سه‌شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۰
یادداشتی بر کتاب جنگ ابدی به قلم جو هالدمن

فرزانه بنی­‌فاطمه نویسنده و منتقد ادبی یادداشتی بر کتاب جنگ ابدی که به تازگی با ترجمه­ نوید فرخی منتشر شده نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-فرزانه بنی­‌فاطمه: کتاب جنگ ابدی اثری در سبک علمی‌تخیلیِ نظامی (یا آن‌طور که برخی منتقدان خوانده‌اند؛ اپرای فضاییِ نظامی)، دومین و مشهورترین نوشته­ جو ویلیام هالدِمَن (ملقب به رابرت گراهام)، استاد اعظم ادبیات علمی ­تخیلی‌ست که در سال ۱۹۷۴ به چاپ رسید. وقایع کتاب به چهار بخش سربازی، گروهبانی، ستوانی و سرگردی قهرمان داستان، ویلیام ماندلا طی سال‌­های 1997 تا 3143 میلادی تقسیم شده و از تجربیات شخصی نویسنده، به عنوان فیزیکدانی که برخلاف میل شخصی و به اجبار به خدمت ارتش امریکا در جنگ ویتنام درآمد، سرچشمه گرفته است. جنگ ابدی که جوایز معتبر ادبی چون هوگو،‌ نبیولا،‌ لوکوس، دیتمار را برای خالقش به ارمغان آورد، به‌عنوان یکی از برترین شاهکارهای علمی­ تخیلی تاریخ شناخته می‌شود و در لیست‌های مختلف آثار برتر تاریخ علمی‌ تخیلی می‌درخشد.

در این اثر ستودنی ما به‌مثابه سربازی جنگی با ویلیام ماندلا، جوان باذکاوت فیزیکدان و همرزمانش، در تمارین مشقت­‌بار ارتش حاضر می‌­شویم، به سختی خود را با فضای خفقان‌­آور سفینه‌­های فوق مدرن فضایی، وفق می­‌دهیم، پا به سیارات خشن دوردست می­‌گذاریم، در نامعمول‌­ترین شرایط آب و هوایی، گرانشی و زیستی کمپ­‌های نظامی بر پا می­‌کنیم، به جنگ نژادی نادیده و ناشناخته که ثوری‌­ها می‌­نامیمشان می­‌رویم، جسممان زخم­‌های کوچک و بزرگی برمی‌­دارد، روحمان می‌­شکند، پیروز می‌­شویم و شکست می­‌خوریم، زنده می‌­مانیم و می‌­میریم...بارها و بارها می­‌میریم. در زیرپوسته­ این جنگ کهکشانی اما، جنگی دیگر در جریان است. نزاع بشر در زمین، بدون بمب و گرز و انگشتر لیزری ولی بارها سهمگین‌­تر و کشنده­‌تر. جدالی اجتماعی و فلسفی. کشمکشی درونی با خویشتن و ارزش­‌های خود. انسانی که برای هم­رنگ جماعت‌ شدن، قلمویی ندارد، سال‌­های جنگ ابزار نگارگری‌­اش را ربوده است و دنیایی که مثل پیراهن کاموایی دورنگی با آبی زندگی و قرمز جنگ در هم بافته و سر هم شده است و سرباز و غیرسرباز به ناچار به تنش کرده‌­اند.

لحن طنز و تمسخرآمیزی که گاهی چاشنی پیشامدهای غم‌انگیز و دردآوری چون زخمی شدن، قطع عضو یا مرگ و حتی تاکتیک‌های مهم و حساس جنگی، شده است، ساده‌انگاری آنانی که تجربه‌ حضور در میدان‌­های نبرد را ندارند، به شیوه‌­ای ظریف ملامت می­‌کند.

