حمید نورشمسی یادداشتی بر رمان «دایرهها» نوشته است که در پایین میخوانیم.
راستش را بخواهید هیچ وقت به مباحث تئوریک داستاننویسی علاقهای نداشتم. باورش دارم اما حوصلهشان را نه. تجربه و حس من در داستاننویسی چیزی نبود که از دل این همه تبصره و ماده و شرط و شروط برای نوشتن و انتقال حس بتواند راهی برای خودش پیدا کند. برای همین هم در دل همانکارگاه معمولا کلاسهای تئوری را با بیحوصلگی سر میکردم ولی وقتی نوبت دیدار و گفتوگو با استاد مشاورم میشد خیلی راحتتر بودم. دوستش داشتم و مدتها بود با اوهمدل و همصحبت بودم. تجرب خبرنگاری برایم لااقل این مزیت را داشت. هر بخش از کار را که مینوشتم برایش میخواندم و در نهایت نیمساعتی با هم دربارهاش صحبت میکردیم.
اما دایرهها از کجا آمد
راستش را بخواهم بگویم خودم هم خوب نمیدانم. خاطرم هست سالی که به نوشتن این کتاب گذشت سالی بود که در آستانه دهمین سال فعالیت حرفهای روزنامهنگاریام بودم و البته خسته و کلافه از حجم بالای آن و کشف بیثمر بودنش. کشف اینکه کاری با این فعالیت در شرایط فرهنگی جغرافیای زیستیام تغییر نمیکند و از دل این اتفاق بود که آن موقعها علاقه زیادی پیدا کرده بودم به شنیدن ترانهها و موزیکهای به اصطلاح سنگین و ناشاد!
آدمهای دایرهها از دل این ترانهها سرک کشیدند و البته در این میان قصه نافرجام یک دوست قدیمی هم بیتاثیر نبود. دوستی که برایم تعریف کرده بود که سالها قبل در رویدادی توام با ناکامی جرأت نکرده به کسی که دوستش دارد ابراز علاقه کند و برای همیشه آن طرف را از دست داده است. آدمهای دایرهها یکی پس از دیگری از دل همین رویدادها متولد شدند. از دل اتفاقهایی اینچنینی. آدمهایی در گوشه و کنار این شهر که زندگیشان مانند مداری بسته در یک مسیر مشخص و نخ نما شده در حال تکرار است و نمیتواند با سیکلها و دایرههای مشابه دیگری تلاقی داشته باشد. در پس این چنین اتفاقی است که چنین آدمهایی هیچگاه نمیتوانند در موضوعی عاشقانه و حتی عاقلانه با همدیگر هممسیر شوند. شاید نقاط تلاقی در مسیر آنها دیده شود؛ مانند دایرههایی که وقتی روی هم قرار میگیرند لاجرم نقطه تلاقی دارند اما بودن در هر سیکل حتی با وجود این نقاط تلاقی منجر به تغییر مسیر از یک سیکل به سیکل دیگری نمیشود.
بدترین اتفاق در نوشتن دایرهها برایم وقتی بود که قصه به سراغم میآمد. وقت مشخصی نداشت. گاه صبحهای زود و هنگام حضور در محل کارم یکی از آدمهای قصه از درون به من نهیب میزد که همین حالا وقت نوشتن است و باید چنین چیزی دربارهام بنویسی وگاه پشت فرمان در خیابان و بدتر از همه اینکه وقتی سر وکله آنها پیدا میشد طوری یقهام را میگرفتند که نمیتوانستم کاری کنم. خاطرم هست گاهی مجبور میشدم پشت فرمان ماشینم، رکودر صدای موبایلم را روشن کنم وآنچه میخواهم بنویسم را بلند بخوانم. اما جالب بود که اگر خودم را به کیبورد میرساندم، دیگر دست خودم نبود که چقدر میشود بنویسم. حتی اگر چشمهایم را هم میبستم کلمهها و جملهها ساخته میشد و از پی هم میآمد.
همیشه فکر میکردم این نوع حرفها درباره نوشتن یک جور شوخی و یا خود بزرگبینی اهل قلم است اما زمانی که برای خودم اتفاق افتاد تازه متوجه شدم که چنین نیست. به این نتیجه رسیدم برای نوشتن به جای بیشتر خواندن باید بیشتر چشم دیدن و فکر و حوصله برای نوشتن داشت.
رمان «دایرهها» اثر حمید نورشمسی در 148 صفحه به بهای 22 هزار تومان از سوی نشر نیستان چاپ شد.
نظر شما