کتاب بادبادکباز اولین اثر منتشرشده خالد حسینی با ترجمه مهدی غبرایی به چاپ پانزدهم رسید.
داستان از زبان امیر روایت میشود، امیر نویسندهای اهل افغانستان از تبار پشتون ساکن کالیفرنیا است که برای نجات یک بچه راهی افغانستان میشود؛ افغانستانی که در تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سختترین دوران تاریخ چند هزار سالهاش را سپری میکند و به بهانه این سفر، امیر داستان زندگیاش را تعریف میکند. بادبادکباز وجهههای گوناگون زندگی را نشان میدهد.
بخشی از کتاب: آیا اصلا داستان کسی به پایان خوش میانجامد؟ هر چه باشد، زندگی فیلم هندی نیست که همه چیز به خیرو خوشی تمام شود. افغانها دوست دارند که بگویند زندگی میگذره بی اعتنا به آغاز و پایان، زندگی مثل کاروان پر گرد و خاک کوچ کنندگان آهسته آهسته پیش می رود.
بابا گفت: «فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.» اگر مردی را بکشی، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی. وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی. میفهمی؟
ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است. گفت: خیلی میترسم. گفتم: چرا؟ گفت: چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. اینجور خوشحالی ترسناک است. پرسیدم آخر چرا و او جواب داد: وقتی آدم اینجور خوشحال باشد، سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد.
رمان بادبادکباز را مهدی غبرایی به فارسی برگردانده و انتشارات نیلوفر آن را به بازار کتاب عرضه کرده است.
نظر شما