دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۷
«خیال‌باز» ایده امید و یافتن راهی برای ماندن است

«مسترجیکاک» ریشه‌های جهل و شروع ویرانی است، «آه ای مامان» ویرانی و لحظات اضمحلال است، «خیال‌باز» هم ایده امید و یافتن راهی برای ماندن است.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)  احمد حسن‌زاده متولد سی‌ام شهریور هزار و سیصد و شصت در شهرستان گچساران و فارغ‌التحصیل رشته سینما تئاتر از دانشکده هنر دانشگاه تهران است. حسن‌زاده را قبل از انتشار مجموعه داستان «آه ای مامان»، با مجموعه داستان «مِستر جیکاک» شناختیم. او سال ۹۵ برای این مجموعه، جایزه بهترین مجموعه داستان کوتاه سال «هفت اقلیم» را دریافت کرد. این مجموعه از نگاه زبان و فرم روایی، بعد از سال‌ها نگاه‌ منتقدین را به جنوب ایران معطوف کرد. اکنون به بهانه انتشار رمان جدید این نویسنده، «خیالباز» که توسط نشر نون منتشر شده است، گفت‌وگویی با وی ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 ***
 ایده اولیه رمان «خیال‌باز» بعد از دو مجموعه داستان پیش آمد یا قبلش؟ نویسنده‌ها مجموعه داستان‌های کوتاه را صرفاً دست‌گرمی می‌دانند برای نوشتن رمان. برای شما هم همین‌طور بود؟
 راستش را بخواهید این‌طوری نیست که بگویم یک طبقه‌بندی خاصی داشته است. می‌شود گفت مجموعه‌ای از چیزها بوده. تخیلات، تفکرات، تحقیقات و خیلی چیزهای دیگر. بعد خود‌به‌خود تبدیل می‌شود به مجموعه داستان و بعد رمان. اما یک چیز قطعی است و آن سیر تکاملی نوشتن. مثلاً می‌دانم از اول قصدم این نبود که کار اولم رمان باشد. حداقل آن زمان این‌طور فکر می‌کردم. اما می‌دانستم که باید سیری را طی کنم و در آخر به رمان برسم. همان ذهنیت همیشگی. بعد از نوشتن داستان کوتاه، قلم شما ورزیده می‌شود. اما یک نکته بسیار مهم دیگر هم وجود دارد. اینکه شما می‌بینید اغلب داستان‌نویس‌های ما با داستان کوتاه شروع می‌کنند، تحت‌تأثیر یک قانون نانوشته است. نوعی تفکر یا چطور بگویم، یک‌جور عرف در داستان‌نویسی ایران هست که اغلب افراد رعایتش می‌کنند، آن هم شروع کار با داستان کوتاه. قبلاً البته این قضیه خیلی پررنگ‌تر بود. الان می‌بینم اکثراً با رمان شروع می‌کنند. اما قبلاً، حداقل ده سال پیش و قبل از آن، یک جور منشی وجود داشت. چیزی شبیه اینکه اول برادری‌ات را ثابت کن و بعد ادعای ارث. رمان همان ارث بود. یعنی شما باید اول یک مجموعه می‌نوشتی و اعتماد را جلب می‌کردی. به این معنی که ببینید این هم داستان‌نویس است، داستان را می‌شناسد و… بعد هم ناشران و هم جامعه ادبی به تو اعتماد می‌کردند. یک‌جور بلیط یا رمز ورود بود به جهان داستان. البته اینکه می‌گویم اصلاً مطلق نیست. اما کلیت فضا این‌طور بود. خصوصاً برای ما متولدین دهه شصت که تحت‌تأثیر نویسندگان پیش از خود بودیم و یک جور سنت استاد و شاگردی را رعایت می‌کردیم. اما در وضعیت فعلی قضیه خیلی فرق کرده است. شما می‌بینید اغلب نویسنده‌های این روزها و آنها که سودای نوشتن دارند، به کارگاه داستان می‌روند. در این چندسال هم کارگاه‌های زیادی به وجود آمده. اغلب این کارگاه‌ها هم از هنرجویانشان می‌خواهند تا پایان کارگاه رمان بنویسند و بعد هم که تلاش برای انتشار اولین رمانشان.

