رضا فکری گفت: نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شدهاند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیروابسته وجود دارد؟
به نظر شما، شروع یک رمان چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
موارد کلاسیکی که در مورد شروع رمان گفته شده، بسیار سرراست هستند و هنوز هم بسیاری بر همین اساس کار را شروع میکنند. اما اگر یک نگاه فرمی به اثر وجود داشته باشد، باید روی چیدمان پازلهای داستانی کار کرد. چون شروع داستان اهمیت بسیار دارد. شروع رمان باید اثرگذاری لازم را داشته باشد و مخاطب را درگیر کند. شرایط امروز به گونهای است که اگر اثر با عنوان و پاراگرافهای آغازینش نتواند مخاطب را با خود همراه کند، از دست میرود. ریتم و ضربآهنگ هم خیلی مهم است و از همان پاراگرافهای اولیه، به مخاطب معرفی میشود و مخاطب از همان ابتدا، با ریتم رمان هماهنگ میشود. به همین دلیل هم شروع، بسیار مهم است.
با توجه به توضیحات خوبی که دادید، فصل شروع «ما بد جایی ایستاده بودیم»، قلابهای لازم را ندارد برای اینکه مخاطب را درگیر کند.
قاعدتا من اگر چنین عقیدهای داشتم، فصلبندی رمان را به این شکل انجام نمیدادم. ما در بطن روایت، رفت و برگشت زمانی داریم و این فلاشبکها به صورتی است که ممکن است، مخاطب را دچار مشکل کند، به همین دلیل من خودم را ملزم کردم که کار را بر اساس زمانبندی خطی شروع کنم هرچند که این روند خطی در ادامه رمان به نوعی نقض بشود. سال 1378 برای من سال شروع داستان است و از همان جا هم کار را آغاز کردهام. از نظر من، صحنه آغاز داستان دارای کشش لازم و شرایط کافی برای برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب هست. البته شاید نظر من با نظر شما یکسان نباشد.
در روزگار ما، سینما و شیوههای تدوینش، خیلی در تربیت مخاطب و میزان حوصله او تاثیرگذار بوده است. با وجود این، فکر نمیکنید این میزان از توصیف، منجر به کند شدن روایت میشود؟ به خصوص که توصیفات خیلی معمولی است و ما با یک نگاه خاص مواجه نیستیم. و این نکته هم باعث کمشدن جذابیت رمان میشود.
توصیفها برای من، به آن شکل که شما مد نظرتان هست، اهمیت ندارند و کلیدی نیستند. توصیفهای من قرار نیست یک وجه بصری و زیباییشناسانه (همانند آنچه در سینما وجود دارد) ایجاد کنند. اتفاقا برای من، توصیف بستری برای قصهگویی است و نوع نگاه شخصیتها، خیلی در این توصیفها موثر است. یعنی ما با فیلترهای ذهنی و روانیای مواجه هستیم که به شدت بر توصیف تاثیر میگذارند. آن شخصیت، فضا را به این شکل میبیند. در واقع آوردن توصیفهای اینچنینی کارکرد شخصیتپردازانه دارند. به همین دلیل، خیلی درگیر تاثیرگذاری توصیفها نیستم. من حرفم را در قصه میزنم و شخصیتها را با روند قصه همراه میکنم. شخصیتهای داستان فضاها را این طور میبینند و این طور توصیف میکنند. کنشها و واکنشها برایم خیلی مهمتر است و همینطور رویدادگاه و منظر داستان و سایر عناصر داستانی. به همان نسبت آن توصیفاتی که مد نظر شما هستند و احتمالا قرار است بار ادیبانهای هم داشته باشند، برای من در درجه اول اهمیت قرار نمیگیرند.
پس رویکرد شما کلا چیز دیگری بود؟
بله. قصه برای من الویت بیشتری دارد. رمان باید داستان داشته باشد و در این کتاب، همه چیز در خدمت داستان است.
در سالهای اخیر ما با این گزاره مواجه بودیم که رمان با اقبال بیشتری از سوی مخاطب مواجه میشود و به همین دلیل هم ناشران به انتشار رمان توجه بیشتری نشان میدهند. با این همه، آیا رمان ایرانی توانسته خودش را در حد و اندازههای جهانی مطرح کند؟
چون اقبال از سوی ناشر و مخاطب به گونه ادبی رمان، خیلی زیاد است، خیلیها به این وادی کشیده میشوند. ولی اثر فارغ از قالبش باید حرفی برای گفتن داشته باشد. یک چیزی که گفتنی باشد و مخاطب را در معرض یک شوک بزرگ قرار دهد. دستیابی به این هدف، تحقیق بسیار میخواهد و شناخت عمیقی از جهان میطلبد. مساله من، حجم یا اندازه رمان هم نیست. چون گاهی این بحث هم مطرح میشود که اصلا برخی از کتابها حجم رمان را ندارند. به نظر من موضوعی که مطرح میشود خیلی بیشتر از قالب و حجم اهمیت دارد. مساله مورد بحث تصمیم میگیرد که آیا در این قالب میگنجد یا نه.
عمدهترین موردی که در مورد رمانهای ایرانی مطرح میشود، این است که گاهی حرفشان، حرف خاصی نیست. حرفی نیست که لزوما در قالب رمان باید گفته شود. اگر بخواهیم از منظر حجم، رمانها را بررسی کنیم، کارهایی که امیلی نوتومب مینویسد، حجم خیلی کمی دارند. کلیت داستان در صد و اندی صفحه بسته میشود. ولی او در همین مجال اندک، وضعیت یک نسل را خیلی عمیق واکاوی میکند و یا یک اسطوره را در دنیای مدرن از نو میسازد. این چیزی است که رماننویسی ما به آن احتیاج دارد. اغلب ما با داستانهایی مواجهایم که به آن آب بسته شده، اما درونمایهشان در حد و اندازههای رمان نیست. به همین خاطر است که شاید ما داستانکوتاهنویسان بهتری داریم.
چند سالی است که جوایز ادبی از رونق افتادهاند. و شاید دیگر جوایز ادبی به مردم و مخاطبان در خرید کتابها خط نمیدهند. یعنی کاری که در جامعه دیده نشود، در جوایز هم دیده نمیشوند. و دیگر این طور نیست که جوایز یک کار خوب دیده نشده را به جامعه معرفی کنند.
زمانی که جایزه گلشیری برگزار میشد، خیلی از افرادی که درون جامعه ادبی نبودند، برای خرید کتاب به انتخابهای این جایزه اعتماد میکردند. کسانی را میدیدیم که در نمایشگاه کتاب، لیست کتابهای برگزیده گلشیری را در دست داشتند و به دنبال کتابها میگشتند و این اتفاق، نشان از تاثیرگذاری آن جایزه داشت. ولی نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شدهاند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیروابسته وجود دارد؟ به نظرم مردم دیگر دوست ندارند که این جوایز به آنها خط بدهند و این از قضا اتفاق بدی هم نیست. به خاطر این که در سالهای اخیر ما خیلی روی فردیتمان استوار شدهایم و انتخابهای شخصیمان اهمیت بیشتری پیدا کرده است. این باعث میشود مخاطب بکوشد و منتخب خودش را پیدا کند. هر چند که معطوف به جذابیتهای طرح جلد یا تعریفهایی باشد که دهان به دهان میچرخد. به هر حال، مخاطب انتخاب خودش را دارد و شاید با این شیوه مطمئنتر هم هست.
نظرات