نهم بهمن 1326 شمسی در مجتمع مسکونی بیرلا در مرکز دهلی جدید، ناتورام ویناواک گورس، دست به عملی زد که بشریت را در آن روز غافلگیر کرد او با سه گلوله که به سمت مهاتما گاندی شلیک کرد، او را از پای درآورد و بشر را عزادار مردی کرد که آزادی و آزادگی را معنایی دیگر بخشید و سرزمین زرخیر هند را از استعمار بریتانیا رها ساخته بود.
ضارب از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود و فکر میکرد گاندی به دلیل اعتقاد به «وحدت روح» بیش از پیش با مسلمانان پاکستان مماشات کرده و تساهل و تسامح مینماید، پس راه حل را در ترور گاندی دید و این عمل شنیع را از قوه به فعل درآورد. گویا گاندی در فاصله اندکی که تا لحظه فوت زنده بود، تاکید کرده بود، با قاتلش کاری نداشته باشند، اما در نوامبر سال بعد، پس از یک محاکمه عادلانه، در زندان مبالا به همراه یک تن دیگر بر دار مجازات آویخته شدند، استعمار بریتانیا، بسیار بدشناس بود که گاندی، تاگور، شاستری، نهرو، رادوکریشنان و بزرگانی از این دست، در هند پا به عرصه وجود گذاردند و آثار شوم حکومت آنان را در هم نوردیدند. هرچند که هنوز هم آثار و عواقب این استعمار در هند باقی است و بیش از 200 میلیون هندی تحت عنوان «دالیتها» از حقوق شهروندی برخوردار نیستند، اما هند در جهان امروز راه خود راه پیدا کرده و بهرغم جمعیت فزاینده و فقر عمومی، میرود تا خود را در بین تمامی کشورهای دارای جمعیت بالا ـ البته بعد از چین ـ متمایز ساخته و سطح رفاه عمومی را افزایش دهد و بدیهی است در صورت فقرزدایی، همانگونه که بسیاری از آثار و تبعات فرهنگ استعماری، رفته رفته از این کشور رخت بربست، این امر نیز رنگ باخته و هند و هندویان، سرافراز در جهان پرتلاطم امروزی به راه خود ادامه داده و به ترقی و تعالی واقعی خواهند رسید. گاندی بزرگ اعتقاد داشت: هند را فقط از راه دموکراسی میتوان اداره کرد و سرانجام جان بر سرعهدی گذاشت که با مردم خود گذارده بود: آزادی.
رولان، رومن؛ مهاتما گاندی، ترجمه محمد قاضی، چاپ نهم، رقعی، 150 صفحه، بهار 1399، انتشارات روزبهان، تهران.
این کتاب را در سال 1354 برای اولین بار از کتابفروشی روزبهان، متعلق به دوست روانشادم، جلال فهیم هاشمی خریدم و خواندم و لذت بردم، هرچند که در آن زمان با جلال آشنا نبودم و بعدها، یکی از عزیزترین دوستانم شد و خدایش بیامرزد که چه زود از دستش دادیم.
در آستانه کامل شدن 42 سالگی انقلاب اسلامی ایران هستیم و میدانیم استعمار و امپریالیسم طی یکصد سال گذشته با جهان چه کرده است. بریتانیای به اصطلاح کبیر، هست و نیست هند را چنان غارت کرده بود که کمپانی هند شرقی، ثروتمندترین کمپانی در جهان بود و «رابرت کلیو» فاتح بنگال، در نوشتهای بیشرمانه، بهرغم آن همه غارت و جنایت درباره ثروت مردم هند، چنین میگوید: «هنگامی که من ثروت و مکنت هنگفت این سرزمین را در نظر میآورم و میبینم آنچه من از آنجا ربودم و خارج کردهام، به آنچه باقی مانده است، چه قدر حقیر و ناچیز است، از اعتدال و انصاف خویش تعجب میکنم.»
بیشرمی استعمار در لابهلای این کلمات به خوبی آشکار است و سبعیت و درندگی و ددمنشی پلید استعمارگران را نشان میدهد و این روزها که کشاورزان هندی به سیاستهای حاکم، مبنی بر مصوب نمودن قیمت فرآوردههای کشاورزی، معترض گشته و در جای جای هند به اعتراض برخاستهاند، شک نکنید که آثار سؤ سالهای سلطه فکری و تحقیر یک ملت در این کار، از هر دو سو ـ دولت و کشاورزان ـ آشکار و نمایان است و زخم ناسوری که مکاران بریتانیایی بر روح ملت هند وارد کردهاند ـ همانند بسیاری دیگر از نقاط جهان ـ امری نیست که تا قرنها، از کردار و رفتار ملتها زدوده شود و خود باورانی چون گاندی، توانستند شخصیت و منش ذاتی ملت خود را یادآور شده و مضرات استعمار را برشمرده و به همین دلیل بهرغم وجود این همه مشکل در هند، اقتصاد مولد و بالنده این کشور، میرود تا سری در میان سرهای کشورهای تأثیرگذار به درآورد.