 به نظر شما کدام درست است؟ اول مجموعه داستان یا رمان؟
هیچ قانونی وجود ندارد. هرکسی باید تجربه خودش را از سر بگذراند. از نظر من هیچ‌کدام الزاماً نمی‌تواند مقدم بر دیگری باشد. این بستگی به خود فرد دارد. اما در نهایت خود کار مهم است. کیفیت، خلاقیت و خوب‌بودن اثر مهم است. برای خود من البته چیزهای دیگری هم دخیل بود. من توی ذهنم جهانی داشتم از جنوب. یا بهتر است بگویم جنبه‌هایی که خودم می‌دیدم، برای من باید ذره ذره ساخته می‌شد. در نهایت اینکه شما نمی‌توانی پیش‌بینی کنی. مثلاً شاید اگر من بتوانم به عقب برگردم و شرایط و زندگی جور دیگری رقم بخورد، مثلاً با رمان شروع کنم. در نهایت اما کار خوب معیار است، خواه رمان یا داستان کوتاه.

در مجموعه داستان «مسترجیکاک» عناصر بومی به خوبی در داستان‌ها نمود داشت. خود داستان‌ها سیر تکاملی هم داشتند، داستان‌های به هم پیوسته‌ای که انگار در هم ضرب می‌شدند. شما با به‌کارگیری تقابل سنت و مدرنیته قدم بلندی در معرفی فضای بومی جنوب برداشتید یا بهتر است بگویم بسیار متفاوت جنوب را دیده و نوشته بودید، چه از لحاظ روایت و چه از منظر ساختار درونی داستان‌ها… این نکته چقدر در نگارش رمان «خیال‌باز» به شما کمک کرد؟ چرا که باز هم در رمان خیال‌باز با یک مدل جنوبی مواجه هستیم که تا به حال این‌طور دیده نشده. انگار جغرافیا وسعت پیدا کرده، جغرافیایی که آدم‌های قصه با مدد از عنصر تخیل، تعمیمش می‌دهند به سایر مکان‌ها، منظورم استفاده از تخیل در توسعه جغرافیا‌ست. این تخیل مدام دارد عناصری را به جغرافیا اضافه می‌کند که الزاماً شامل جنوب ایران نمی‌شود. در اینجا تخیل مهم بوده برای شما، چون «الیاس» شخصیت اصلی رمان واقعاً یک خیالباز است، یا اینکه وفاداری به جغرافیا و بوم داستان‌تان؟
 ممنونم که از این زاویه به «خیال‌باز» نگاه کردهاید. به نظر من نکته بسیار درستی است. این ماجرا وسعت‌بخشیدن به جغرافیا و… . ببینید، در داستان‌های «مسترجیکاک» و البته برخی از داستان‌های «آه ای ای مامان» جغرافیا یا مکان به موازات شخصیت و حادثه پیش می‌رود. یعنی تکمیل‌کنندۀ یکدیگر هستند. واقعه چیزی است که در آن بستر رخ می‌دهد و متأثر از یکدیگر هستند. اما در رمان «خیال‌باز» علاوه بر این یک نکته دیگر هم وجود دارد. به این معنا که «الیاس»، شخصیت اصلی رمان، بر اساس نیاز خود و نداشته‌هایش، چیزهایی را هم به جغرافیا اضافه می‌کند. این نکته از نظر خودم مسئله بسیار مهمی در این رمان است. چطور نداشته‌هایمان را به کمک تخیل به زندگی و فضای زندگی‌مان اضافه کنیم و در عین‌حال باورپذیر هم باشد. به همین‌ خاطر است که مکان در ذهن مخاطب توسعه پیدا می‌کند و علاوه بر جنوب می‌تواند هرجای دیگری هم اتفاق بیافتد. این رمان از این منظر یک ساختار تکاملی دارد که گره خورده با ذهنیت ایرانی ما. آن بخش از خلاءها و نداشته‌ها و از دست‌رفته‌هایمان که دیگر عمومیت دارد. شخصیت رمان هرجا که ندارد یا کم می‌آورد اضافه می‌کند به زندگی به مکان و به هر چیز دیگری. این در واقع ایده محوری رمان هم می‌تواند محسوب شود. از این نظر که چطور زندگی را با وجود نداشته‌هایمان قابل تحمل بکنیم. راهی که شخصیت رمان پیشنهاد می‌دهد، کمک‌گرفتن از عنصر تخیل است و این نکته را در نظر داشته باشید که این خود زیرمجموعه یک تفکر جامع‌تر است. به این معنی که انسان تا به حال به هرچیزی رسیده، ابتدا تخیلش کرده و بعد منجر به عمل و نتیجه شده است. اما وای به روزی که انسان به هر دلیلی دست از قوه تخیلش بردارد.

 در مجموعه داستان «آه ای مامان» شما پا را فراتر گذاشتید و دنیای مدرن و شخصیت‌های پویاتری را وارد داستان‌هایتان کردید؛ طوری که به نظر می‌رسد این گام‌ها به گونه‌ای هوشمندانه برداشته شده است که در نهایت به هدف خاصی برسید. اصلاً شاید همین رمان، نظر خودتان چیست؟
قطعاً همین‌طور است. من برای خودم یک روندی قائل هستم. این روند همراه با تجربه مکرر و نگاه تکاملی است. در واقع در «آه ای مامان» به نقاط دیگری سرک کشیدم. به آدم‌های به شدت مدرنی که در محیطی عقب‌مانده زندگی می‌کنند و تحت فشار و انقیاد گسترده‌ای هستند، صرفاً به این دلیل که نگاه پیشروتری نسبت به همه‌ چیز دارند. این‌جور آدم‌ها دچار جراحات و خسارات جبران‌ناپذیری می‌شوند. در واقع آن جامعه خواسته و ناخواسته آنها را نامرئی می‌کند. «آه ای مامان» در واقع روایت فروپاشی، گسست و انقراض این آدم‌هاست در جامعه‌ای که آنها را به هزار دلیل پس می‌زند. اما تلاش‌هایی هم هست برای دوام‌آوردن. در واقع می‌شود این‌طور گفت که «مسترجیکاک» ریشه‌های جهل و شروع ویرانی است، «آه ای مامان» ویرانی و لحظات اضمحلال است، «خیال‌باز» هم ایده امید و یافتن راهی برای ماندن است. البته این فقط یک زاویه دید است. می‌توان جورهای مختلفی به آن نگاه کرد، اما بی‌شک با این بخش حرف شما کاملاً موافقم که یک مسیر تکاملی را دنبال می‌کنند.

«خیال‌باز» رمانی غیرعادی با راوی غیرعادی است، الیاس، راوی متکلم وحده، تک‌گو و انحصارطلب است. جغرافیای غیرعادی و… چرا؟
از نظر من هیچ چیز در این رمان غیرعادی نیست. همه عناصر در رمانم ریشه در واقعیت دارد. اما آنچه اهمیت دارد برخورد نویسنده با این امر واقعی است. یا بهتر است بگویم این رمان واقعیت را تخیلی روایت کرده است.

 این به چه معنی است؟
 در واقع شبیه یک‌جور بازسازی است. بازسازی وقایع، آدم‌ها، مکان‌ها و سایر عناصری که داستان شما را شکل می‌دهد. همه آنچه شما استفاده می‌کنید در واقعیت وجود دارد، اما این تصمیم شماست به‌ عنوان نویسنده که چطور آنها را ترکیب کنید و کار دیگری به آنها محول کنید. مثلاً ممکن است وظایف یک انسان را به یک پرنده محول کنید. ولی نکته در اینجاست که انسان، پرنده و آن وظایف، همه در عالم واقعیت وجود دارند، منتهی شما جابه‌جایشان می‌کنید. این هم به اقتضای قصه و نیاز قصه شما برمی‌گردد. اینها همان عناصر و قوانین نانوشته‌ای هستند که مایه اعتبار قصه شما در ذهن مخاطب می‌شود. بنابراین باید خیلی درست و به‌جا استفاده شوند. استفاده تخیلی از عناصر واقعی اتفاقاً باید مبنای منطقی داشته باشند. البته در آن جهانی که شما برای قصه‌تان خلق می‌کنید. تحت چنین شرایطی است که خوانند باورتان می‌کند. اگر روح واقعیت در عناصر سازنده قصه‌تان وجود داشته باشد، خواننده قصه شما را می‌پذیرد. این مسئله‌ای نیست که با امرکردن به مخاطب و یا اینکه بگوییم همین است که هست و من این‌طور دیدم و خلاص، حل شود. به هیچ‌وجه. مثل زیبایی‌شناسی است. چه تعریف مشخصی برای زیبایی‌شناسی وجود دارد؟ واقعاً چه قانونی وجود دارد؟ یک جور توافق درونی‌ است که حاصل مشترک روح و ذهن انسان است. همان عناصر ریشه‌ای که ما آدم‌ها را به هم پیوند می‌دهد. هم هستند و هم نیستند. اما عناصرشان از واقعیت آمده و قابل اثبات هستند. در واقع نیاز به ساختن چیزی عجیب و غریب نداریم، فقط نوع حرکت ما بین امر واقعی و امرتخیلی است که اهمیت دارد. اینکه ما کجاها را نقطه‌گذاری کرده و برجسته‌شان می‌کنیم. بنابراین الیاس در واقع کار عجیبی نمی‌کند، چیزهایی را به جهان اضافه یا کم می‌کند. بر اساس نیازش هم این کار را می‌کند. چیزی بیرون از اتمسفر واقعی‌اش وجود ندارد، منتهی ترکیب‌شان است که متفاوتش می‌کند. به همین ‌خاطر است که شما باورش می‌کنید و مثلاً می‌گویید بله انسان این‌طور هم می‌تواند فکر کند.

 نقص و ناتوانی، پنهان‌کاری یا همان غیرمستقیم‌گویی از الیاس گرفته تا آداود، در شکل‌گیری خط داستان تا چه اندازه موفق عمل کرده است؟ یا این‌طور بگویم که این عناصر چرا تا این حد محوری هستند از نظر شما؟ محوری از منظر روند روایت رمان؟
 به نظرم پنهان‌کاری اقتضای زندگی‌شان است. طبیعی است، خیلی چیزها را پنهان می‌کنند که دوام بیاورند. نقص‌ها هم از نظر من هم می‌توانند برداشتی استعاری باشند از وضعیت اینگونه آدم‌ها و هم جزئی مهم از جریان قصه است. در واقع پیکره قصه است. الیاس به خاطر نقص‌هایش الیاس شده. آن ناتوانی‌های جسمی باعث قدرتمندترکردن عناصر دیگر وجودش شده. مثل استعداد حیرت‌انگیزش در یادگیری و فهم چیزها مثلاً زبان انگلیسی. گرچه واگذار می‌کند، داشته خودش را با واسطه بیان می‌کند که این هم منطقی است. عدم اعتماد به ‌نفس برای شخصیتی مثل او کاملاً منطقی است و به همین دلیل محول می‌کند. منتهی خواننده می‌داند که همه این کارها را خودش انجام می‌دهد، اما شرایطش به گونه‌ای بوده که با محولکردن و فاصله‌گرفتن از آن مفهوم یا عملکرد، اینگونه یک محیط امن ذهنی برای خودش می‌سازد. همان چیزی که در روان‌شناسی به آن می‌گوییم جایگزینی خود در دیگری یا ارجاع‌دادن خود به دیگری. دیگری‌ای که برای دیگران وجود ندارد اما برای فردی با آن مشکل ذهنی و روانی کاملاً وجود دارد و نفس می‌کشد. در مورد آداود هم همین‌طور است. منتهی آداود نداشتن پاهایش را با فضیلت و دانایی‌اش جابه‌جا کرده. او همه کاری می‌کند که بگوید نه، چیزی مانع من نمی‌شود. آداود مرا یاد آن حرف مارتین لوترکینگ می‌اندازد که می‌گوید، البته نقل به مضمون می‌کنم که «اگر پا ندارید با دست حرکت کنید، اگر دست هم ندارید سینه‌کشان بروید» و منظور این است که رو به جلو حرکت کنید، در هر شرایطی رو به جلو حرکت کنید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها