«افسانهی یک نجیبزادهی ایرانی» داستان جنون پسربچهای به نام مانی است که دلبستگی عاشقانهای به مستاجر خانهشان، ستاره، دارد.
«افسانهی یک نجیبزادهی ایرانی» داستان جنون پسربچهای به نام مانی است که دلبستگی عاشقانهای به مستاجر خانهشان، ستاره، دارد. ستاره و همسرش بهنام که در اوج فضای متشنج اجتماعی و درگیریهای سیاسی سال 1332 همچون بسیاری از همسالان باسوادشان دلمشغولیهای سیاسی با سویههای نجات خلق دارند، ناخواسته مانی را تحت تاثیر افکار و عقاید سیاسی و اجتماعیشان قرار میدهند: «بهنام توی دفترش نوشته بود یادگیری رنج دارد. چیزی بپرسی پاسخ نشنوی یک درد، پاسخ بشنوی و نفهمی درد بیشتر. برای جستوجوی حقیقت باید روی دانستههای گذشته خط کشید. ولی آدمیزاد نادان است. نادان غرور دارد. غرور و ترس همذاتاند. میترسی مبادا غرورت له شود. سرچشمهی هر دو نادانی است. غرور و دروغ با هم بیایند، دماغ آدمیزاد باد میکند.»
مانی که برساختهی ذهن شخصیت اصلی و راوی بخشهای زیادی از داستان است، گویی گذشتهی پنهان این مرد است؛ کودکیِ آمیخته با هذیان و وهم و خیال او. کودک درون راوی بار دیگر در اوج درگیریهای خیابانی سال 1360با دیدن آذر جان میگیرد. تقابل اندیشهها و ایدئولوژیهای مختلف، فضای پرهیجان و پرآشوب اجتماعی، او را به مرداد 1332 میکشاند و رویای ستاره زنده میشود. او که یکبار تجربهی تلخ ترس و منفعل بودن را در کودکی پشت سر گذاشته است، با این عذاب وجدان روزگار میگذراند که چرا ستاره را نجات نداده است. این بار اما تصمیم میگیرد تا مرد قهرمان زندگی آذر باشد و او را که زخمی و کتکخورده و ناتوان، همچون بازماندهای از دعوایی سیاستزده و خیابانی بر زمین افتاده است، نجات دهد. آذر نیز که پس از ازدواج با راوی به دنبال ستارهی گمشده است، خود دختری به دنیا میآورد که ستارهاش مینامند. این بار اما ستارهای که پیش چشمان راوی بزرگ میشود، نه تداعی ستاره کودکیها و نه بازسازی آذر جوانیهای اوست. ستاره دختر جوان سرکشی است که بیترس به دل آتش و اعتراض میزند. این بار و در سال 1388، در اوج فعالیتهای آزادیخواهانه و مدنی مردم است که ستاره گم میشود. ستارهای که یک بار در مرداد 28 و بار دیگر در سال 60 ناپدید شده بود.
داستان اصلی به روایت اول شخص با روایت داستان مانی که خود با چند راوی روایت میشود، پیوندی عمیق و درهمتنیده دارد. این درآمیختگی روایتها سبب آمیزش زمانهای گذشته و حال و آینده میشود و زمانی چندلایه و پرپیچ و خم میآفریند. زمان دوار و تو در تویی که مکان داستان را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. مکان داستانهای راوی اصلی تهران 1360 تا تهران 1388 است اما این مکان هرجا که به داستان مانی میرسد، به شهر کوچک و دورافتادهای به نام کمین میرسد که شهر آفتاب است و خانههای حیاطدار. محسن دامادی که در کارنامهاش تجربهی کار به عنوان طراح لباس و طراح صحنه را نیز دارد، در پردازش جزییات صحنههای داستانی، توصیف معماری خانهها و کوچه و محله به اندازهی شرح و انعکاس احوال درونی شخصیتها دقیق است.
شخصیتهای داستان معمولاً یا از نگاه مانی است که معرفی میشوند یا به سنت فیلمنامهنویسی از میان دیالوگهای نسبتاً پرشمار و بیمقدمهی داستان:
« - ما مردم حرف را با سیاست شروع میکنیم، خسته شویم میرویم سراغ اقتصاد.
- کِیف میکنیم از دست پیدا و ناپیدای خارجی بگوییم.
- میرسیم به جایی که از آیندهی نامعلوم خودمان تصویری هولناک بسازیم.
- و از وحشت خودساخته دچار تشویش شویم.
- میراث ژنتیک ما از این تاریخ پر از رنج است.
- با ترس از روز مبادا به فکر سرمایهگذاری میافتیم.
- چی بخریم گران شود؟ زمین کجا ترقی دارد؟
- و با همینها دلشورهها را تقویت کنیم.
- سرگرمی ما شد این که کی خرید بُرد، کی خرید باخت.
- خوشحال باشیم که خریدیم و گران شد....
- یا چه خوب شد نخریدیم.»
«افسانهی یک نجیبزادهی ایرانی» را شاید بتوان اولین رمان محسن دامادی دانست که با چهارچوب و اصول نگارش رمانی مستقل نوشته شده است. از این نویسنده پیش از این کتابهای «آن شب که شاه رفت» و «مردی برای تمام سالها» در قالب فیلمنامه، «کافه کلاچ» در قالب نمایشنامه و «هفت داستان» و «زنده باد رئیسجمهور» به صورت مجموعه داستان به چاپ رسیده است. او همچنین چندین اثر غیرداستانی پژوهشی و تألیفی نیز منتشر کرده است که از میان آنها میتوان به کتاب سه جلدی «چگونه داستان را به فیلمنامه تبدیل کنیم» و «برگزیده تاریخ اجتماعی ایران» اشاره کرد.
نظر شما