گفتوگوی ایبنا با مولف «عواطف در جامعه و فرهنگ ایرانی»
جامعه ایرانی هرچند سخت و کند اما در مسیر همگرایی حرکت کرده است
محمدسعید ذکایی میگوید: پارامترهای تاثیرگذار بر عاطفه همچنان با سیاست فرهنگ و سیاست قدرت و برخی از پویاییهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نسبت دارد و این ظرفیت دوگانه در تاریخ ما بوده و بهنظر میرسد همچنان هم ادامه داشته باشد.
محمدسعید ذکایی جامعهشناس و مولف این کتاب در گفتوگو با ایبنا؛ از پیوند ساختار احساسی ایرانیان با گفتمان قدرت و تاثیر این مسئله در رویتپذیری ساختار عاطفی و فردیشدن کنشهای عاطفی در جامعه ایرانی میگوید و اینکه در ساختارهای عاطفی ما و در روند تاریخی که جامعه ایران طی کرده تا چه میزان رنج و درد به عنوان یک درک عاطفی دارای بعدی اجتماعی تلقی میشود و اصلا نوع واکنش ما به یک ناراحتی جمعی یا به قول سوزان سانتاگ نظر به درد دیگران در سیر تاریخی مورد بررسی تغییری داشته است یا خیر؟
در این بررسی و بازشناسی تجربی قالببندی و منطق اجتماعی و فرهنگی عاطفهورزی آیا نقد رویکرد سانتیمانتال و رمانتیزه کردن همه چیز که از یک کنش هیجانی منتج میشود نیز مدنظر بوده یا صرفا رویکردی روایی را پیش بردهاید؟
آنچه بیشتر در کتاب مد نظر بوده یک نگاه معناکاوانه و ساختاری به بخش عواطف بوده است. عواطف یک لایهبندی و ساختاری دارد که میتوان آن را از لحاظ فرهنگی و اجتماعی واکاوی کرد. بنابراین نقطه عزیمتمان را این موضوع قرار دادیم که آنچه در وهله اول بهمثابه عواطف فردی به عنوان تجربه و درک فردی شناخته میشود در واقعیت متاثر از امر اجتماعی است. به عبارت دیگر ساختار عاطفه حتی فردی از رسوبات تاریخی و نهادین در قالب کردارهای گفتمانی و رفتاری نوعی از حس و تجربه فردی برای ما میسازد.
یعنی احساس هم یک قالب و فرمی دارد که صورتبندی آن گرچه منعطف و در جغرافیای مختلف از فرد به فرد متغییر است و شاید وجه هیجانی پیدا کند؛ اما در عین حال همچنان در همان ساختارها و قالبهایی که ریشه پیدا کرده مستقر است. ما میتوانیم از خوانش تاریخی خودمان درباره قالبهای حسی و عاطفیمان درس بگیریم و از حوادث و وقایع تاریخی میتوان آنچه که امروز هستیم با تمامی جوانب عاطفیمان را بشناسیم.
همچنین میخواستیم نشان بدهیم میدانهای عاطفهورزی در جامعه معاصر تغییر کردهاند و ایده توامان استمرار و تغییر درباره مقوله عاطفه هم ردیابی میشود و عاطفه هم یک وجه تاریخی دارد که در حافظه ما اثر گذاشته و ما خودمان را بر اساس آن در امر عاطفی موقعیتیابی میکنیم. این مسئله خود میتواند فرصتی باشد برای عاطفهورزیهایی جدید و تلاشهایی تازه برای ماجراجویی و مواجه به تجربیات نو که البته در تلاقی و دیالکتیک با آن ساختار موجود و در امتداد آن عمل میکنند.
حس و کنش در امتداد یکدیگر هستند و از خوانش پژوهشی این دو برمیآید که عاطفه جایی بین مرز ساختارها و کنشها قرار گرفته و اتصالدهنده کنش یا عملیت است به ساختار و برعکس. عاطفه تنها امری فردی و تجربه شخصی نیست و امتداد مواجهه ما با واقعیت اجتماعی و تجربه تاریخی معاصر ما است.
