عماد رضایینیک گفت: من به ژانرگریزی معتقدم درواقع خیلی دوست ندارم قصهای که مینویسم وابسته به یک ژانر باشد مثلا من از المانهای قصههای پلیسی استفاده کردم و از یک جایی داستان شاید به گونه فانتزی نزدیک شده و از جایی به بعد هم قصه عاشقانهای روایت میشود.
قبل از پرداختن به رمان «شب به خرس» کمی از «پسری بینام در روزگار نارنجی» و «اشتباهات روانشناسی» برایمان بگویید؟
اساس «اشتباهات روانشناسی» طنز است. کار من روانشناسی است و این اثر درواقع دست انداختن روانشناسی بوده و بطور کلی در حوزه طنز نوشته شده است، ولی «پسری بینام در روزگار نارنجی» رمانی است که راوی آن نوجوانی است که سودای فوتبالست شدن داشته و حولوحوش فضایی نوجوانانه در ژانرهای مختلف میگذرد. درواقع تجربه زیسته نوجوانی با دوستانش با تم فوتبال است. که سال 97 در نشر کولهپشتی چاپ شده و اولین رمان من است.
ایده «شب به خرس» چگونه به ذهنتان رسید و تصمیم به نوشتن آن گرفتید؟
من مشغول نوشتن رمان دیگری بودم و همیشه یک فیلمنامهای داشتم که راجع به آدمی است که در بزرگسالی زندگی خوشحالی ندارد و بسیار غمگین است؛ یک روز دوتا از دوستانش را میبیند و ما متوجه میشویم او در زمان مدرسه از معلمها تقلید میکرده و ادای آنها را در میآورده و همیشه باعث خنده و شادی همکلاسیهایش میشده، ولی المانهای دیگری هم به ذهنم رسید که همه اینها در هم تنیده و منجر به «شب به خرس» شد. همچنین یکی،دوتا دغدغه روانشناسی که خودم داشتم و همیشه دنبالشان بودم هم به کلیت شب به خرس اضافه شد که به این کتاب منتج شده است.
کمی از شخصیتهای رمان بگویید، این دغدغه روانشناسی که میفرمایید چقدر درشکلگیری آنها موثر بود؟ مثلا در رابطه با شخصیت ناصر که همیشه دچار توهم است!
ممکن است چنین چیزی از کتاب برداشت بشود و ممکن است چنین برداشتی نشود یعنی دلم نمیخواهد خیلی مشخص به این نتیجه برسیم که دچار اختلالات سایکوتیک است؛ ولی به نظرم هرکس کاری که انجام میدهد، آن کار روی نوشتناش تاثیرگذار است. یعنی در واقع روح کاری که انجام میدهد روی داستانها و قصههایی که تعریف میکند اثر میگذارد. من هم به دلیل کار روانشناسی، این اتفاق خیلی مواقع شاید ناخودآگاه برایم میافتد یعنی هیچوقت ننشستم به این نتیجه برسم که خوب حالا من شخصیتی رو بنویسم که متوهم است شاید مبتلا به اسکیزوفرنی یا اختلالات سایکوتیک است ولی به هرحال این شمایی که در رمان و قصه هام میبینید جای پای خودشان را گذاشتند و نشان میدهند.
اما نکتهای که میخواهم بگویم این است، برای من بیشتر روح داستان اهمیت دارد تا اینکه مثلا فکر کنم شخصیتهایم الان قرار است این تاثیرگذاری یا حتما این ویژگیها را داشته باشند. یعنی درواقع وقتی روح داستان شکل میگیرد دیگر عناصر هم بوجود میآیند و در دل جهانی مینشینند که روایت میشود. مثلا شرکتی که در داستان وجود دارد، شرکت بنفشه هم کار روانشناسی انجام میدهد با این فرضیه که افرادی که ضربه عاطفی خوردند و یا ضربه عاطفی زدند بدون اینکه تقاص کاری که کردهاند را پس بدهند روزگار میگذرانند. یا حتی ایده شرکت که توسط دکتر صنعتی که خودش را نابغه معرفی میکند و کار روانکاوی انجام میدهد. یعنی میخواهم بگویم این المانهای روانشناسی خود به خود در دل داستان بوجود میآیند. یعنی من بعد از نوشتن و بازنویسی رمان وقتی به آن فکر میکنم می بینم این المانهای روانشناسی به سبب دغدغه ذهنی خودم و کاری که انجام میدهم بوجود میآیند؛ یعنی خیلی وقتها اینطور نیست که قصد کنم یک رمان روانشناسی یا چیزی که المانها و تاملات روانشناسی داشته باشند بنویسم.
اثر دارای راوی دانای کل است، تعمدی در انتخاب داشتید یا فضای داستان اینگونه ایجاب میکرد؟
انتخاب راوی بحثی است که بین بچههای داستاننویس خیلی بوجود میآید؛ معمولا خط اولی که داستاننویس قصه را مینویسد به نوعی مشخص می کند که چه راویی میتواند قصه را بهتر پیش ببرد. من خیلی به این مسئله فکر کردم و از یک جایی به بعد دلم میخواست فاضل راوی باشد ولی دلم نمیخواست قصه روی دوش فاضل بگردد که به هر حال اگر راوی اول شخص انتخاب میشد خواه ناخواه این به ذهن مخاطب متبادر میشد که قهرمان قصه یا شخصیت اصلی این ماجرا شاید فاضل است ولی اصلا دلم نمیخواست چنین اتفاقی بیوفتد. چون از جایی به بعد ناصر انقدر اهمیت پیدا میکرد و از مابقی کارکترها مهمتر میشد از این جهت که من کتاب را به «امیر نعیمان فر» تقدیم کردم که یک جورهایی انگار شبیه ناصر است. به همین دلیل استفاده از دانایکل این امکان را از نظر حسی برایم فراهم میکرد که بار روایی داستان روی دوش فرد خاصی نباشد چون به نظرم دیگر شخصیتها هم موثر هستند مثل دکتر صنعتی.
البته این به این معنی نیست که دیگر راویها این امکان را ندارند ولی دانایکل ملموستر است. یا مثلا دانایکل این امکان را به وجود میآورد که من بخش میانهای داشته باشم و آن را به «میخاییل بولگاکف» تقدیم کنم. یا فلاش بک بزنم و سرگذشت برادران یعقوبی را روایت کنم. حالا که از رمان هم فاصله گرفتم و چاپ شده به نظرم راوی دانایکل انتخاب بهتر و ملموستری برای پیشبرد این حجم از روایت و این نوع قصه بوده است.
در داستان شما به جزییات به خوبی توجه و به آن پرداخته شده به نظر شما این جزییات چه تاثیری بر کلیت روایت و داستان دارد؟ مثلا ما شخصیت های فرعی زیادی داریم که در چند خط بهشان پرداخته شده است. یا فضاسازی مکانها...
این به مانیفست کلی قصه برمیگردد .خیلی وقتها ما اتفاقاتی را میبینیم و ساده از آن گذر می کنیم مثلا درجهان این رمان پیرمرد قهوهچی را میبینیم که در شهر کوچیکی زندگی میکند اما این آدم کیست؟ به نظرم همین شخصیتهای فرعی هم برای خودشان قصههایی دارند که ما بعضی اوقات در جهان داستان از کنارشان می گذریم که شاید بشود در دو یا سه خط به آنها اهمیت داد مثلا میفهمیم آن پیرمرد علاقه زیادی به کشتی دارد و مثل هر شب کشتی رسول خادم و خادارتسف را برای بارها دید و برای بارها از مدال طلای خادم ذوق کرد. یعنی به نظرم میآمد که این آدمهای فرعی هم میتوانند زندگیهای جذاب و قشنگی داشته باشند که شاید برای خواننده جذاب باشد.
اگر که یک تصویر از آن شخصیت در رمان میبینیم آن تصویر به این ختم شود که این زندگی را دارد. یا آدم ها بر هم چه تاثیری میگذارند مثلا اگر روزی فاضل از یک کفاشی چیزی میخرد بر زندگی آن چه تاثیری میگذارد. در زندگی روزمره هم ما آدمها دائما برهم اثر میگذاریم. پس این تاثیرگذاری در شخصیتهای فرعی هم میتواند باشد. درمورد جزییات، به طور کلی من خیلی به جزییات در قصه نوشتن و توصیف کردن معتقد نیستم. این مطلب را ازنگاه خواننده عرض میکنم نه نویسنده یعنی متن هایی که توصیفات و جزییات زیادی داشته باشد را به ممکن است برایم جذاب نباشد. به نظرم در جهان امروز که دائما در معرض دیتاهای جدید هستیم جزییاتی میتواند مثمر ثمر باشد که کاملا سوار بر قایق داستان باشد یعنی کاملا در خدمت جهان داستان باشد و از زیادهگویی بپرهیزد.
فضای داستانی رمان به سوی فضایی فانتزی و جادویی میل میکند، در کار قبلی هم همین فضا را دنبال میکردید آیا ادبیات فانتزی دغدغه ذهنی شما محسوب میشود؟
در رمان پسری بینام همه چیز کمی عجیب و غریبتر است چون ما یک راوی اول شخص داریم که ماجراهایی را تعریف میکند و بیشتر شبیه هزار و یک شب میشود به این شکل که راوی به دوستش برمی خورد و دوستش قصهای تعریف میکند و از دل آن قصه هم قصه دیگری میشنویم و قطعا این تم بوده و شاید اگر فانتزی را در نظر نگیریم یک رئالیسم جادویی وجود داشته. یعنی ما ماجراهایی را میخوانیم و چیزهایی از شخصیتهای آن میشنویم که به رئالیست جادویی و فانتزی طعنهای میزند. ولی به طورکلی همه قصه هایم به همین سمت و سویی که می فرمایید یعنی غیر واقعی بودن و شاید فانتزی بودن سوق پیدا میکند. پایانی که در شب به خرس وجود دارد و اتفاقاتی که آرام آرام میافتد در همه قصههایم هست. چه در داستان کوتاه یا دو رمانی که نوشتم.
به نظر شما جایگاه ادبیات فانتزی در ایران چگونه است؟
خدا را شکر در طی سه چهار سال اخیر خیلی اتفاقات خوبی افتاده است. حداقل سالانه یک یا دو جشنواره برگزار میشود که من در یکی دو دوره آن شرکت کردهام و در هر دو دوره یکی از داستانهایم جایزه برد. همچنین نشرهایی که به صورت تخصصی روی ادبیات فانتزی کار میکنند و سایر نشرها که به این نوع ادبیات توجه می کنند و کتاب هایی را چاپ میکنند منظورم از توجه، توجه عاطفی یعنی مراقبت و فکر به رشد آن همانطور که ما در روانشناسی از آن یاد میکنیم. شاید ما انقدر کهن الگو ها و قصه های اساطیری بکر و بسیار جذابی داریم که در سطح بین المللی قابلیت عرضه شدن را دارد. و این یک همت و حمیتی است که از باید جانب ناشران عزیزمان بوجود بیاید.
علاوه بر فضای فانتزی رمان تمی جنایی دارد، به نظر خودتان کارتان در چه ژانری دسته بندی میشود؟ ژانر جنایی یا فانتزی؟
اگر از جانب خودم باشد من به ژانرگریزی معتقدم درواقع خیلی دوست ندارم که قصهای که مینویسم وابسته به یک ژانر باشد مثلا من از المانهای قصههای پلیسی استفاده کردم و از یک جایی داستان شاید به گونه فانتزی نزدیک شده و جایی به بعد هم قصه عاشقانهای روایت میشود. از نظر خودم هم دوست ندارم که بگویم حتما در یک ژانر قرارمیگیرد یا مثلا بگوییم چون ویژگی های روانشناسانه دارد یک رمان روانشناسانه است. برای خودم جذاب است که مخاطب آن را در هر ژانری ببیند، جنایی یا فانتزی و روانشناسانه و برای من یک حسن است اگر مخاطبان آن را در همه این ژانرها ببینند و قائل به یک ژانر نباشند.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
یک رمان نوشتم و درحال بازنوسی آن هستم که نسبت به کارهای قبلی خیلی فانتزیتر است و این ژانرگریزی را دارد و پلیسی هم است تا زمان مناسبی برای انتشارش برسد و آن را به یک نشر محترم بسپارم.
نظر شما