین کرد که آن ایده تا پایان در داستان پا برجا بماند. نویسنده رمان «سلام»، مجموعه داستان «توپ بازی» و کتاب «نوشته‌های روشنی؛ بازگفت‌های مانی و مانی‌گرایان» می‌گوید که معمولاً داستان را یکباره می‌نویسم، اما بارها به آن بازمی‌گردم و روی آن کار می‌کنم، پس می‌توان گفت که ایده یا اندیشه‌ای که برای نوشتن داستان داشته‌ام بارها دستکاری می‌شود. در گفت‌وگویی که با او داشتیم از شکل‌گیری ایده تا شخصیت‌پردازی و خلق تخیل در دنیای داستانی‌اش صحبت به میان آمد که در ادامه می‌خوانیم:
 
پیشتر مجموعه داستان «چتری که باد بُرد» از شما منتشر شده است. ابتدا کمی درباره این اثر و چگونگی نگارش آن بگویید.
«چتری که باد بُرد» نُه داستان کوتاه دارد که شاید قدیمی‌ترین آن‌ها بیش از ده سال پیش از چاپ مجموعه، نوشته شده است، بنابراین می‌توان گفت در یک فاصله‌ی ده ساله، انگیزه‌های گوناگونی برای نوشتن وجود داشته است. نوشتن هر داستان با یک ایده آغاز می‌شود، اما هرگز نمی‌توان تضمین کرد که آن ایده تا پایان در داستان پا برجا بماند. من معمولاً داستان را یکباره می‌نویسم، اما بارها به آن بازمی‌گردم و روی آن کار می‌کنم، پس می‌توان گفت که ایده یا اندیشه‌ای که برای نوشتن داستان داشته‌ام بارها دستکاری می‌شود. گاهی به یک راه فرعی می‌پیچد و تا پایان در آن می‌ماند و آن فرع، می‌شود اصل. گاهی نیز در همان مسیر نخستین می‌ماند و جای پایش را محکم می‌کند. داستان پیکره‌ای است که آن را می‌تراشی و هنگامی که به پایان می‌رسد تازه می‌فهمی کدام بخش آن را بیش از دیگران صیقل داده‌ای، بنابراین گاهی خودم هم شگفت‌زده می‌شوم. خیلی‌ها بر این باورند که از آغاز تا پایان باید نبض نوشته را در دست داشته باشی و فرمان را محکم بچسبی، اما من تخیلم را آزاد می‌گذارم و اجازه می‌دهم گاهی تغییر مسیر بدهد و این برای خودم خیلی لذت‌بخش است.
 
انتشار مجموعه داستان «چتری که باد بُرد» را نشر آگه برعهده داشته است. از همکاری با این نشر بگویید.
نشر آگه یک نشر خوب و حرفه‌ای است و با حساسیت زیادی کارها را پیش می‌برد. بحران بازار کاغذ و همین‌طور دورکاری‌های پیرو پاندمی کمی انجام کار را مشکل کرده بود؛ اما برآیند کار نشان می‌دهد که گروه نشر به‌خوبی از پس آن برآمده است. من زیاد درباره‌ی موضوع‌های مربوط به پخش و فروش پرس‌وجو نمی‌کنم. به ناشرم اعتماد دارم و می‌دانم کارش را خوب بلد است. همین‌که کتاب به دست شما رسیده یعنی پخش و تبلیغات سالمی دارد و خرسندم. ناشر نابلد و بی‌مسئولیت کار را حرام می‌کند.
 
اغلب داستان‌های این مجموعه با روایت زندگی روزمره آغاز شده و به فضاها و ماجراهای عجیب می‌رسد. چگونه توانستید میان زندگی عادی و اتفاق‌های عجیب و غیرقابل پیش‌بینی پیوند ایجاد کنید.
این همان ایده‌ای است که بهانه‌ی نوشتن می‌شود. برای من دشوار است که زندگی را با روندی که در پیش دارد تاب بیاورم. اغلب دوست دارم چیزی را در واقعیت زندگی تغییر بدهم و تخیلم خودبه‌خود به کار می‌افتد و گاهی چنان مرا تسخیر می‌کند که مجبور می‌شوم آن را بنویسم. گاهی هم چیزی را می‌نویسم که فکر می‌کنم باید آن‌گونه باشد، اگرچه گاهی طعنه‌آمیز به نظر بیاید. این‌که از نظر خواننده فضا یا ماجرایی عجیب است یک برداشت شخصی است. آن‌چه روایت می‌کنم روی دیگر واقعیتی است که من می‌بینم؛ طوری که هست یا می‌تواند باشد. نمی‌توان چیزی را به‌زور به چیز دیگری پیوند زد؛ روایت باید کار خودش را درست انجام دهد.
 