«بخشی از پایم که قطع شده بود، ردی از خون باقی گذاشت... لباسم به رنگ فلز برنج درآمد، سپس قرمز شد. بعد لجنی شد و بعد رسی. سپس بیهوش شدم و با توجه به مصرف قرص، در ذهنم همچنان فکر می­‌کردم اوضاع آنقدرها هم بد نیست! لباس به این صورت طراحی شده بود تا هر میزان ممکن از حجم بدن انسان را نجات دهد. اگر بخشی از یک دست یا پا را از دست می‌­دادید، یکی از شانزده تیغ لباس آن عضو را قطع می‌­کرد...و فرد مجروح را با داروهای نشاط­‌آور سیراب می‌­کرد. بنابراین یا با خوشحالی می­‌مردید یا...»

توصیف دقیق تکنولوژی­‌های نظامی و فضاییِ فرضی آیندگان و توجه خیره‌کننده به جزئیات علمیِ شرایط مسافرت میان­‌ستاره‌­ای و زیستن در سیاراتی بسیار متفاوت از زمین در کتاب، هوش‌­رباست. هالدمن وفاداری به این رویه را به حدی می‌­رساند که حتی تغییرات زبان و گویش را طی گذشت قرن­‌ها، از قلم نینداخته است. ترجمه­ تخصصی کتاب توسط نوید فرخی، مروج علم و پژوهشگر ژانر علمی‌­تخیلی که توصیفات جزئی‌­نگر و تودرتوی علمی کتاب را در کمال سادگی در اختیار خواننده قرار می­‌دهد، تحسین­‌برانگیز است.

هالدمن در این اثر ضدجنگ، در برانگیختن دلهره، وحشت و انزجار از جنگ و عواقب ناگزیر آن در مخاطبش، در کمال چیره‌­دستی عمل کرده است. او آنتاگونیست داستانش، ماندلا را در خلال جنگ با ثوری­‌ها وادار به سفری از ستاره­ای به ستاره­ دیگر با سرعت نزدیک به سرعت نور و گرفتار قوانین نسبیتی حاکم بر گذر زمان تحت چنین شرایطی، می­‌کند. ماندلا که دو سال خدمت در ارتش کهکشانی برابر با دو دهه­ زمین برایش رقم خورده است، پس از بازگشت به خانه با نوعی حس تنهایی و جا ماندن از دنیای آشنایش، روبه‌­رو می‌­شود. او خود را «قربانی بیماری صعب‌­العلاجی می­‌داند که هرچند هنوز سالم است، نهایتا گرفتار این بیماری می‌­شود.» درست مانند همان امواج سهمگینِ واپاشی و افتراقی که هر سربازی بعد از رها کردن دنیای ملموسش و روانه­ جنگ شدن، در میانشان اسیر می­‌شود و همان دریایی از عدم حس تعلق به جامعه که بازگشته از جنگ را به کام خویش می­‌کشد. هالدمن همچنین با مهارت مفهوم فیزیکی بلعیده شدن زمان را به کار بسته تا ماندلا «مرد بیست­‌وپنج سال‌ه­ای باشد با بیست سال سابقه­ کار!»، خسته و آماده­ بازنشستگی.

او معتقد است جنگ باعث سرکوب احساسات می­‌شود و انسانیت آدم‌ها را می‌­رباید. سربازها را به ربات­‌های بی­‌اراده تبدیل می­‌کند و باعث رنگ­‌باختن عشق؛ به عنوان نمود اصلی انسانیت می­شود؛ چنانچه ویلیام که در اصل عاشق ماریگی‌ست، هنگامی که در خلال جنگ و تحت تاثیر داروهای آرام­بخش، نمی‌­تواند حس همدردی و ناراحتی­‌اش را برای دست قطع‌شده­ او در خود بیابد، در تکاپوی برانگیختن این احساسات، نمی­‌فهمد کوشش‌­اش «به خاطر مبارزه با دارو بود، یا خروج از این شرایط، یا عشق؟»

کندوکاو در اهداف خالق داستان، ما را به دیدگاه انتقادی او به برخی سیاست­‌های اتخاذ شده­ و برنامه‌­های تحمیلی دولتش می‌رساند که در کتاب در قالب قوانین سفت و سخت مضحکی که هم‌خوابگی اجباری با شرکای متفاوتی از جنس مخالف را تحمیل می‌کند و سال‌ها بعد در پاسخ به بحران افزایش جمعیت، مجبور به القای گرایش به جنس موافق می‌شود، انعکاس می‌یابد.

تصمیماتی که گاهی بدون در نظر گرفتن احساسات ملت، بر آن‌ها تکلیف می‌شود. هالدمن به تأثیر مستقیم و اکید جامعه و تعیین نُرم­‌ها توسط آن، بر خوی و رفتار آدمی باور دارد. او معتقد است اگر جامعه با اهداف پشت‌پرده­‌ای مثل کنترل جمعیت، ازدواج با همجنس را طی چند دهه به اسم رفتار صحیح، فرهنگ‌سازی کند، بشر کم‌کم ازدواج با غیرهمجنس را نوعی نابه‌هنجاری اجتماعی می‌پندارند و اگر جامعه با دلایل پنهانی مثل ایجاد «حفره­ خوبی برای خالی‌کردن چمدان­های پول»، جنگ با مردمانی دیگر را «کمال مطلوب» بداند، حتی غریزه آدمی به بقا و نوع‌دوستی و مصالحه ممکن است طی دهه‌ها دگرگونی با این باور جایگزین شود. «آن‌ها هرگز زمان صلح را نشناخته بودند.»

نویسنده اعتقاد دارد انسان­‌ها نسبت به یکدیگر دلسوز، منعطف و پذیرای هر رنگ و نژاد و عقیده­‌ای هستند، تا زمانی که هنجارهایی به سود دولت در آن‌ها رخنه نکرده و چارچوب فکری­شان را محدود نساخته باشد. این فرهنگ‌سازی‌ها البته یک شبه اتفاق نمی‌افتد و به مثابه دارویی ذره‌ذره به مردم خورانده می‌شود تا بالاخره اثرش پدیدار گردد. به همین دلیل ماندلا که پس از دو دهه، سرانجام به کشورش بازمی­‌گردد، تغییر در گرایش جنسی جامعه را منحرف و مشمئزکننده می‌خواند و قادر به خوگرفتن با آن نیست. این تغییر به چشم او، نه به آهستگی، بلکه در لحظه­‌ای رخ داده، پس فرصتی برای تبدیل به هنجار و فرهنگ مورد پذیرشش نداشته است. 

جو هالدمن با شجاعت داستانی واقع­‌گرایانه و نه آنچنان احساسی، با کاراکترهایی معمولی و نه آنچنان منحصربه‌فرد و جذاب، خلق کرده است تا از شدت نفوذ پیام اصلی کتاب بر مخاطب، ذره­‌ای نکاهد. ماندلا آن قهرمان کلیشه‌­ایِ یک اپرای فضایی نیست که یک تنه بشر را نجات می­‌دهد. او تنها، سربازی ست میان سربازهای دیگر که در انتها اقداماتش به طرز حزن‌­انگیزی تاثیری بر نتیجه­ نبرد ندارد؛ نبرد ابدی بیهوده و بی­‌سروتهی که «با بهانه­‌های واهی آغاز شده و فقط به این دلیل تداوم پیدا کرده بود که دو نژاد قادر به برقراری ارتباط نبودند. هنگامی که توانستند گفت­‌و­گو کنند اولین سوال این بود: «چرا این درگیری رو شروع کردی؟» و پاسخ طرف دیگر این بود: «چی؟! من؟»»

 آن هنگام که روایاتی از ارتشی انسانی درگیر در جنگی ابدی در کهکشان­‌هایی دور و آینده­‌هایی دورتر با شگفتی­‌های قوانین علم فیزیک و بی‌رحمی‌­های قوانین نظامی در هم می­‌آمیزد تا آنچه را که بر سربازی بازگشته از جنگ خواهد گذشت با تاخیر زمانی در نظریه­ نسبیت انیشتین، همتاسازی کند و ایده‌­ای شگرف و مبتکرانه­ بیافریند و آن زمان که صدایی از ورای صفحات بارها و بارها پرسش‌­های عمیق فلسفی در باب حد تاثیر هنجارهای مورد پذیرش جامعه بر رفتار بشر، مطرح سازد، اثری تکرارناشدنی به شکوه جنگ ابدی خلق خواهد شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها