همزمان با ماه مبارک رمضان، ماه نزول قرآن، مریم مشرف درباره تفاسیر عرفانی مولانا و دیگر عرفا از این کتاب آسمانی گفت.
ابتدا درباره این کتاب مختصری توضیح دهید و اینکه هدف از نگارش چنین کتابی چه بود؟
کتاب «مولوی و تفسیر عرفانی» ادامهای است بر کتاب دیگر من با عنوان «نشانهشناسی تفسیر عرفانی» و در آنجا سعی کردهام نوع تفسیرهای عرفانی را به منزله یک ژانر ادبی تبارشناسی کنم. یعنی این نوع تفسیری چگونه بهوجود آمد و این کتاب فعلیام نشاندهنده نفوذ این ژانر تفسیری در آثار مولاناست.
برای مثال در آیه 88 سوره نمل « وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» آمده است: کوهها را میبینی و تصور میکنی اینها ساکن هستند درحالیکه اینها حرکت دارند حرکتی به سرعت ابرها. این ظاهر آیه است که در آن از کوه و ابر صحبت شده و در تفسیر باطنی آیه، کوهها را به اهل تمکین که اولیایی در مراتب عالی معنویت هستند، تشبیه میکنند که ظاهر آنها ساکن است و با هیچ چیز منقلب و مضطرب نمیشوند. درحالیکه اهل تلوین و صوفیانی که در مراتب آغازین تربیت روحانی هستند احوالاتی که به آنها دست میدهد و تجارب روحانیای که دارند این را نشان میدهد که منقلب میشوند.
حکایت معروفی نیز وجود دارد که جنید و شبلی و یارانش در یکی از مجالسی بودند که قوالی نغمهای میزد و شعری را زمزمه میکرد و کمکم با توجه به اثرگذاری موسیقی، احوالات عرفانی به اهل مجلس دست داد و آنها منقلب شدند درحالیکه جنید بیحرکت بود. یارانش گفتند: تو را چه میشود؟ منقلب نمیشوی؟ و جنید این آیه را خواند و گفت: کوهها را میبینید و میپندارید اینها ثابتاند در حالی که حرکت آنها همچون حرکت ابرهاست. این یک نمونه از تفاسیر عرفانی است که چون فواید ادبی بسیار دارد مولوی در مثنوی از این شیوه استفاده کرده و من سعی کردم نمونههایی از آن را در کتابم بیاورم.
رویکرد مولوی در تفسیر چه رویکردی است؟
رویکرد مولوی در تفسیر بسیاری از آیات مثنوی رویکردی باطنی است و نه فقط ظاهری. او در مقدمه دفتر اول مثنوی را «کشاف قرآن» نامیده و در مجموع آثارش نشان میدهد که او به کشف معنی باطنی آیات بر وفق روش تفسیر عرفانی علاقهمند و از آن متأثر بوده است و کتاب «حقایق التفسير» اثر ابوعبدالرحمن سلمی که یکی از قدیمیترین مجموعههای تفسیری از کلام عارفان است که از نخستین سالهای قرن پنجم بهجا مانده، نشان میدهد که بسیاری از عارفان معروف در این شیوه آثار و نوشتههایی دارند که مولوی از آنها استفاده کرده است. از کسانی که در شیوه تفسیر عرفانی آیات قلم زدند و آثاری از آنها به دست ما رسیده است. همچنین آثار سهلابن عبدالله تستری در قرن سوم است و تستری برای مدت کوتاهی استاد حلاج بود. خود حلاج هم در تفسیر عرفانی آثاری دارد.
اهمیت نقل و تفسیر آیات قرآن در مثنوی در چیست؟
با این که شارحان مثنوی به اهمیت نقل و تفسیر آیات قرآن در مثنوی همواره تأکید کردهاند و آثار متعددی در این باره نگاشته شده، اما از توجه به تفسیرهای عرفانی در شرح مثنوی غافل ماندهاند که این مهم در این کتاب انجام شده است.
برای مثال در مورد مشاهده قلبی در آیه 61 سوره مریم آمده است: «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ»، بهشتهایی که خداوند در عالم غیب وعده داده است. در مورد این گفتهاند که بهشتهایی نیز وجود دارد که دیدارحق است در دل، که برای افراد بهخصوصی ممکن است روی دهد. این را تستری عارف بزرگ قرن سوم گفته است، حالتی که قلب مشهود است فی الغیب. در اینجا مولانا در قالب عباراتی دلنشین این را تبیین کرده و میگوید مرتبه دل در این حالت به گونهای است که تصاویر هشت جنت در آن نقش میبندد:
آن صفای آینه لاشک دل استکو نقوش بی عدد را قابل است
صورتِ بیصورتِ بی حدّ غیب آینه ی دل دارد آن موسی به جیب
گرچه آن صورت نگنجد در فلک نه به عرش و کرسی و نَی بر سمَک
تا نقوش هشت جنت تافته است لوح دِلشان را پذیرا یافته است
که این شعر در واقع بیان ادبی همان تفسیر تستری است که می گوید در آینه دل غیب را میبینند و این را در تفسیر آن آیه میگوید.
یا فرض کنید در آیه 26 سوره توبه «جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا» که عرفای زیادی به تفسیر آن پرداختهاند و همین احوالات و تجارب قلبی را که عارف دارد اشاره میکنند و میگویند به خاطر پایداری ای که خداوند به او داده است، میتواند استقامت کند.
او گلستانی نهانی دیده بود
غارت عشقش ز خود ببریده بود
تو فسرده درخور این دم نهای
با شکر مقرون نهای گرچه نیی
رخت عقلت با توست و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی
منظور مدعی است که منکر آن است، زیرا از آن لشکرهای نادیدنی بیخبر است، برای او،این قابل درک نیست.
یا در سوره غاشیه آیه۱۸ آمده است: «وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ» (آسمان را ببین که چگونه برافراشته است) از حلاج نقل است که گفت نگاه کن به دلها که چگونه بر اثر مکاشفه پرتوافشان میشود. اینجا آسمان، تفسیر شده به دل، که نورهای ستارگان -یعنی نور تجلی در دل- پرتو افشان است و مولانا دربارة آن میگوید:
آسمانهاست در ولایت جان
کارفرمای آسمان جهان
و در موارد زیادی دل را در قالب آینه توصیف میکند.
این صفتها چون نجوم معنویست
دانک بر چرخ معانی مستویست
در موارد زیادی در غزلیات هم اینگونه است و من در موارد بسیاری در کتابم از غزلیات مولانا هم استفاده کردم.
مثلا در تفسیر آیه «والنجم اذا هوی» که امام جعفر صادق(ع) فرموده است این ستاره نور تجلیاست در دل، هنگامی خاموش میشود(زیرا تجلی دائم نیست). سعدی برای همین میگوید:
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
یعنی تجلی دائم نیست، در غیر اینصورت فوق طاقت بشری میشد. باید قطع و اتصال داشته باشد و در اینجا که امام جعفر صادق این ستاره را نور تجلی گفته است،و اشاره میکند که این نور گاه اوج میگیرد و گاه فرو میآید. زیرا در آیه به افول ستاره اشاره شده است.
مولانا این را آورده در غزل استفاده کرده و گفته است:
ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز كن
تا نگويد شب روى كامشب شب مهتاب نيست
میگوید: در دل من نوری بیافکن و ماه قلبی من را فروزان ساز تا شبروان (شب زنده داران) تصور نکنند که شب تاریک است. نور خودت را به آنها نشان بده.
جایگاه این کتاب در بین کتاب های موجود در این حوزه کجاست و اهمیت تالیف آن در چیست؟
مولوی در نقل قول یا نقل مضمون از تفسیرهای عرفانی همچون حقائق التفسير سلمی، تفسير القرآن تستری، لطایف الاشارات قشیری، یا کشف الاسرار میبدی لزومأ متن آیه قرآن را نیاورده و گاه حتی اشارهای هم به آن نکردهاست و فقط بر اثر آشنایی قبلی و مطالعه مستمر میتوان به این اقتباسها پی برد علاوه بر این، اغلب این آثار از تصحیح انتقادی بیبهرهاند و این موضوع استفاده از آنها را مشکلتر میکند.
با این همه نمیتوان از تلاشهای محققان غربی در زمینه تصحيح این متون تفسیری غافل بود. در این میان به ویژه نقش لویی ماسینیون و پل نويا در تصحیح بخشهایی از حقائقالتفسير و معرفی آن به جامعه علمی و همچنین آثار بورینگ در زمینه تفسیر تستری و روزبهان بقلی قابل تقدیر است هرچند این بزرگان مثنوی پژوه نبودهاند، اما بیتردید تلاشهای ایشان در حوزه مطالعات مربوط به مثنوی نیز کارساز تواند بود.
با این همه نیاز به مطالعه بیشتر ما در این زمینه احساس میشود. از این رو بر آن شدم تا با استفاده از تصحيحها و نسخ خطی و چاپی موجود از تفسیر سلمی و تستری و نیز لطایفالاشارات قشیری و کشفالاسرار میبدی، گستره نفوذ این نوع تفسیر را در مثنوی مولوی، دست کم به صورت مقدماتی مطرح کنم و به قدر توان خود قدمی در این راه بینهایت بردارم.
نظر شما