لاله جعفری نویسنده و مترجم کودک، در گفتوگو با ایبنا:
حسنی زالزالکی دوستیابی را به بچهها آموزش میدهد
لاله جعفری میگوید: ویژگی خردسال، شیطنت و بازیگوشی است؛ پس اگر شخصیت و فضای داستان همینطوری باشد، خردسال میتواند همذاتپنداری کرده و خودش را جای آن شخصیت قرار دهد و چیزهایی را که او تجربه میکند، خودش تجربه کند.
مجموعه دوازدهجلدی قصههای زالزالکی، برای مخاطب گروه سنی خردسال (الف) و در قطع خشتی با موضع مهارتهای زندگی و آموزشهای اولیه اجتماعی به قلم لاله جعفری و تصویرگری شیرین شیخی از سوی انتشارت قدیانی منتشر شده است.
مجموعه قصههای زالزالکی دوازده جلد است که تاکنون شش جلد از این مجموعه منتشر شده. حسنی زالزالکی بچه کنجکاوی است. کنجکاوی برای این گروه سنی راه برای چه مهارتهایی باز میکند؟
وقتی که قهرمان قصه، قهرمانی باشد که کنجکاوی جز ذاتش باشد.و ویژگی خاص او باشد، پس به قهرمان شهامت تجربه کردن میدهد. و قضیه تجربه کردن، رویکردی هست که در خلال داستان بچه میتواند نسبت به محیط پیرامون شناخت و آگاهی پیدا کند. برای همین من زالزالکی را با این ویژگی خلق کردم. در واقع زالزالکی خیلی کنجکاو است و هدفی که دارد پیدا کردن یک دوست هست. هدف و مسیری را برایش روشن میکند که اشیا پیرامونش با همان کنجکاوی شناخت پیدا میکند.
حسنی زالزالکی قرار هست با پیدا کردن یک دوست، چه نیازی را در خودش رفع کند؟
خردسال گروه مخاطبِ من در این کتاب هست، در واقع خردسال، میخواهد نخستین تجربههای اجتماعی خود را کسب کند و اولین قدم برای او همان انتخاب و پیداکردن دوست هست. در واقع اگر که خردسال توانایی پیدا کردن یک دوست را داشته باشد، این گام اول در موفق شدن او در ورود به اجتماع هست.
خانوادهها برای انتخاب کتاب خوب و مناسب گروه سنی فرزندشان، با حجم زیادی از کتابها با موضعات نسبتاً یکسان مواجه هستند. مجموعه قصههای زالزالکی چه چیزی بیشتر از کتابهای دیگر به خانوادهها و بچهها میدهد؟
درست است که در مجموعه زالزالکی به یک سری مهارتهای اجتماعی اشاره شده و خردسالان آنها را میآموزند اما تفاوت این مجموعه با خیلی از کتابهای دیگر، در این است که من میخواستم این آموزش به صورت غیرمستقیم و پر از بازی و بازیگوشی باشد. چون ویژگی خردسال شیطنت و بازیگوشی هست و اگر شخصیت و فضای داستان این موارد را داشته باشد، خردسال میتواند همذاتپنداری کرده و خودش را جای آن شخصیت قرار دهد و چیزهایی را که او تجربه میکند، خودش تجربه کند.
به طور مثال مادری یکی از این قصهها را برای فرزند سه سالهاش خوانده بود. توی یکی از قصهها هسته هندوانهای گیر افتاده بود و دستکش گریه میکرد. و بچه سه ساله کنجکاو شده بود که این تجربه را با یک دستکش ظرفشویی و در خودکار امتحان کرده. آن خردسال گفته پس من هم مثل زالزالکی میتوانم این کار را انجام دهم. یعنی خردسال بتواند با داستان به همین شکل ارتباط برقرار کند و اگر قرار بر آموزش مهارتی هم هست به همین صورت تجربی و غیرمستقیم باشد. تا این که در داستان خیلی مستقیم بگوییم و بیشتر وجهه آموزشی رو باشد و تمام هیجانات و افت و خیزهای داستانی که بچه را درگیر میکند، نداشته باشد.
نکته جالب در قصههای شما بازی با کلمههاست که برای بچههای این گروه سنی جذاب و نو به شمار میآید. مثل رینگرینگی، بندبندی قِرقِری و ... کلمهسازی برای بچهها چه تاثیری روی آنها میگذارد؟
از ویژگیهایی که در ارتباط گیری داستان به بچههای خردسال یا کودک کمک میکند، همین بازیهای زبانی است که در داستان انجام میگیرد و خیلی هم مهم است. نویسنده یک ابزار بسیار مهم به نام کلمات و جملات و میتواند با بازیهای زبانیای که با این کلمات راه میاندازد بچه را شیفته این جملات کرده و بچه را وارد بازی خودش بکند. این بازی با کلمات که در سوال اشاره شد، ابزاریست که خردسال یا کودک را وارد جریان داستان میکند. و در واقع آن خنده شیرینی که بر لبانش میآید از آن شیرین حرفیهای انجام شده با کلمات در داستان، ارتباطش را با شخصیت و داستان به خوبی برقرار میکند.
در واقع این کلمات و بازیها را به گونهای سعی کردهام انتخاب کنم که قابل درک باشد، یعنی کلماتی باشد که گفتنش مثل همین رینگی رینگی یک شیطنت و آهنگی در خودش داشته باشد و بچه خوشش بیاید. و آن را دنبال میکند. مثل یک سری از داستانها که موفق میشوند، وردِ زبان بچه میشود. حتا همین کلمه حتا زالزالکی، خیلی از بچههایی که خواندهاند در زبانشان نشسته و مثلا میگویند برویم زالزالکی. یعنی این طور داستان میتواند قلاب داستان را به ذهن کودک بیندازد.
شخصیت زالزالکی برای انتقال مفهوم و اهداف قصهها برای بچهها، چطور به ذهن شما رسید و پرداخت شد؟
این مجموعه به این صورت شکل گرفت که انتشارات قدیانی، یک مجموعه کودک سفارش داد که با شخصیت حسنی بنویسم. بعد وقتی شروع کردم به نوشتن، سمت و سوی نوشتههایم به سمت خردسال رفتند. اما در واقع نشر قدیانی قصه کودک خواسته بودند. چون یک سری مجموعه با شخصیت حسنی کار کرده بودند و میخواستند که همان را ادامه بدهند. من خودم شخصا اسم حسنی را دوست نداشتم و ندارم. چون که همه قصههای قدیمی را تداعی میکند. به خاطر همین اسم شخصیت داستانها را زالزالکی انتخاب کردم. در واقع بیشتر وقتها من از اسم قصه به خود قصه میرسم و به شخصیت میرسم. یعنی یک اسم جذاب پیدا میکنم و با توجه به اسم شخصیت میسازم و بعد ماجرا برای شخصیت میسازم. و اسم زالزالکی به من کمک کرد که شخصیتی که میسازم ریزه میزه باید و به فلان رنگ علاقه داشته باشد. با چیزهایی روبهرو شود. و در نتیجه ماجراهای متناسب با این حال و هوا و رنگ و لعاب برایش به وجود بیاید.
گروه سنی خردسال، جدا از شکلگیری سمت و سوی شخصیت، ویژگی خاص رفتاری گروه خودش را نیز داراست،در مجموعه زالزالکی، شخصیت حسنی زالزالکی را چطور پرداختهاید که کودکان این گروه سنی با آن همذاتپنداری کنند و به عبارتی او را همراه خود بدانند؟
در مورد پرداخت شخصیت زالزالکی، که چطور بچه با آن رابطه برقرار کند، اینست که من وقتی مینویسم واقعا خودم را جای یک بچه خردسال میگذارم. یعنی خودم زالزالکی میشوم. مثلا آسن مداد نارنجی هم که جلو میآید خوب یک بچه کوچک همقد و همسن خودم که زالزالکی هم میشود. وقتی اینطور میشوم و کامل در دل داستان فرو میروم، کلمات گل درشتی که مطابق سن آن بچه نیست و یا کاری که از او سر میزند و مناسب سن او نیست، از ذهنم بیرون میریزد. در واقع داستان کاملا مثل غربالی میشود که آن کارهایی که مناسب سن مخاطب و داستان من نیست و بالاتر از آن است، از داستان بیرون میرود و آنهایی که مطابق سن خردسال و یا کودک است، رو میماند و من از آنها استفاده میکنم. یعنی دقیقا فرورفتن در دنیای آن سن کودک و خردسالی در آن لحظه که مینویسم و این که خیلی خیلی تصویری میبینم. وقتی پیش جارو برقی میرود، این من هستم که همسن یک بچه هستم و کنار جارو برقی میروم.
علاوه بر اینها اینکه شخصیت داستان یعنی زالزالکی، با مواردی باید روبهرو شود که در واقع قابل دیدن و تجربه کردن براین گروه سنی باشد. و در واقع ملموس باشد. نه تنها خود کاراکتر که زالزالکی هست مدل حرف زدنش، حرکاتش و شیرینیهایش باید برای بچه قابل درک باشد تا با زالزالکی همذاتپنداری کند، بلکه اشیا و چیزهایی پیرامونش هست، امکان شناخت و تجربهاش برای بچه فراهم باشد. مثل همان جارو برقی که بچه آن را میشناسد. و یا یک مداد و یا یک تراش، ابنها همه چیزهایی هستند که دور و بر یک بچه خردسال میتواند باشد در واقع هم زمینه ذهنی قبلی دارد وقتی توی قصه با آن مواجه میشود، پس بنابراین قابل تصویرکردن و حسکردن هست چون آنها را دیده. و وقتی داستان خوانده میشود، چون آن ابزار را دیده و میشناسد، با قصه همراه میشود و گویی داستان برای خود بچه اتفاق میافتد. با اشیا و کاراکترهایی روبهرو میشود که قابل شناسایی و درک میباشد؛ مثلاً با مداد نارنجی روبهرو شود؛ چون خودش هم این رنگی هست.
نظر شما