مترجم در مقدمهای که بر این کتاب نوشته مینویسد: «جلد 54 مجموعه آثار هایدگر با نام «پارمنیدس»، درسگفتاری است که هایدگر در نیمسال تحصیلی 1942ـ1943در دانشگاه فرایبورگ ایراد کرده است. طبق بیان ویراستار آلمانی نام اصلی این درسگفتار «پارمنیدس و هراکلیتُس» بوده، اما به این دلیل که در آن بیشتر از پارمنیدس سخن به میان آمده، در زمان انتشار نام هراکلیتس از عنوان آن حذف شده است. البته نامی که بیش از همه با محتوای این کتاب همخوان است و موضوع بنیادی و اصلی آن را نشان میدهد، کلمه یونانی «آلثیا»ست که ترجمه هایدگری آن «ناپوشیدگی» میشود. به جرئت میتوان گفت هایدگر چیزی را در کلمه «ἀλήϑεια» [= آلثیا] کشف کرده است و حتی شاید سرچشمه فلسفهورزی خاص او برآمده از راز و رمزهای نهفته در ساحت همین کلمه باشد. اگر «هستی» نزد هایدگر دادن و گرفتن، ظهور و غیبت، برآمدن و مضایقه، آشکارشدن و پوشیدهماندن است، تعبیر و شرح او از کلمه یونانی «آلثیا» در کتاب «پارمنیدس» میتواند برای فهم سخنان او در این باره و درک معنای پرسش از هستی نزد او که در واقع پرسش اصلی فلسفه اوست، بسیار راهگشا باشد.»
کتاب در 9 فصل و قسمتهای مختلف تشکیل شده است. همچنین شیوه تلفظ و ترجمه مهمترین اصطلاحات و عبارتهای یونانی بهکار رفته در این کتاب در قالب یک ضمیمه در پایان ترجمه آورده شده است که میتواند برای فهم بسیاری از جملهها سودمند باشد.
در همین مقدمه آمده است: «هایدگر در مقدمه کتاب که شامل فصل نخست است، پس از نقل پارهای از شعر پارمنیدس دو رهنمود از چهار رهنمودی را که از ما میخواهد در ترجمه کلمه یونانی «ἀλήϑεια» [= آلثیا] به آنها توجه کنیم، مطرح کرده است. اولین نکتهای که او بیان میکند معرفی هراکلیتس و پارمنیدس بهعنوان دو متفکر اصیل است که درباره حقیقت تفکر کرده و از ذات حقیقت تجربهای داشتهاند. از این رو، ایشان متفکرانی سرآغازین- البته نه بهمعنای آغازی زمانی- بودهاند و تفکرشان تعیینکننده تاریخ و تقدیر انسان غربی است. بنابراین، هایدگر بهشدت با عقلی محاسبهگر که این دو و دیگر متفکران پیش از افلاطون و ارسطو را «متفکرانی بدوی» میخواند، مخالف است. بهعقیده او حتّی اگر تمام آثار این متفکران به دست ما میرسید، باز هم در مقایسه با ارسطو، افلاطون و فیلسوفان مدرن، حجم زیادی نمیداشت و اما این واقعیت چیزی از اصالت فکری آنها نمیکاهد. از نگاه هایدگر کتابهای قطوری مانند پدیدارشناسی روح هگل و نقد عقل محض کانت نشانههای دورشدن از تفکر سرآغازین هستند. او در برابر این پرسش که بر چه اساسی این دو متفکر را به همراه آناکسیماندر سرآغازین میخواند، هدف درسگفتار خود را در حقیقت دستیابی به پاسخ آن از طریق برقراری ارتباطی اصیل با این متفکران میداند.»
بخش اول کتاب که شامل فصلهای دوم تا هفتم است درباره سومین رهنمودی است که از ترجمه آلثیا به ناپوشیدگی [Unverborgenheit] گرفته شده است و آن هم چیزی نیست مگر ساحت ستیز و تقابل میان آ- لثیا و لِثه، ساحتی که تاریخ هستی را رقم میزند. حقیقت هیچگاه بنفسه و بهخودی خود در دسترس نیست، بلکه باید با ستیز بهدست آید. ناپوشیدگی بهعبارتی از پوشیدگی قاپیده میشود. این ستیز انسان بر سر ناپوشیدگی نیست، بلکه ستیزی است در خودِ ذاتِ حقیقت. بهعقیده هایدگر این ستیز اکنون برای ما امروزیها بیگانه است، اما یونانیها تجربهای از آن داشتهاند و بنابراین نباید از بهکاررفتن این کلمه در سخنان آنان تعجب کرد. او برای نمونه به سخنی که همهجا از هراکلیتس نقل میشود اشاره میکند که «جنگ همه چیز را پدر است»، و معتقد است این سخن اصلاً فهمیده نشده است و «جنگ» هرگز ترجمهای مناسب برای «πόλεμος» [= پولِموس] نیست.
پس سومین رهنمود این است که برآمدن و طلوع حقیقت در بستر روابطی تقابلی روی میدهد. اما هایدگر تأکید میکند که چنین تقابلها و تضادهایی را نباید با مباحث متافیزیکی هگل و شلینگ یکی گرفت که میگفتند چیزی هم میتواند صادق باشد و هم کاذب، زیرا خصیصه اصلیِ ذات حقیقت برای متافیزیسینهای مدرنی همچون شلینگ و هگل، نه آلثیا و ناپوشیدگی، بلکه Certitudo است، یعنی یقین، قطعیت، اطمینان و امنیت که از زمان دکارت ذاتِ veritas [= حقیقت] را رقم میزند. پس نمیتوان ستیز را با مفاهیمی مدرن همچون دیالکتیک فهمید، بلکه باید به رهنمودهای خودِ ناپوشیدگی توجه کنیم که یکی از آنها اشاره ناپوشیدگی به تقابل و تضاد با پوشیدگی است.
از دیدگاه هایدگر از زمان افلاطون تا نیچه، ذاتِ حقیقت بهمعنایِ «درستی» در اندیشه آمده است. این تحدید و تعریف ذات حقیقت، مفهومِ حقیقت در متافیزیک است یا به بیان دقیقتر، متافیزیک ذاتش را از چنین ذاتِ حقیقتی میگیرد. تبدیل ὁμοίωσις به rectitudo، آلثیا را که هنوز برای افلاطون و ارسطو در اومویوسیس حاضر بود، کاملاً ناپدید کرد. در نهایت ذات حقیقت بهمثابه veritas و rectitudo به ratio [= عقل] تبدیل میشود که ذات تکنیکیِ تکنولوژیِ مدرن در آن بنیاد دارد.
هایدگر در فصل ششم سخن پایانی یونانیها را درباره ذاتی که ضد آلثیاست، یعنی لثه، اسطوره پایانیِ کتاب جمهوری افلاطون میداند. افسانة نقلشده در کتاب دهم جمهوری درباره سفر دلیرمردی به نام اِر پسر آرمنیوس به جهان زیر زمین است. جسد او پس از گذشت ده روز از کشته شدن هنوز سالم است. زمانی که او را برای سوزاندن بر روی هیزمها میگذارند، زنده میشود و آنچه را در «آنجای» دیده گزارش میکند. او میگوید نفس یا همان پسوخهاش همراه دیگران از «اینجا» تا یک «مکان دمونیک» رفته است و او اکنون پیامآوری است برای مردم درباره «آنجای».
فصل نهم بسیار کوتاه است و آنچه در آن اهمیّت دارد پرسشی است که هایدگر درسگفتار خود درباره پارمنیدس را با آن به پایان میرساند. اگر ذات حقیقت برای یونانیان یا حداقل برخی متفکران آنها آ- لثیا، یعنی منظر و نظر هستی در ساحت باز و آزاد است، ذات حقیقت برای ما چیست؟ پاسخ هایدگر به این پرسش آن است که ما پاسخ را نمیدانیم، زیرا نه ذات را میشناسیم و نه خودمان را.
كتاب حاضر به عنوان اثری مبنایی برای پژوهشگران فلسفه در حوزههای فلسفههای پیش از سقراط، فلسفههای اگزیستانس و متافیزیک قابل استفاده است. همچنین دانشجویان کارشناسی فلسفه برای درس «پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس» و دانشجویان ارشد فلسفه برای درس «فلسفههای اگزیستانس» میتوانند به این کتاب مراجعه کنند.
نظر شما