منظور از عجیب همان شگفت‌انگیز است؛ یعنی گاهی داستان‌ها به سمتی می‌رود که خواننده هیچ تصوری از وقوع آن در داستان ندارد.
فکر می‌کنم این رویدادهای شگفت‌انگیز همان چیزهایی است که داستان‌های کوتاه من را می‌سازد؛ هسته‌ی مرکزی آن‌ها را. من زیاد خواب می‌بینم و هنگامی که بیدار می‌شوم، خیلی به خواب‌هایم فکر می‌کنم. منطق خواب در بیداری دیگرگون می‌شود و ساختار آن به هم می‌ریزد و حتا بخشی از آن از یاد می‌گریزد، بنابراین بخشی از من همیشه دارد با سورئالیسم دست و پنجه نرم می‌کند. بازی کردن با منطقِ خواب تمرین داستان‌نویسی است. کاش زمان یا توانایی کافی داشتم و می‌توانستم خواب‌هایم را بنویسم. به هر حال همه‌ی این‌ها برآمده از تخیل است و این توانایی که بتوانی بی‌مرز تخیل کنی، و البته ذهنی که خوب پرورش یافته است تا انگاره‌ها و پندارها را در ساختار یک داستان کوتاه و با منطق ویژه‌ی آن بگنجاند. ساخت این ساختار به مهارت داستان‌نویس بسته است و آسان هم به دست نمی‌آید. گاهی برای داستان‌هایم تصویرسازی هم می‌کنم و به شیوه‌ی دیگری هم آن‌ها را بازمی‌نمایانم که کمک می‌کند تا برای خودم بهتر و موشکافانه‌تر فضاسازی کنم.
 
تجربه نوشتن در سبک سورئال را چگونه دیدید؟
وقتی نخستین مجموعه‌داستانم، یعنی توپ‌بازی را منتشر کردم، خیلی از این کلمه خوشم می‌آمد. من هنر خوانده‌ام و می‌دانم سورئالیسم یا فراواقعیت در ذهن مخاطبان هنر خیلی شیک و پرمایه است. آن روزها می‌خواندم که برخی داستان‌هایم را به‌جای سورئالی که دوستش داشتم، با کلمه‌ی فانتزی توصیف می‌کردند. حالا برایم تفاوتی ندارد. تنها این برایم مهم است که فضایی را بسازم که در آن بتوانم حرفم را بگویم. این‌که چیزی را که خواسته‌ام، بنویسم و دیگران بخوانند و بدانند و بفهمند چرا داستان‌هایم دچار چرخش شده و منظورم از آن دگرگونی‌ها چه بوده است. می‌توان به جای این کار با لحن و نثر بازی کرد، اما ذهن من چنان شلوغ است که فکر می‌کنم اگر این کار را بکنم مخاطبم آشفته می‌شود. گذشته از این، من محتوا را به فرم ترجیح می‌دهم و وقتی می‌شنوم کسی کنه ماجرا را چنان‌که در ذهن داشته‌ام دریافته، واقعاً ذوق‌زده می‌شوم. درنهایت این اتفاقی است که در ذهن من می‌افتد و یک انتخاب نیست که بتوانم از بیرون نگاهش کنم.
 
داستان‌های این مجموعه در چه حال و هوایی از زندگی شخصی خودتان نوشته شده است؟
نمی‌دانم منظورتان از حال و هوای زندگی شخصی چیست. پیشتر گفتم که فاصله‌ی زمانی نوشتن برخی از داستان‌های این مجموعه بیش ده سال است، و من بارها به آن‌ها بازگشته‌ام و روی آن‌ها کار کرده‌ام. پس نمی‌توان داستان‌ را عنصری ایستا تصور کرد که تنها متأثر از یک رویداد ویژه یا یک اصل خاص باشد. داستان زاویه یا دریچه‌ای است که می‌توانی از آن به گوشه‌ای از زندگی نگاه کنی و بی‌شک نویسنده از تجربه‌های زیسته‌ی خویش در آن‌ چیزی جا می‌گذارد و این اغلب ناخودآگاه روی می‌دهد نه با یک تصمیم از پیش.
 
نسبت شخصیت‌های داستان‌ها و زندگی‌شان با خودتان چیست؟ آیا تا به حال خودتان را نوشته‌اید؟
من همیشه خودم را می‌نویسم، حتا زمانی که از شخصیتی می‌نویسم که سراپا از من دور است. نوشتن از خود به معنی نوشتن زندگینامه یا خودزندگینامه نیست؛ به هر روی خواننده دارد از روزنی که من برای او گشوده‌ام بخشی از جهان را نگاه می‌کند. آن روزن می‌تواند از دید خود من بخش متعفنی از زندگی را نمایان کند یا چیزی را نشان دهد که خواننده از آن نفرت دارد. اما به هر حال اندیشه‌ی من آن را گشوده است. پس من خودم را و اندیشه‌ام را در داستان‌هایم تکه‌تکه جا می‌گذارم و فکر می‌کنم این درباره‌ی هر نوشته و نویسنده‌ای صادق است.

شخصیت‌های داستان‌هایتان را از کجا و چه کسانی الهام می‌گیرید؟
این چیزی نیست که بشود درباره‌اش برنامه‌ریزی کرد یا برایش یک طرح مشخص و کلی داشت. دست‌کم برای من چنین نیست. من همه‌چیز را در تخیلم می‌سازم، حتا اگر سلول نخستین آن مثل یک فیتوپلانگتون در ژن نخستینِ واقعیت وجود داشته باشد. داستان‌نویس یک مشاهده‌گر و تحلیل‌گر بیست‌وچهار ساعته است و آهن‌ربایی است که ابزار کارش را جذب می‌کند تا آن‌ها را روزی به کار بگیرد. این ابزار شخصیت‌ها، ظاهر آدم‌ها، تکیه‌کلام‌ها، بوها و آهنگ‌ها هستند. یک قاشق قدیمی در خانه‌ی پدربزرگ یا یک عادت شیرین در رفتار کسی که در اتوبوس کنارت نشسته است، روزی ممکن است به کارت بیاید. این‌ها بذرهایی هستند که نویسنده می‌کارد؛ اما معلوم نیست بعدها از آن‌ها چه برداشت کند. همیشه هم این‌طور نیست که برای ساختن فضا یا کاراکترها از یک جا یا شخصیت واقعی چیزی را وام بگیری. گاهی نویسنده چنان تواناست که کوچکترین جزئیات را هم خودش می‌آفریند. من هم گاهی وام گرفته‌ام و گاهی آفریده‌ام.
 
از چه عناصری برای غافلگیری مخاطب در داستان‌هایتان استفاده می‌کنید؟
من نمی‌خواهم خواننده‌ام را غافلگیر کنم. گاهی یک جهان دیگر را پیشنهاد می‌دهم؛ جهانی که در آن بشود به شیوه‌ای دیگر با زندگی گلاویز شد و با رخدادها دست‌وپنجه نرم کرد. گاهی هم هیچ رخدادی در میان نیست و تنها یک نگاه تازه و دیگرگون به خواننده عرضه می‌شود. خواننده می‌تواند کتاب را ببندد و ادامه‌ی داستان را دیگر نخواند، اما فکر می‌کنم که حتا در این صورت نیز به داستان و آن نگاه دیگرگون فکر خواهد کرد؛ چه با آن گلاویز شود و چه با آن بیامیزد، آن را فراموش نخواهد کرد. من از این‌که بدانم انگاره‌ای تازه‌ در ذهن خواننده‌ام حک کرده‌ام خوشنود می‌شوم. این یعنی کار خودم را کرده‌ام و داستانی نوشته‌ام که درباره‌ی همین آدم‌هاست، اما طور دیگری آن‌ها را روایت کرده است.
 
