روای رمان «آرام نیستی»، تحصیل کرده رشته فلسفه است که به مانند بسیاری از تحصیل کردههای رشتههای علوم انسانی برای امرار معاش و گذران زندگی روزمره راننده آژانس است و از این مسیر با آدمهایی با ماجراهای عجیب و غافلگیرکننده روبهرو میشود.
«آرام نیستی» که رمانی حجیم و بیشتر 500 صفحه است، ضمن اینکه داستانی نسبتا پرکشش و جذاب دارد، لایههای زیرین جامعه معاصر ایران و دغدغههای آنها را میکاود و به معرض نمایش و روایت میگذارد.
روای رمان «آرام نیستی»، تحصیل کرده رشته فلسفه است که به مانند بسیاری از تحصیل کردههای رشتههای علوم انسانی برای امرار معاش و گذران زندگی روزمره راننده آژانس است و از این مسیر با آدمهایی با ماجراهای عجیب و غافلگیرکننده روبهرو میشود. یکی از مسافران او زنی با تور و لباس عروسی است که شب عروسی فرار را بر قرار ترجیح داده است و مصائب خودش را دارد. دیگری پولداری کلان است که برای خرید فیلمی منتشر نشده از مرلین مونرو و احیا برند تجاریاش پول کلانی پرداخت میکند تا کار و کاسبیاش را دوباره احیا کند. مسافری دیگری جوانکی هکر با قابلیت فوق العاده است. البته این آدمها شخصیتهای فرعی رمان «آرام نیستی» هستند و هرکدام نیز رازی محرمانه دارند و آن را برای مصطفی فاش میسازند.
مرتضی کربلاییلو در رمان «آرام نیستی» از سویی در تلاش است که موضوعاتی مختلف و چالشی را از زاویه دید راوی و شخصیتهای داستان بگوید. ذهن راوی در عین حال که قصد دارد بر موضوع اصلی متمرکز باشد، دچار وقفه و تشتت و پراکندگی و خاطرهگویی وحدیث نفس هم میشود و این موارد در ساختار رمان نیز نمود پیدا میکند و با اثری رو به رو هستیم که استراتژی مرکزی ندارد و در نهایت نیز به پایانی درخور ختم نمیشود. این پایان غیرراضی کننده خلاف توقعی است که رمان در شروع عاید مخاطب خود میکند. در واقع رمان که باید در نهایت به از عدم تعادل به تعادلی برسد، دچار ناآرامی میشود. بخشی دیگر از عدم اعتماد به رمان «آرام نیستی» ناشی از باورناپذیربودن اغلب رویدادهای آن است و اثر را با کاری حکایت گونه برابر و و گاه نزدیک ساخته است. به عبارتی دقیقتر «آرام نیستی» رمانی ناآرام است که این ناآرامی را نمیتوان به عنوان فضیلتی برای آن در نظر گرفت.
بخشی از رمان:
گفت: «مصطفی! این فرودگاه امام خمینی میرود. پروازش سهساعت دیگر است. وقت داری. احتیاط کن نزنند بهت. باران تازه گرفته و خیابانها هنوز چرب است.»
بلند شدم و قبض را گرفتم و «چشم»ی گفتم و راه افتادم. توی یکی از فرعیهای خیابان شیراز دوبله پارک کردم و پریدم پایین و زنگ را زدم و گفتم که از آژانس آمدهام. برگشتم منتظر نشستم توی ماشین و آینه بغل را جمع کردم که به آینه ماشینهایی که رد میشوند نگیرد. در باز شد و دو پسر بیستوپنجسالهطور با چهار تا ساک و کوله بزرگ بهزور خودشان را از لای در بیرون کشیدند و با چشم دنبال من گشتند. از شباهت فوقالعادهشان دستم آمد که دوقلویند. دست بالا آوردم. دیدند و با ابروهای توی هم رفته از قطرات باران دویدند سمت ماشین. یکیشان گفت: «آقا زود در را باز کن! زود. زود!»
درزا شدم درِ عقب و بعد درِ جلو را براشان باز کردم. چریکی، ساک و کوله را انداختند گوشه صندلی عقب. سریع یکیشان عقب نشست و برادرش هم آمد صندلی جلو. به محض اینکه نشستند قفل درهای سمت خودشان را زدند. برادری که عقب نشسته بود دست دراز کرد و قفل درهای سمت من را هم زد. برادر جلوی عینکش را درآورد و با دستمالش قطرهها را خشک کرد. همزمان گفت: «آقا حرکت کن تا اینا نیامدهاند.» بعد دستمال را داد عقب، دست برادرش.
خواستم دنده را جا بزنم که دو زن و یک مرد از خانه بیرون آمدند و شتابزده خودشان را رساندند به ماشین. زنها چادر سرشان کرده بودند. یکی پنجاهساله که چادر مشکی داشت و دیگری سیساله که چادر گلدار سرش بود. دست به دستگیره گرفتند و دیدند قفل است. آن دو جوان با تکانهای دست گفتند: «برگردید شما را به خدا.»
رمان«آرام نیستی» نوشته مرتضی کربلایی لو با ۵۰۱ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۶۸ هزار تومان از سوی انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
نظر شما