میرجلالالدین کزازی در مقدمه موضوع صحبت خود را پیشنهاد محمدرضا خاکی عنوان کرد و گفت: پیرنگ زمینه این گفته از دوست اندیشمند من خاکی است، که سخت دلبسته و باورمند به مولانا است. او به من پیشنهاد داد، اگر خوش میدارید در سه بخش «هرمسانگی»، «سهگانگی» و «شمس و مولانا و مهر» سحن بگویید، که من هم پذیرفتم.
هرمسانگی چیست؟
کزازی در ادامه به تفکیک این سه موضوع پرداخت و گفت: هرمسانگی یا هرمنوتیک واژهای است که من آن را برپایه واژه فرنگی هرمنوتیک برساختهام؛ که در پیوند با واژه هرمس است. واژه دیگر «زندآگاهی» است که دیگران در پیش نهادهاند و آن هم میتواند واژهای برازنده و به آئین باشد. اگر بخواهم هرمسانگی، شیوه هرمسی را در گزارش متن با کوتاهترین سخن بازنمایم، میتوانم گفت، هرمسانگی روشی است دیگر سان، بر پایه بینشی دیگر سان، در گزارش سروده یا نوشتهای دیگر سان و در این گزارش از هرمسانگی هم ناخواسته و نادانسته با «سهگانگی» روبهرو هستیم.
وی در توضیح روش هرمسانگی و اینکه چه متنهایی به کمک این روش میتوان کاوید و چه کسانی میتوانند این روش را بهکار گیرند، عنوان کرد: هر متنی را نمیتوانیم به شیوه هرمسانه یا زندآگاهانه بکاویم و بگذاریم؛ بلکه متنهایی را میتوان به این شیوه بررسید و گذارد، که آن را برتابند و آن شیوه در گزارش آنها کارآمد باشد. مانند متنهای رازآلود و پیچاپیچ که معنا، پیام و اندیشه در آنها سخت فسرده فرومرده نیست. متنهایی که حتی اگر هزاران سال پیش پدید آمده باشند، هنوز زنده، زایا، تپنده و توانمندند. متنهای نمادین که دریاهای معنی در آنها، در کوزهای خرد ریخته شده و گنجیده است. برترین این متنها هم ناگفته پیداست که متنهای رازورانه آئینی است، یا آثاری است که به گونه این متنهای سپند پدید میآیند و شیوه آنها را بازمیتابند.
هرمسانگی آموختنی نیست
کزازی در ادامه گفت: کسی که مایه، توان و شایستگی چنین کاری باریک و دشوار دارد، میتواند این متنها را هرمسانه بکاود. دشواری و باریکی کار در این است که به آسانی نمیتوان چند و چون این کار را آموخت. به سخن دیگر، این روش یکسره آموختنی نیست، که شما به دانشگاه بروید، دورهای بگذرانید تا بتوانید هرمسانه سروده نوشتهای را بکاوید. یعنی اگر بخشی از کار به سر، خِرَد، آموزش و دانش بازگردد، بخشی دیگر از آن به دل، آزمونهای درونی، روشنرایی و رازآشنایی بازمیگردد. چنان که گفتیم، متن زنده است و متن زنده را تنها زندهدل میتواند شناخت.
این حماسهپژوه درباره چرایی انتخاب نام هرمسانگی بر این روش اظهار کرد: در فرهنگ یونانی، هرمس خدایی است که آسمان را با زمین میپیوندد. او را میتوانیم با «سروش» در فرهنگ ایرانی بسنجیم، که پیام را از مینو میستاند و به گیتی میآورد. کسانی که آن را «زندآگاهی» نامیدهاند، آگاه یا ناآگاه نامی را برگزیدهاند، که آن نیز برازنده است؛ چون کسی میتواند متنی را هرمسانه بگذارد، که آگاهی زندینه داشته باشد و به آن متن باور داشته باشد. البته بیباور متن را میتواند گزارد؛ آن گزارش هم شاید برهانی و از این روی پذیرفتنی باشد؛ اما گزارش هرمسانه نیست. چون گزارشگر هرمسی با متن درمیآمیزد، آن را از آن خود میکند، متن بخشی از هستی او میشود و از همین رو است که گزارشهای هرمسانه از متن، به ناچار یکسان نیست. زیرا کار با دل است، نه با سر.
مثنوی مولانا را باید هرمسانه گزارد
کزازی در جمعبندی بحث هرمسانگی گفت: مثنوی مولانا، حتی غزلهای دیوان شمس را هرمسانه نیز میتوان و میباید گزارد. زیرا مثنوی و غزهای دیوان شمس رازنامه است. هر دو از نهاد مولانه برخاسته است. خود مولانا آشکار گفته است که در بیخویشتنی و سرمستی بیتهای این دو را سروده است. مثنوی را مولانا به خواست خود نمیسروده است؛ بلکه مثنوی در او سروده میشده است. غزلهای دیوان شمس نیز چنین است؛ حتی رهاتر، شکفتهتر و بندگسلتر از بیتهای مثنوی. بنابراین در روبهرویی با چنین متنی، با سر کار برنمیآید؛ به ناچار باید بر دل نیز بنیاد کرد. مثنوی و دیوان شمس را به یاری سر هم میتوان گذارد، چنان که صدها و هزاران گزارش نوشته شده است، اما گزارشی دیگر را میتوان با بینشی دیگرسان از ین متنهای دیگرسان، به دست داد.
این شاهنامهپژوه در ادامه ضمن توضیح «سهگانگی» و شاه سهگانه در جهان قدیم، بیان کرد: کسانی بر آن رفتهاند که هرمس در بُن چهرهای ایرانی است؛ حتی پنداشتهاند که با هرمز پیوندی دارد. در سرودهها و نوشتههای ایرانی از هرمس فراوان سخن رفته است؛ گاهی او را ادریس هم نامیدهاند، یا با ادریس درآمیخته شده است. هرمس را «سهبهره» یا «مثلث النعمه» برمینامیدند، که از سه بهره بزرگ پادشاهی، پیامبری و فرزانگی بخوردار بوده؛ از همین رو است که جاودانه است و بیمرگ به مینو میرود. پیامبری بیش با دل در پیوند است، فرزانگی با سر؛ پادشاه و فرمانروای فرهمند راستین، کسی است که این دو را با هم گرد میآورد. اگر یکی بر دیگری چیره شو، هم خود تباه میشود و هم جهان. چون بر پایه باورهای ایرانی، گسست فر تنها به پادشاه آسیب نمیرساند؛ بلکه گزند و آسیب آن فراگیر و هستیشناسی است. در سرودهها و نوشتههای قدیم، حتی گاه از «هرمسان هرمس»، یعنی برترین هرمسان_ یا در ریخت تازیگونه آن «هرمس الهرامسه»_ سخن رفته است.
او ادامه داد: این سهگانگی سپند در آئین مهرپرستی یا میترائیسم هم به نمود میآید. مهر یا میترا بر فراز سه گوش، در گوشهای بهمن، در گوشه دیگر رشن است. مهر یادآور میترا و رونا، پادشاه پیشوا، بهمن نماد منش و اندیشه نیک و رشن، ایزد داد داوری است. در فرجام سهگانههای سپند به آئین ترسایی میرسیم که شاید آشناترین این سهگانهها است. سهگانه پدر، پدر و روحالقدس؛ که این انگاره هم هست که این سهگانگی از آئینهای ایرانی، بهویژه از آئین مهر برآمده است. بیتی در شاهنامه است که این باور باستانی ایرانی را آشکار میدارد. این باور به ایران نو و پس از اسلام هم رسیده است. سخنی شگرف و رازآلود به پیامبر بازخوانده شده و اندک به این سخن پرداخته شده است. آن سخن این است که:« خداوند علی (ع) را با هر پیامبری در نهان برانگیخت، با من آشکارا» که به راستی این گفته شگفتآور است.
سهگانه مهر، مولانا و شمس
کزازی در بخش سوم سخنان خود به سهگانگی در جهانی که مولانا پیش روی ما قرار داده است، اشاره کرد و گفت: از سویی ما با سهگانه مهر، مولانا و شمس روبهرو هستیم،. از سوی دیگر با سهگانهای فراگیر چون دلدار، دلشده و دلشدگی یا با سهگانهای دیگر یعنی شناخته، شناسانده و شناخت روبهرو هستیم. آنچه تاکنون گفته شد، بر این پایه بود که هر کدام از این سهگوشها، اگر یکی از گوشهها را نداشته باشد، دیگر سهگوش نیست. یعنی سرآمدگی و برندگی و کمال در گرو این است که این سه با هم در کار باشند. خواست، سهگوشی است که گوشههای یکسان دارد.
او ادامه داد: در آئینهای راز و دبستانهای درویشی این سهگانه سپند، کارکردی نهادین و بنیادین دارد. شما نمیتوانید یکی از این سه را به تنهای برگزینید و آن دوی دیگر را به کناری بگذارید؛ اگر چنین کاری کردید، کار از همان آغاز تباه خواهد شد.
کزازی در بخش دیگر سخنان خود عنوان کرد: آماج و آرمان رهرو رازآموز، رسیدن به فنا و در پی آن به هستی راستین یا بقا است. همه تلاشها و رنجهای آئینی که رهرو برمیتابد، از آن رو است، که میخواهد به این فرجام فرخنده برسد و درست از همین رو است که رهروان و رازآشنایان، شیفتگی را در کار میآورند و از آن بهره میجویند؛ زیرا هیچ نیرویی در جهان به جز شیفتگی نیست، که رهرو بتواند به یاری آن از خود بپیراید و بت ستبر سخت ستوار من را فرو بشکند. تنها نیروی چیره برتر، نیروی دلباختگی است.
این شاهنامهپژوه دلبستگی دو فرد به یکدیگر را یک دلبستگی این دنیایی و این سری خواند و افزود: رهرو با این دلبستگی آماده میشود و به ورزیدگی میرسد؛ که به آن دلبستگی دیگر دست بیابد. چون یکباره نمیتوان به یاری دل بست که نه دیدنی و نه شنیدنی است و نه هیچ شناختی از آن هست؛ پس نخست باید در یاری زمینی، زیر و بم و رسم و راه دلباختگی را بیاموزیم.
مثنوی مولانا مهرنامه هم هست
او ادامه داد: رازنامه مولانا، یعنی مثنوی از این دید، مهرنامه هم هست. سخنی بارها در سرودهها و نوشتههای رازورانه آورده شده است که این سخن پیوند پیرو با پیر، یا دلشده با دلدار را به نغزی آشکار میدارد. پیرو در پیوند با پیر، میباید به مرده در دستهای مردهشور باشد، که کمترین ناسازی با مردهشور ندارد. این از آن روی نیست که پیر خودپسند و در پی آن است که بردهای یکسره فرمانبردار باشد؛ بلکه پیوند پیرو با پیرو در گرو این پذیرندگی همواره است، از همین رو است که پیرو را سرسپرده میدانند. اگر پیرو در آنچه پیر میگوید، بیندیشد و بخواهد خواستگاه آن رابیابد یا آن را بسنجد؛ این پیوند میگسلد و نتیجه آن هم به زیان پیرو است.
مولانا دریای عمیق و آرامی بود که شمس آن را برآشفت
وی ضمن بیان اینکه پیوند پیر و پیرو حتی یک پیوند زیستشناختی است، گفت: پیوند مولانا و شمس از این گونه بود. مولانا دریایی ژرف و کرانناپدید، اما آرام بود، که شمس تبریزی خر سنگی به بزرگی، سترگی و ستواری البرزکوه را در این دریا افکند؛ این دریا آنچنان برتوفید و به شور آمد، که هرگز از آن پس آرام نگرفت. اگر هرمسانه به مثنوی و غزلیات شمس بنگریم، با آنها پیوند بگیریم و جان ما به گفته مولانا با جان مثنوی یکی شود، این شورش و ناآرامی را میبینیم. اما مولانا در شمس نماند و از آن عبور کرد. شمس پلی بود که مولانا را از زمین به آسمان، از گیتی به مینو، از تن به جان و از سر به دل برد.
نظر شما