امروز در سرزمین بنگلادش، که روزگاری بخشی از شبهقاره هند بود، با جمعیتی عظیم ـ نسبت به مساحت خود ـ و فقر عمومی یک شیرزن به نام حسینه ماجد، شخصیت و باور را نزد ملتش چنان متبلور ساخته است که به عنوان دومین تولیدکننده لباس، بخصوص البسه سبک ـ در دنیا شناخته شده و در آینده نزدیک، رقیبی جدی برای چین، بهعنوان یک اَبَرقدرت در این زمینه خواهد بود و همین امر در کشور ویتنام، در حال شکلگیری است و یقیناً طی یک دهه آینده، اژدهای دیگری در شرق آسیا سر بر خواهد آورد و به سلطه اقتصادی و سیاسی امپریالیسم امریکا، با تولید انبوه و با کیفیت، پایان خواهد داد.
رومن رولان، درباره ظاهر گاندی، چنین مینویسد: «چشمان آرام و کدر، کوتاه قد و ضعیفالجثه، با صورت لاغر و گوشهای بزرگ برگشته. شب کلاهی سفید بر سر و جامه سفیدی از پارچه خشن در بر، پا برهنه غذایش برنج است و میوه، و به جز آب نمیآشامد. روی زمین میخوابد، کم میخوابد و دائم کار میکند، گویی جسمش به حساب نمیآید، در برخورد اول هیچ چیز در او جلب توجه نمیکند، مگر حالت صبری عظیم و عشقی بزرگ ... به سادگی کودکان است و حتی با رقیبان خود نیز مهربان مؤدب و صمیمیتی بیشائبه دارد. با فروتنی تمام به انتقاد از خود میپردازد و به قدری وسواسی است که شکاک به نظر میرسد و گویی با خود میگوید: من اشتباه کردهام. هیچ سیاستی در کارش نیست. از این که دیگران را با نطق و خطابه تحت تأثیر قرار دهد گریزان است و یا بهتر بگویم اصلاً به این فکر نیست. از تظاهرات عمومی که محرک آن شخص خودش باشد، بیزار است. چنان که در یکی از روزها، ضمن این تظاهرات، اگر دوستش، مولانا شوکتعلی، هیکل پهلوانی خود را حائل بدن او نمیکرد، بدن نحیفش خرد شده بود. به معنای واقعی کلمه «بیمار» جمعیتی است که او را میپرستند. او حسِ پرگویی ندارد. طرز صحبتش آرام و آهسته است، روی سخنش بهخصوص باهوش و ذکاوت مستمع است، لیکن آرامش و خونسردی او موضوعات را کاملاً روشن و آفتابی میسازد. لحن صدای او کمی متغیر و سرشار از صفا و صمیمیت است. در حین صحبت هرگز بازوان خود را تکان نمیدهد و به زحمت ممکن است گاهی انگشتی [را] حرکت دهد. گفتار روشن و تابناک او که با جملاتی تند و احساساتی ادا میشود، ایمان و عقیده تلقین میکند. او از هیچ نکتهای، تا مطمئن نشود که خوب فهمیده شده است ـ نمیگذرد. در باطن از کثرت عدد ظنین و از رَجالهبازی و جمعیت افسارگسیخته متنفر است. جز در میان جمع قلیل، احساس راحتی نمیکند و جز در خلوت و انزوا با شنیدن سروش آرام و خموش (Still small Voice) که به او فرمان میدهد، شادمان نیست.
این است مردی که سیصد میلیون انسان را برانگیخته و امپراتوری بریتانیا را متزلزل ساخته و در سیاست بشری، نیرومندترین جنبشی را که از قریب دو هزار سال به این سو واقع شد، به وجود آورده است.
نام حقیقی او مهنداس کرم چندگاندی است. در کشور نیمه مستقل کوچکی واقع در شمال غربی هندوستان، در شهر پوربندر (شهر سفید) در کنار دریای عمان، در اکتبر 1869 به دنیا آمده است. (12 اکتبر 1869 میلادی، برابر با بیستم مهرماه سال 1248 شمسی)، از نژادی زنده و پرجوش است که تا دیروز، هنوز بر اثر جنگهای داخلی منقلب بود. نژادی با حرارت و دارای شمّ کافی در امور تجاری که با تجارت خود از عدن به زنگبار شهرت یافته است. پدربزرگ و پدرش هر دو نخستوزیر بودند که به جرم استقلال رأی مغضوب واقع شدند و مجبور به فرار گردیدند و حیات ایشان در معرض تهدید بود. گاندی از محیطی ثروتمند و هوشمند و تربیت شده برخاسته است. [رولان وقتی کتاب را مینوشت، گاندی در قید حیات بود]، ولی طبقه ممتاز نیست».
گاندی در 19 سالگی ازدواج کرد و برای تحصیل به بریتانیا رفت و در سال 1891 به هند بازگشت. او عشقی مقدس به هند داشت. در سال 1893 میلادی تلاشهایش را برای آزادی هند آغاز کرد و مدتی به آفریقای جنوبی رفت. سرزمینی که نلسون ماندلای بزرگ را در دامان خود پرورش داد، با شیوهای همانند گاندی ـ صبر مهربانی ـ ملتش را از یوغ استعمار انگلیس و سفیدپوستان رها سازد. علت سفر او به افریقای جنوبی، بدرفتاری با هندیان ساکن این سرزمین بود که از سوی استعمارگران بریتانیایی بر آنها روا داشته میشد و با «اعتصاب مقدس» او در آفریقای جنوبی، حقوق از دست رفته هندیان مقیم آفریقای جنوبی را استیفا نمود.
بازگشت او به هند، بار دیگر جنبش استقلال ملی در هند را جان تازهای بخشید و کشور هفتاد و دو ملت هند، با نژادها، باورهای بعضاً خرافی فراوان که انگلیسیها در دامن زدن به آنها، نقش اساسی داشتند را متحد ساخت.
او سیاست «عدم مقاومت» را در هند و در برابر استعمار بریتانیا، به کمال رساند و برای رهایی از تعصبات حاکم بر هندوها، عقیده داشت و ابراز کرد: «من معتقد نیستم که جنبه الوهیت فقط از آنِ کتب آسمانی «ودا» است. من ایمان دارم که تورات و انجیل و قرآن و زند و اوستا مانند «ودا» از جانب خدا نازل شده است.
هندوئیسم یک مذهب تبلیغی نیست و در آن برای پرستش تمام پیغمبران جهان، محل هست. این مذهب از هرکس خواستار است که خدا را از روی اعتقاد و «دارما»ی خود بپرستد، و بدین ترتیب با تمام ادیان در صلح و صفا به سرمیبرد».
و بدین ترتیب، هند با همراهی نهرو و شاستری و ... از یوغ استعمار بریتانیا آزاد شد، همانگونه که افریقای جنوبی، با ماندلا، نیم قرن بعد، آزاد شد.
گاندی، قربانی تعصب کوری شد که بر ذهن یک گروه حاکم بود، اما روح بلند او قربانی ترور نشد و ندای وجدان او، امروز هر هندی را به صلح و صفا فرا میخواند.
ما که خود بزرگترین قربانی ترور در دنیا هستیم، تا مغز استخوانمان در مییابیم که ترور تا چه اندازه مطرود و محکوم است. ترور؛ به هر شکل، از هر طریق، علیه هرکس، با هر ایدئولوژی، مرام، مسلک و مذهب، در هر شرایطی، و به وسیله هر به ظاهر آدم و انسانی، محکوم است و از آموزههای دینیمان، همانگونه که از مولایمان علی (ع) آموختهایم، باید اهل بخشش بود، حتی اگر قاتلت را ببخشی:
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چون اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
آیا جز این است که مولای متقیان نیز «ترور» شد؟
این روزها و در آستانه چهل دومین سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از همیشه این عمل مذموم را محکوم کنیم، تا باشد روزگاری فرارسد و ریشه تعصبات خشکیده و در این رهگذر، ترور، این مذمومترین رفتار نزد برخی از دنیاپرستان، از زمین و زمان محو گردد.
ترور «خوب» و ترور «بد» نداریم و میباید از ریشه آن را کل بشریت و هرکس در قامت انسانیت جا دارد، محکوم نماید، تا شاهد این امر نباشیم که هفته گذشته پدری متعصب و متحجر دو پسرش را برای عمل انتحاری در بغداد آماده میکند و به آنها، وعده «حورالعین» میدهد، تا انسانهای بیگناه را بکشد. ما که خود بزرگترین قربانی ترور هستیم، درک این مطلب، برایمان چندان سخت نیست.
نظر شما