مصاحبه با لوران بینه، نویسنده فرانسوی
اردواردو گالینو، نویسنده اهل اروگوئه کشف بزرگ من در سالهای اخیر بود
لوران بینه، نویسنده جوان فرانسوی در مصاحبه با روزنامه گاردین درباره آخرین رمانش، قرنطینه و تاخیر در واکسیناسیون عمومی در فرانسه صحبت کرده است.
لوران بینه با روزنامه گاردین درباره آخرین کتابش، قرنطینه و تاخیر در واکسیناسیون عمومی در فرانسه گفتوگو کرده که در ادامه میخوانیم.
ایده نوشتن داستان خلاف واقعیت چطور به ذهن شما رسید؟
خیلی اتفاقی بود. به نمایشگاه کتابی در شهر لیما دعوت شده بودم که برای رفتن به آنجا تردید داشتم اما به پرو رفتم و داستان فتح توسط پیزارو را کشف کردم که یک داستان شگفتانگیز بود. باورش سخت است که 200 نفر این مکان وسیع را فتح و تصرف کردند همانطور که هرنان کورتش مکزیک را فتح کرد. در لیما به موزههای متعددی رفتم و آنجا مجذوب فرهنگ پیش از کلمبیایی شدم. زمانی که به فرانسه بازگشتم، به مطالعه درباره این موضوع ادامه دادم و شخصی کتابی به اسم «اسلحه، میکروب و فولاد، سرنوشت جوامع انسانی» نوشته جارد دایموند را به من داد. در آن کتاب فصلی بود که به آتاهوالپا، پیزارو و دیدارشان در کاخاماراکا اختصاص یافته بود. نویسنده این پرسش را مطرح کرده بود که چرا پیزارو برای گرفتن آتاهوالپا به پرو میآید و این طور نمیشود که آتاهوالپا برای گرفتن چارلز پنجم اسپانیا به اسپانیا برود و از همین عبارت در این کتاب بود که ایده کل کتاب را به دستم آمد.
چرا ما اینقدر جذب داستانهای جایگزین شدهایم؟
یک نظری وجود دارد که این داستانهای هرگز متوقف نمیشوند. من در این کتاب فقط تا قرن شانزدهم پیش رفتم. اما شما میتوانید رشته این ماجرا را تا زمان معاصر و حتی آینده دنبال کنید و خواننده میتواند بازی کند و عناصری را پر و جایگزین کند که نویسنده نکرده است. گرچه تمایل داشتم کتابم را با سروانتس در کوبا به پایان برسانم زیرا میخواستم پایان داستان شروع کتابی باشد که دلم میخواست مطالعهاش کنم. اما- دنکیشوت در امریکا- این یک پایان باز عالی و معرکه بود.
قرنطینه را چگونه گذراندید؟ آیا عادتهای کتابخوانی شما را تغییر داد؟
کتابهای زیادی خواندم. کتابهای زیادی وجود داشت که همیشه دلم میخواست بخوانم. شرمندهام که بگویم که کتابهای زیادی از گابریل گارسیا مارکز خوانده بودم؛ اما هرگز نوبت به «صد سال تنهایی» نرسیده بود؛ بنابراین این کتاب را توانستم بخوانم. کتاب «زیر آتشفشان» نوشته مالوک لوری را هم خواندم که کتاب معرکهای بود؛ گرچه به خوبی کتاب مارکز نبود.
و حالا در فرانسه ما حس میکنیم در فضا شناور شدهایم. تعداد زیادی واکسن داریم؛ اما روند کار بسیار به کندی پیش میرود. در انگلستان همه را دارند واکسینه میکنند؛ اما اینجا در فرانسه هنوز راه زیادی در پیش است. من حقیقتا فکر میکنم که شخصا تا دو سال آینده هم نمیتوانم به واکسن دسترسی پیدا کنم و این بسیار دلگیرکننده است.
چه کتابهایی اکنون روی میز کنار تخت شما قرار دارد؟
«زندگیهای هنرمندان» نوشته جورجیو وازاری و «تاریخچه نقاشی ایتالیایی» نوشته استاندال
کتابهای خود را چطور سازماندهی میکنید؟
فرایندی کاملا پیچیده است. یک کتابخانه اصلی دارم با کتابهای کلاسیک که به ترتیب زمانی طبقهبندی شدهاند. در میز مطالعه من کتابهایی وجود دارد که به اخیرترین پروژههایم مرتبط است؛ پر از کتابهایی از پیزراو، کورتس، کلمبوس و وایکینگها. بنابراین نوعی موج است به محض اینکه شروع به نوشتن رمان جدیدم میکنم کتابهای مورد مطالعهام هم تغییر میکنند. یک روز خیلی زود همه کتابهایی درباره امریکای جنوبی را کنار خواهم گذاشت و با کتابهای دیگری جایگزین خواهم کرد.
کدام رماننویسان و نویسندگان آثار ناداستانی امروز را بیشتر تحسین میکنید؟
همیشه برت استون الیس را تحسین کردهام. اریک ویلارد، نویسنده فرانسوی را هم بسیار دوست میدارم. او جایزه گنکور را برای رمان «نظم روز» را برنده شد. این یک رمان ناداستان است؛ اما کشف بزرگ من در سالهای اخیر ادواردو گالیانو بوده است؛ نویسنده اهل اروگوئه. چند سال پیش از دنیا رفت. حقیقتا که نویسنده شگفتی بود.
چه کتابهایی به یک کودک 12ساله هدیه میدهید؟
پیشنهادم شاید برای بچههای کوچکتر باشد؛ اما من عاشق کتاب « یوروش معروف خرسها به سیسیل» نوشته دینو بونزاتی هستم. ده ساله بودم که این کتاب را خواندم و داستانش هنوز با من است.
نظر شما