یک سال از ظهور پاندمیک کرونا میگذرد. قرنطینه در آغاز فرصتی برای انجام کارهای عقبمانده بود اما حالا و پس از یک سال، داستاننویسندگان دچار مشکل شدهاند.
اگر قرنطینه اول فضایی جدید به نویسندگان داد تا فرصت نوشتن بیایند اما قرنطینه دوم برای خلاقیت نویسندگان شرایطی سخت را فراهم کرد. شاید دلیل آن کنار آمدن با درس خواندن کودکان در خانه، حضور در چهاردیواری خانه یا شاید استرس ناشی از دریافت اخبار باشد. دلیل آن هر چه هست داستانهای جدید زیادی خلق نشده است.
لیندا گرنت، رماننویس برنده جایزه اورنج میگوید: «مشکل حضور در قرنطینه نیست اما من دیگر نمیتوانم با تصورم ارتباط بگیرم، با خلاقیت ارتباط برقرار کنم. تمام ذهن من درگیر پردازش، پردازش، و پردازش آنچه در دنیا رخ میدهد است.»
گرنت بیدار شدن هر روز صبح را مهآلود میخواند و میگوید فقط دوست دارد برنامههای آشغال تلویزیون را ببیند! ذهن دیگر آرامش ندارد تا با ناخودآگاهش ارتباط برقرار کند: «ناخودآگاه من در حال فریاد کشیدن است که من را از این شرایط خارج کنید! بنابراین فضایی برای خلق داستان وجود ندارد. من انرژی احساسی و ذهنی لازم را ندارم تا افراد در سایه حاضر در ذهنم را از سایه خارج کنم.»
ساتکلیف همسر مگی اُفارل است و سه فرزند دارد. زمان خودش را بین درس دادن به کودکان و نوشتن تقسیم کرده است. در طول اولین قرنطینه در حال نگارش داستانی بود و خیلی خوشحال بود که زمان دارد پشت کامپیوترش بنشیند و بنویسد. در قرنطینه دوم در حال آمادهسازی ذهنی کتاب دوم بود و «چنین کاری با قرنطینه و این حد از خستگی ناشی از پاندمیک منافات دارد.»
وقتی پستی در توییترش به اشتراک گذاشت و خستگی خود از پاندمیک و عدم توانایی در نوشتن را اعلام کرد پاسخهای زیادی از نویسندگان دیگر دریافت کرد که شرایط مشابهی را تجربه میکنند.
جان کورتنی گریموود میگوید شرایط پاندمیک کنایی است زیرا «سالها با خود فکر کردیم چقدر خوب بود که در غاری قرنطینه میشدیم و سپس الهام ذهنی و ضربالاجلهای اتمام کار اهمیتی نداشتند و سپس این فرصت به دست میآید و فاجعه رخ میدهد.»
ساتکلیف با این موضوع موافق است: «از میان همه کسانی که از کار نکردن گله دارند نویسندگان جز عجیبترینها هستند زیرا در مقایسه با دیگران زندگی ما کمتر دچار تغییر شد. بررسی اینکه چرا نویسندگان چنین حسی دارند جالب است.»
البته در ادامه میگوید از اینکه خانهای گرم و سقفی بالای سر دارند شکرگزار هستند. با این وجود مراقبت از کودکان در خانه به صورت شبانهروزی چالشی بزرگ است. ناتاشا سالومون، رماننویس عکسی از کودک پنج سالهاش به ما نشان میدهد و میگوید: «ساعت نه صبح در حال نوشتن هستم و فرزندم از من سوالی درباره درسش میپرسد و نوشتن برایم غیرممکن میشود. در نتیجه نوشتن را رها میکنم. به یاد زمانی میافتم که تازه بچهدار شده بودم و هنگامی که نوزاد به خواب میرفت دیوانهوار مینوشتم چون میدانستم وقتی بیدار شود این امکان را از دست میدهم. درست مانند این است که چند تکه نوشتهام و باید آنها را به هم متصل کنم. البته در حال حاضر همه چنین حسی دارند انگار به هزار تکه تقسیم شدهایم.
هر کسی در حال نوشتن نیاز به فضا دارد، لحظههایی که در وجود شما باز میشود، یک تنفس، یک آن سکوت اما در حال حاضر هیچ فضایی وجود ندارد. همه لحظات پر از خوراکی، تنش، ترس، و آغوشهایی پر از افسردگی است.»
هولی سددان، نویسنده و پدر چهار فرزند میگوید اتاق رختشویی را به یک دفتر کوچک تبدیل کرده است اما صدای همیشگی که از او میخواهد فایلی را برایش پرینت بگیرد ذهنش را مشوش میکند و خلاقیتش را به عقب میراند. «سخت است و نمیتوانم اجازه دهم با شخصیت داستانم سخن بگویم. وقتی تمام فکر من درگیر سر وسامان دادن به تصورات آشفته است. نمیتوانم فضایی مناسب برای داستان ایجاد کنم.»
فیبی مورگان، نویسنده اثار جنایی فرزندی ندارد اما میگوید: «این چرخه شستن، پختن، و کارهای خانه و تلاش برای اسبابکشی بیشک به خلاقیتم آسیب رساند. احساس میکنم ذهن من دچار فوبیای حضور در چهار دیواری شده است و مدام مشغول پردازش این اتفاق است.»
با این اوصاف آیا یک سال دیگر بازار کتاب پر از داستانهایی درباره قرنطینه خواهد شد یا جریان سیال ذهنی که از خالی کردن ماشین لباسشویی سخن میگوید؟ ساتکلیف میگوید: «همین موضوع مشکلی بزرگ برای داستاننویسان معاصر است که بسیاری از آثار در نسخهای نامشخص از زمان حال قرار دارد. میتوان داستانی در سال 2013، 14، 15 یا داستانی درباره سال 2019،20، و 21 نوشتن اما در واقع چند دنیای متفاوت هستند. همه ما که نمیتوانیم درباره پاندمیک بنویسیم اما تایید اتفاقاتی که در این سالها رخ میدهد در هر داستانی غیرقابلانکار است.
آیا چنین آثاری مخاطب خواهد داشت؟ گرنت پاسخ میدهد: «شاید چند سال دیگر!»
نظر شما