در بخشی از کتاب از پیوند ساختار احساسی ایرانیان با گفتمان قدرت و مسئله رویتپذیری ساختارهای عاطفی حرفزدهاید؛ آیا این پیوند ساختار احساسی با گفتمان قدرت به نوعی عمومی بودن عاطفه یا همان رویتپذیری عاطفی را تحتالشعاع قرار نمیدهد و با نوعی ترس جمعی که معطوف کردن عاطفه به خود و فردیت را رقم میزند به وجود نمیآورد؟
طبیعتا عاطفه برای کنشگران و افراد هم به صورت مجزا اهمیت دارد حالا چه نامش را تنوع میدانهای اجتماعیشدن یا فراتر از همه تعاریف آن را ایدئولوژی و ارزشهای فردگرایانه بخوانیم. عواطف برای آدمها مهم هستند، حتی وقتی امروز مدام ترغیب میشویم که حال خوب را پیدا کنیم و در این حوزه نسبت به همدیگر واکنش نشان میدهیم به نوعی امتداد فرهنگ عامهپسند امروزین است که کاملا هم با رسانهها همبسته است. تردیدی نیست که ما عاطفه را بیشتر کشف کردیم و بیشتر به آن بها میدهیم و حتی برایش سرمایهگذاری میکنیم. هرچند به قول شما این مسئله میتواند نادیده گرفتن تمهیدات نمادین که گفتمان قدرت در قالب ایدئولوژی و هنجار و ساختارها و درگیر شدن در نقشها اعمال میکند نیست بلکه تنوع ساختارها و میدانهای معنا و هنجاردهندهها و قالبدهندهها بیشتر شده و مواجه شدن با ساختار خودش در یک پیوستاری قرار میگیرد که تجربیات متنوعی را برای آدمها رقم میزند و دایره عمل و انعطاف بیشتری هم برای این امر مهیا میکند.
بنابراین هیجانات فردی متاثر از سبک و تجربه فردی آدمها هم بیشتر مجال بروز پیدا میکند و شاید بتوان گفت ساختارها متوقف میشوند و دیگر تعیینکننده اصلی نیستند و کماثر شدهاند. البته نه آنطور که جریانات پستمدرن و چرخش فرهنگی درجهای محلی از تعیینکنندگی ندارند. عاطفهورزی همچنان واکنشی است به بسترهای معنایی و فرهنگی کلان که در جامعه نهادینه شدهاند.
در این ساختارهای عاطفی و در روند تاریخی که جامعه ایران طی کرده تا چه میزان رنج و درد به عنوان یک درک عاطفی دارای بعدی اجتماعی تلقی میشود؛ اصلا نوع واکنش ما به یک ناراحتی جمعی یا به قول سوزان سانتاگ نظر به درد دیگران در سیر تاریخی مورد بررسی شما تغییری داشته یا همچنان متاثر از عادتواره همیشگی خودش است و مهمتر اینکه اگر چنین بوده پس چرا این همه کنشهای عاطفی معطوف به رنج چرا نتیجه مساعدی حاصل نمیکند؟
قطعا نشانههایی از تغییر وجود دارد. این مسابقه دریافت رضایت و نمود شان اجتماعی و فرهیختگی در عواطف یک پروژه مستمر و دائم است و البته این مسئله نسبیت دارد. مثلا ممکن است گروه عوامی به لحاظ تجربی حس خوشبختی بیشتری داشته باشند یا به اصطلاح در صلح بیشتری با خود و اجتماعشان قرار داشته باشند. اما طبیعتا این موضوع محل مناقشه است. زمانی بحث بر سر این بود که دنیای معاصر ما را به نوعی پالایش و پیرایش عاطفی میکند که مدنیتر میشویم و انسانیتر میاندیشیم و از خشونت فاصله میگیریم و به کیفیت زندگی دیگری هم اعتنا میکنیم. این رویکردهای تکاملی در عواطف بسیار بحثبرانگیز و تاثیرگذار بودهاند. زمزمههایی هم هست که اساسا جامعه انسانی امروز دیگر خیلی از خشونتهای قرون گذشته را برنمیتابد و حساسیتها نسبت به آنچه که عاطفه را رنج میدهد بیشتر شده است. از حیوانآزاری دلخور میشویم و به مصائب و مشکلات کودکان و حاشیهنشینان بیشتر توجه نشان میدهیم. نشانههایی از این حساسیتها وجود دارد اما بله در این بین هم ممکن است ردی از فردگراییهایی خودخواهانه یا نگاه سانتیمانتال هم از شکافهای اجتماعی وجود داشته باشد. به ویژه آنکه شکافهای سیاسی مدیریت نشدهای را هم شاهد هستیم که شاید خود بستری برای ارعاب و خشونت شوند.
پارامترهای تاثیرگذار بر عاطفه همچنان با سیاست فرهنگ و سیاست قدرت و برخی از پویاییهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نسبت دارد و این ظرفیت دوگانه در تاریخ ما بوده و بهنظر میرسد همچنان هم ادامه داشته باشد. البته ظاهرا در مسیری هستیم که حساسیتهای عاطفی به فضای مدنی و ظرفیت بهتر و بیشتر داشتن موقعیت بهتر برای خود و جامعه پررنگتر و جدیتر میشود و باید در رویکردهای فلسفی و اجتماعی خود به این تکامل خوشبین باشیم. با مقایسه خودمان با وضعیتی که کشورهای همسایهمان دارند و با درنظر گرفتن رد شدن از تلاطمهای تاریخی متعدد که میتوانست ما را از هم بگسلد و چنین نشده باید قبول کنیم که جامعه ما هرچند سخت و کند و پر از چالش اما در مسیر همگرایی و همبستگی حرکت کرده و امیدواریم در ادامه هم در همین مسیر حرکت بکند.
من فکر میکنم نباید به دنبال یک راهحل یا قضاوت ساده از رویداد و وقایع پیرامونمان بگردیم و باید به آنها به عنوان یک بستر فرآیندی بیندیشیم و بپذیریم که در هر صورت عاطفه یک مقوله چندوجهی و متاثر از واقعیتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است.
در بخش دیگری از کتاب سعی شده تا خوانشی از تجربه عشق در فرهنگ ایرانی ارائه شود و به موضوعاتی مثل عاملیت داشتن معشوق پرداخته شده است؛ اساسا در تجربه ایرانی عشق تابو بودن مسائل مربوطهاش و عرف موجود چقدر این تجربه را به یک تجربه عاطفی زیرزمینی و دستنیافتنی تبدیل کرده است. از طرف دیگر کنش عاطفی مورد انتظار حتی در ادبیات ما عموما با عاملیت همراه نیست و عاشقتر آنیست که ذلیل و خوار درگاه معشوق باشد و معشوق هم نهایت عاملیتش به شکستن کوزه منتهی میشود.
خوانش از عشق و عشقورزی در تاریخ و فرهنگ ما پیچیده و چندلایه است. قطعا معانی مختلفی از عشق و عشقورزی در دورههای تاریخی مختلف وجود داشته و از یک خوانش افلاطونی و دینی و معنوی و صوفیگرایانه تا خوانش کاملا زمینی نوسان داشته است. دورهای عشق استعارهای بوده برای وارستگی و استغنا و بینیازی و رضایت از خالق و ستایش بندگی و ابزاری بوده برای پناه بردن از فشارها و تلاطمهای سیاسی که افراد با آن مواجه میشدند.
عشق به آن معنای رمانتیک متاخری که در غرب ظاهر شده با فاصله برای ما خودش را نشان داده اما بالاخره امروز در گفتمان معاصر جامعه ایران لایههای جدیدتر جامعه بیشتر چنین معنایی از عشق را تجربه میکنند. به فضای مجازی و گفتمانهای عمومی را بررسی میکنیم میبینیم که عشق یه معنای کاملا تازهای برای جامعه ایرانی پیدا کرده و به نوعی به آن لایه رمانتیسم و زمینیتر با ویژگیهای سادهتر نزدیک شده است.
در این بخش از کتاب تلاش شده تا نشان داده شود آنچه که خلاف عادات و رویههای متعارف تا امروز جامعه بوده و عشقهای زمینی در حال رقم خوردن است و مناسبات عاطفی بین زن و مرد در قالب دوستیها و روابط رمانتیک هم دستخوش تغییر شده است. به این معنا در این فصل کتاب یک خوانش ساختارشناسانه و نشانهشنانه ارائه شده تا تغییرانی که عشق در جامعه معاصر ایران تجربه کرده و به شکلی نظم گفتمانی تاریخی موجود را به چالش کشیده و عاملیت بیشتر در عشق و بازاندیشیای که مردان ما نسبت به جایگاه خود و زنان دریافت کردهاند را روایت میکند. تغییراتی که به نوعی مناسبات سیاسی و اجتماعی را هم دستخوش تغییرات میکند و ما دیگر با یک مدل مردبودگی قالب که صرفا اطاعت و مطیعبودن از زن انتظار ندارد هم روبرو شدهایم. در یک کلام تنوعی از نگاه به معشوق و دوستیها و روابط رمانتیک در جامعه ایران به رسمیت شناختهشده که به نوعی تنوع تعریف مردبودگی را هم به دنبال داشته است.
اینجا هم به نظر میرسد برای تبیین شرایط هم تحلیلهای روانکاوانه و توجه به رسانهها و تکنولوژی روز میتواند پاسخگو باشد و هم بررسی نسخههای تاریخی و ادبیات که به نوعی روایتی از معنای عشق در تاریخ ما را روایت میکند. ترکیب همزمان تداوم و تغییر در صورتهای عاطفهورزی که بالاتر به آن اشاره شد اینجا و در مورد عشق به عنوان یکی از جلوههای عاطهورزی هم به وضوح دیده میشود و کنشهای تازهای در این حوزه را باید انتظار داشته باشیم.
نظر شما