دغدغه اصلی شما برای نوشتن داستان‌های این مجموعه چه بود؟
من هیچ دغدغه‌ای برای نوشتن ندارم. هرگز تصمیم نمی‌گیرم که بنویسم یا از چه بنویسم. نوشتن بخشی ناگسستنی از زندگی من است. می‌نویسم چون باید بنویسم و هرگاه حس کنم داستانم آماده است آن را منتشر می‌کنم. شاید یک دلیل انتشار داستان هم این است که چند «آفرین» و «چه جالب!» بشنوم و حس نکنم کار بیهوده کرده‌ام. چون راستش را بخواهید، به‌ویژه در یکی دو سال اخیر، بارها از خودم پرسیده‌ام «که چه؟» و پاسخی برای خودم نیافته‌ام. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که انسان‌ها خود را به ابتذال معتاد کرده‌اند و همه‌چیز آن‌ها را تشویق می‌کند که همان روند را ادامه دهند. کاش این‌طور نبود، اما هست. من درباره‌ی ادبیات ایران باستان هم پژوهش می‌کنم در حالی که مگس‌های «که چه؟» دایم دور سرم وزوز می‌کنند. امیدوارم که همه‌ی این‌ها، تمام داستان‌ها و پژوهش‌ها و جستارها به یک دردی بخورند، اما در حال حاضر چندان مطمئن نیستم. اما به کار خودم ادامه می‌دهم چون عاشقش هستم و ترجیح می‌دهم با همین معشوقه‌ی بد تا پایان عمر زندگی کنم.

نوشتن از زنان و دغدغه‌هایشان در داستان‌های این مجموعه تا چه میزان برای شما مطرح بوده است؟
من زنم و زن بودنم را دوست دارم و شاید این باعث شود از زن‌ها و دنیایشان بیشتر یا موشکافانه‌تر بنویسم. نمی‌دانم از دیدگاه شما یا خواننده‌ی داستان‌هایم، در داستان‌ها تا چه اندازه از دغدغه‌های زنانه نوشته‌ام. اما راستش را بخواهید گمان نمی‌کنم داستان‌های من برای فمینیست‌ها خوشایند باشند. من خودم را یک مبارز سرکش می‌دانم، اما برای خودم مبارزه کرده‌ام نه برای همه‌ی زن‌ها. هرگز اجازه نداده‌ام زن بودنم به دست و پایم بند بزند. نه این‌که بندی نبوده یا با چیزی درگیر نبوده‌ام، اما هرگز برای بریدن این بندها تلاش نکرده‌ام؛ بلکه برای زندگی کردن می‌کوشم. من بلندپروازم و برای رویاهایم می‌جنگم و نگاه‌ها و اخم‌ها را تاب می‌آورم، اما نه آدم شکست خوردنم و نه مایه‌ی همرنگ جماعت شدن دارم. انتخاب‌هایم به بهای زخم‌های عمیق و جانکاهی تمام شده، اما آن‌ها را مزه‌مزه می‌کنم و لبخند می‌زنم. برخی می‌گویند به شکل بیمارگونه‌ای خوشبینم، اما در حقیقت برای بدبین‌بودن زمان ندارم. اگر مرد بودم هم همین‌قدر می‌جنگیدم، اما این چیزی است که به گمانم در پایان نوجوانی از آن گذشته‌ام و دیگر به آن فکر نمی‌کنم. و البته، به عنوان یک زن در جامعه‌ای جنسیت‌زده از این نگاهم آسیب بسیار هم دیده‌ام، اما مهم نیست. کارهای مهم‌تری دارم.

و این روزها چه می‌کنید؟ کتابی در دست نگارش دارید؟
یک رمان بداخلاق را بازنویسی می‌کنم که بیش از ده سال جسته و گریخته مشغولش بوده‌ام، و یک کار پژوهشی مشترک درباره‌ی نوشته‌ای به فارسی میانه‌ی زرتشتی را به پایان نزدیک می‌کنم. هنوز با هیچ ناشری درباره‌ی انتشار این‌ها گفت‌وگو نکرده‌ام و نمی‌دانم زمان انتشارشان کی می‌تواند باشد.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها