سه‌شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۷
الفبای لازاروس رمانی آنتروپیک است

زنده‌شدن ایلعازر یا همان لازاروس بزرگ‌ترین معجزه عیسی مسیح است . به عیسی لقب روح‌الله داده‌اند؛ یعنی کسی که روح خداست و نفخه آسمانی دارد و احتمالا این لقب به ماجرای لازاروس اشاره دارد. اما در ماجرای لازاروس موضوعی مستتر است. تاخیر در زمان و تاخیر در هستی.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) هادی تقی‌زاده در رمان «الفبای لازاروس» به کشف وجوه دیگر کمیک از وضعیت تراژیک زمان و مکان راوی پرداخته است. او به همراه جمعی از دستیارانش راهی این کشف می‌شود. موجوداتی عجیب از قبیل یک موجود فرازمینی، مکانیکی که ماشین‌ها او را به راهبری خود برگزیده‌اند و شاعری که به‌وقت شعرخواندنش باران می‌بارد. سگی که به‌تازگی زبان باز کرده و حرف می‌زند و افرادی دیگر از این قبیل. تقی‌زاده مخاطب را با قلمی لطیف و شوخ طبعانه با روایتی ساختارمند بر پایه‌ سفر و جست‌وجو، درون ماجراهایی می‌اندازد. هادی تقی‌زاده متولد سال 1349، نویسنده و پژوهشگر تاریخی است. از او سه کتاب به نام های «فشار آب بر دنیای عجیب دلکو»، «گراف گربه» و «باواریا و چند داستان دیگر» منتشر شده است. رمان «گراف گربه» تقی‌زاده در سال 1391 بهترین رمان متفاوت سال شد و جایزه مهرگان ادب را نیز گرفت. به بهانه انتشار رمان «الفبای لازاروس» در نشر نیماژ با او به گفت‎‌وگو نشسته‌ایم.
 
با همین کلمه لازاروس شروع می‌کنیم. طبق عهد عتیق، در انجیل یوحنا زنده شدن لازاروس پس از چهار روز توسط عیسی از معجزات محرز مسیحیت است. آیا شما آقای تقی‌زاده با بازی با کلمه‌ی لازروس و استفاده از این عنصر بینامتنی به پیوند و ارتباط میان دو دونیای واقعی و خیالات و یا به عبارت دیگر ارتباط میان دنیای زنده‌ها و مرده‌ها و حتا دنیاهای دیگر بهره برده‌اید؟
زنده‌شدن ایلعازر یا همان لازاروس به گمانم بزرگ‌ترین معجزه عیسی مسیح است . به عیسی لقب روح‌الله داده‌اند؛ یعنی کسی که روح خداست و نفخه آسمانی دارد و احتمالا این لقب به ماجرای لازاروس اشاره دارد. اما در ماجرای لازاروس موضوعی مستتر است. تاخیر در زمان و تاخیر در هستی. در واقع در این تاخیر است که جلال خداوند مشهود می‌شود . به‌تاخیرافکندن هماره به زیستن متصل بوده و زیستن در کش‌آمدن زمان معنای خودش را می‌یابد. در واقع آن‌طوری که یوحنا می‌گوید: لازاروس دوست عیسا و برادر مریم و مارتا (از دوستداران و مومنان به عیسا) بوده است. وقتی مارتا برای عیسا پیام می‌فرستد که برای شفای لازاروس به بتانی بیاید، عیسا چند روز تاخیر می‌کند و در پاسخ همراهانش که می‌گویند: ایلعازر تباه می‌شود. عیسا می‌گوید: در این تاخیر جلال خداوند نهفته است. می‌خواهم بگویم هر چیزی برای آن که به شکلی غایی از استتیک برسد، نیازمند تاخیر است. این تاخیر نه آرزوی انسان که سرنوشت محتوم اوست. علم پزشکی در پی به‌تاخیرانداختن حیات است. همه کوشش آدمی در این تاخیر مفهوم یافته و راز بقا خودش شکلی از تاخیر است. ما می‌خواهیم زندگی کنیم تا جایی که دستی به جانبمان دراز شود و بگوید: برخیز! لازاروس!... در واقع مرگ حیاتی‌ است در نا آگاهی انسان. من در الفبای لازاروس به این تاخیر در آگاهی انسان اشاره کردم.
 
شکل‌گیری الفبای لازاروس بر چه اساسی صورت گرفت. در واقع از ایده‌ اولیه تا اجرا چه مسیری طی کرد؟
سؤال دشواری پرسیدید. فکر کنم پاندمی کووید ۱۹ باعث نوشته‌شدن الفبای لازاروس شد. تا پیش از کرونا اخلاقیات اجتماعی حول محور همبستگی و همسایگی متمرکز شده بود کرونا آمد و تفسیرها را دگرگون کرد. جداسازی‌ها و افتراق‌ها را بدل به عنصر اخلاق اجتماعی کرد. خب در این اوضاع انسان پارادوکسیکال عملا وارد تجربه‌ای می‌شود که منجر به درک تازه‌ای از زیستن و مرگ یا زیستن در مرگ خواهد شد. جنگ‌ها نیز این خصوصیت را دارند. به زعم من تاریخ بشریت را می‌توان چنین خلاصه کرد حرکت از سوی ناآگاهی به سوی آگاهی و حرکت از سوی آگاهی به جانب نا آگاهی. الفبای لازاروس بر اساس چنین سفری شکل گرفته است. شاید کمی شبیه منطق الطیر عطار باشد. یعنی نقش زمان در حرکت هستی. جوهره‌ای فزاینده که نام دیگرش کشف آنات زندگیست. در واقع می‌خواهد میان سوژه نا آگاهی و ابژه آگاهی تعادلی بر قرار کند که بهش علم می‌گوید. جادو هم شبیه همان است منتها زمانی شکل می‌گیرد که این بازی از سویی دیگر آغاز می‌شود. از این رو ساختاری شورشی و زبان دیگرگون می‌یابد. نوشتن الفبای لازاروس محصول بازی بزرگ زندگی است و قرنطینه اجباری.

 
راوی خود هادی تقی‌زاده است که در روزی که به ظاهر معمولی است، از همان شروع داستان حضور دنیای فانتزی و ورود اشخاص قدیمی و معروف و زمان‌ها را متوجه می‌شویم؛ با شخصیتی غیرعادی و در واقع موجودی فرازمینی به نام «تارف پنتی بل» روبه‌رو می‌‌شود. تارفی که به نظر معجزه‌ای غریب می‌ماند برای زیر و رو کردن زندگی هادی تقی زاده. هادی تقی‌زاده کشف تارف است. در واقع مسیری پیش‌بینی شده تا شرایط برای حضور راوی در سفری که قرار است منجر به اتفاقاتی شود. تقی‌زاده به دنبال معجزه‌ای تازه است یا حضور تارف را معجزه می‌پندارد؟
 در واقع هادی تقی‌زاده کشف تارف نیست. تارف کشف هادی تقی‌زاده است. اگر تارف به مثابه معجزه‌ای باشد. معجزه انسان را کشف نمی‌کند بلکه معجزه حاصل مکاشفه انسان است. شاید اسم این داستان را بشود این‌طور گذاشت کتاب مکاشفه راوی ساده‌دل. نمی‌دانم گاس هادی‌ تقی‌زاده کشف تارف باشد. متاسفانه تا حالا کسی مرا کشف نکرده که بدانم کشف‌شدگی چه مزه‌ای دارد. آن‌هایی هم که چنین ادعایی داشته‌اند به سرعت برق و باد پشیمان و نادم شده‌اند.
 
آن‌چه به خوبی در رمان مشهود است، الگوی سفری است که در داستان‌های فانتزی رعایت می‌شود. هادی تقی‌زاده، راوی رمان راهی سفری می‌شود. سفری که به قصد کشف انجام می شود. کشف دنیای آن طرف دیواری که به دور زمین کشیده شده است. این اشاره به ساخت دیوارها در متون گذشته و تاریخ دنیا هادی تقی‌زاده و همراهانش را -که یک‌به‌یک به‌سان ارتشی همراه خود می برد، بیش از معنای داستانی نماد خاص هست؟
گمان می‌کنم دیوار و ماجرای آن یا حتا جنگ‌های آب عناصری هستند که به ساخته‌شدن اتمسفر رمان کمک می‌کنند. در واقع زمینه‌ای هستند برای آن که شخصیت‌های رمان روی آن زمین راه بروند. این عناصر به استعلایی‌شدن روابط رمان یاری می‌رسانند. برای اینکه بدانیم اصلا چرا چنین سفری انجام می‌شود. فضا و اقتضای این اتمسفر چیست؟ و از این قبیل دلایل.
 
احتمال این‌که «تارف پنتی بل» همان وجه دیگر ما، سویه دیگر روح و نادیدنی‌های پنهانی که می‌تواند به هر دنیایی سرک بکشد، باشد؟
احتمال هر چیزی وجود دارد. به هر حال وقتی شما سؤالی با این مضمون طرح می‌کنید لابد احتمالش وجود دارد.
 
 














شروع داستان نظم آثار کلاسیک و تعادل اولیه را هم ندارد. داستان از عدم تعادل شروع می‌شود؛‌ با حضور موجودی یایه وار و بی‌شکل به نام تارف پنتی بل. به نظر می‌آید این همان پیر راهنماست در الگوی سفر داستانی. اما آن‌چنان هم این راهنما بودن و همراه بودن را در مسیربه همراه راوی انجام نمی‌دهد.‌ هر چند تا انتهای داستان همراه هادی تق‌زاده است؛ اما ارتباطات او با دنیای فرازمینی‌ها و مأموریتی که ابتدا برای انجام آن راهی زمین شده، هادی تقی‌زاده را به کشف راز و معنای هستی از نگاه خودش یا به عبارتی بازی بودن همه چیز سوق می‌دهد؟
شاید درست متوجه منظورتان از نظم در آثار کلاسیک نشده باشم. نمی‌دانم منظورتان پیروی داستان از عناصر رایج نگارش رمان است یا نه؟ و عدم تعادل به چه مفهوم است؟ اما اگر منظورتان از نظم، توجه به ساختار آنتروپیک رمان است. با شما موافقم. به هر حال انسان موجودیست که تکامل را در نظمی بزرگ در یافته و ذاتا در پی آن است که در هر شکلی از آنتروپی نظمی بیابد. الفبای لازاروس بی‌تردید رمانی آنتروپیک است یا من این طور گمان می‌کنم. آنتروپی خصلت پراکندگی و چند پارگی دارد. اضطراب دارد. از سویی می‌تواند پارودی نظم وضع موجود باشد. اما هر آنتروپی سرانجام به شکلی از نظم می‌رسد که البته آن شکل با نظم مستقر و وضع موجود متفاوت است. تارف شاید نمادی از پیر راهنما باشد که هست. اما راهنمایی او از نوع راهنمایی پیامبرانه نیست. همسفران تارف زبان او را به سختی در می‌یابند و تارف بارها می‌گوید: شما حرف مرا نمی‌فهمید ... و پاسخ می‌شنود: ما نیازی به فهمیدن حرف تو نداریم. ما آنچه لازم باشد در می‌یابیم.... پس چه نیازی برای حضور تارف است؟ تارف آمده است تا بگوید: «من هستم اما شما نیازی به من ندارید.» بشارت تارف بر مبنای شدن نیست . تارف نمی‌خواهد از این آدم‌ها قهرمان و سلحشور بسازد. حواری و فدایی بسازد. برای همین می‌گوید: «خاک بر سرت با ارتشی که جمع کرده‌ای.» تارف سطح توقعش را از عجیب‌ترین آدم‌های روی سیاره زمین مشخص می‌کند. تارف می‌خواهد بگوید: «کافیست. به اندازه کافی همه چیز ویران است. نیازی به بازسازی ندارد. پایان در راه نیست. پایان در ما زندگی می‌کند و البته فهم این موضوع برای همه آن شخصیت‌ها چندان ساده نیست. آیا برای رسیدن به پایان باید از آغاز زندگی شروع کرد؟ یا فاصله میان تولد و مرگ با بازی زندگی پر شده است؟ من گمان نمی‌کنم چیزی جز بازی وجود داشته باشد.
 
 
شخصیت‌های خاص و متفاوت داستان از سمیع پیامبر ماشین‌ها، ساویس جادوگر، لی‌لی، مندلی‌، ابن فرناس، روژین و ... که در هر فصلی که به کمک و همراهی راوی بر‌می‌خیزند، به نظر می‌آیند همه‌ این آدم‌ها تقی زاده راوی را به ادامه‌دادن تشویق می‌کنند؛ هرچند گاهی خودشان در مسیر از او جدا می‌شوند و پی کار خود می‌روند. هادی تقی‌زاده قرار است دنیای خودش را بسازد یا تباه کند؟ چه بسا همان تباهی، باز تولد تازه‌ای از نوع دیگری از زندگی باشد؟
ببینید بیایید بین decadent: انحطاط و blight: تباهی تفاوتی قایل بشویم. در الفبای لازاروس ما با تباهی روبرو نیستیم؛ بلکه با انحطاط مواجه می‌شویم. هیچ چیز تباه نیست و نابود نمی‌شود؛ بلکه به شکلی منحط همه‌چیز در حال تغییر شکل دادن هستند. شاید در این فروریزی اشکال، تصاویر دیگری ساخته شوند؛ یعنی وضعیتی شالوده‌شکنانه یا دیکانسترکتیو بوجود بیاید. 
اما به نظر من در هر بازتولید، حجمی از انحطاط هم تولید می‌شود. یعنی نابودی ذره‌ذره اتفاق می‌افتد. زمان می‌خواهد. اگر آرماگدونی وجود داشته باشد. اگر پایانی متصور باشد، خوب یا بد فرقی نمی‌کند. باید میوه انحطاط عظیم آدم باشد.

 
به نظر می‌رسد، هادی تقی‌زاده، در پی بازی‌ای مثل همان جمع‌کردن ارتشی برای پایان‌دادن به دنیای وارد مسیر شناخت می‌شود و در نهایت آیا به آن شناخت می‌رسد؟
شناخت شاید به معنای فلسفی آن میسر نباشد. برای همان پدیدارشناسان شیوه دیگری اتخاذ کردند و تقریبا راهشان از معرفت‌شناسی جدا شد. سهراب سپهری شاعر مورد علاقه من نیست؛ اما شعری دارد که می‌گوید: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ / کار ما شاید اینست/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم...». اصلا قرار نیست ما به آن شناخت غایی دست بیابیم. در واقع شناخت امر نسبی است. پس محتمل بر خطاست. شناخت بازی فیل و تاریکیست که مولانا می‌گوید بنی بشر عمرش به این بازی گذشته است. در این بازی عاشق می‌شود. کینه می‌ورزد. جنگ می‌کند. قتل می‌کند. مهر می‌بخشد. رنج می‌کشد. دوست می‌دارد. ظلم می‌کند. همدردی می‌کند و خلاصه زنجیره‌ای از بازی در تاریکی را دنبال می‌کند و در این میانه همواره اسیر شیطانی می‌‌شود که نامش را یقین گذاشته است.
 

روابط هادی تقی‌زاده رمان «الفبای لازاروس» با افرادی که با او همسفر شده‌اند چطور است؟ هر کدامشان چه نفعی از همراهی با تارف و راوی می‌برند؟
منفعت در بازی چه چیزی می‌تواند باشد؟ منفعت در یک بازی جدی چه چیزی می‌تواند باشد؟ سرگرمی؟ تجربه؟ عبث‌وارگی زمان؟ آسودگی؟ رفاه؟ شهوات؟ چه؟ 
ببینید! تصور کنید یک تخته بازی با کارت‌هایی پنهان جلوی روی شماست. شما از یک خانه شروع به بازی می‌کنید. قبل از آن مهره‌تان را انتخاب می‌کنید. سبز. آبی، زرد و کذا... انتخاب مهره تمایل شماست. تاس‌ریختن شما جهت و سرعت حرکت شماست. اما برای چه؟ برای رسیدن به کارت‌های پنهان... بازی جایزه دارد. آزادی یکی از جایزه‌هاست. آدمی که خطر می‌کند و برای خودش بازی دیگری تعریف می‌کند. به هر حال منفعت آدم‌ها با توجه به تمایل‌شان فرق می‌کند. هرکدام از مسافران اتوچمدان با تصوری منحصربه‌فرد در این ماشین نشسته‌اند؛ اما سرنوشت از تمایل ما گذر می‌کند و ما را به جایی می‌برد که تمایلات تازه متولد می‌شوند.
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها