عبدالله نصری میگوید: تمام فقها و فیلسوفان اول اصل قرآن را پذیرفتهاند، بعد سراغ فهم آیات آن رفتهاند و فهمهای یکدیگر را یا پذیرفتند و یا نقد کردهاند، لذا برای پیدا کردن فهمهای اصیل از قرآن نیازمند پارادایم شیفت هستیم و نباید قرآنیت قرآن حذف شود.
این جریان همچنان ادامه یافته تا به عالمان و روشنفکران دینی میرسیم که پروژه بازگشت به قرآن را بیان میکنند حتی ممکن است افرادی این عنوان را به کار نبرند ولی در آثارشان به این مسأله توجه دارند، مانند بازرگان، مطهری، طالقانی و شریعتی که همه بحث بازگشت به قرآن برایشان مهم است و یا در باب قرآن کتابهای مختلف یا تفسیر مینویسند و یا در آثارشان به قرآن و بازگشت به قرآن اشاره میکنند.
عبدالله نصری، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، از شاگردان علامه جعفری، احمد فردید و مهدی حائری یزدی است. او صاحب آثاری چون انتظار بشر از دین، راز متن و انکار قرآن و ... است. نصری به تازگی نیز کتابی را به نام «بازگشت از قرآن» در نقد آراء و دیدگاههای مجتهد شبستری تحت عنوان «قرائت نبوی از جهان» به رشته تحریر درآورده که بهانه خوبی برای گفتوگو درباره موضوع بازگشت به قرآن است. گفتوگوی تفصیلی ایبنا را با این مولف و محقق حوزه اندیشه میخوانید:
وقتی میخواهیم این بحث را آغاز کنیم نخستین سوالی که به ذهن متبادر میشود این است که چرا باید به قرآن برگردیم؟
اگر عالمان دین، بحث بازگشت به قرآن را مطرح میکردند یک مبانی داشتند که باید به آنها توجه کنیم، اولین مبنا این بود که انسان از لحاظ کلامی و فلسفی نیاز به آموزههای الهی دارد، لذا میبینیم برخی که وجهه کلامی دارند، بحث ضرورت بعثت و نبوت را مطرح میکنند و بعد سراغ بحث لزوم بازگشت به قرآن میروند و در موضوع بازگشت به قرآن چند پیشوند و مبنا دارند که ما باید به این مبانی توجه داشته باشیم.
یکی اینکه قرآن را کتاب الهی میدانستند دوم اینکه معتقد بودند تمام برنامههای مربوط به سعادت دنیوی و اخروی انسان در کتاب خدا موجود است و پیش فرض سوم این بود که آموزههای کتاب الهی خطاناپذیر است و چهارمین ویژگی این بود که این کتاب، تحریف نشده و بر اساس این پیشفرضها بحث بازگشت به قرآن را مطرح میکردند.
به نظر میآید که بعد از انقلاب اسلامی به دلیل اینکه این حکومت یکی از شعارهای اصلیاش برپایی حکومت دینی است، نگاه به قرآن و اجرای احکام آن متفاوتتر و به عبارت دیگر جدیتر از گذشته مطرح میشود. اساسا بعد از انقلاب چه تفاسیری نسبت به بازگشت به قران مطرح است؟
بعد از انقلاب اسلامی وقتی این بحث مطرح میشود با دو طیف روبرو هستیم، داعیه انقلاب اسلامی این بود که میخواهد با آموزههای دینی حکومت تشکیل دهد و جامعه را اداره کند، وقتی آموزههای دینی مطرح میشود باید توجه به منابع دینی داشته باشیم و در واقع قرآن یکی از منابع دینی است نه همه منابع، البته وقتی بحث بازگشت به قرآن مطرح شد یک افراط و تفریطهایی صورت گرفت از جمله اینکه بعضیها در جهان اسلام متوجه نبودند که وقتی بحث جامعیت قرآن مطرح میشود، مراد از جامعیت قرآن چیست؟
آنچه برخی بزرگان مثل علامه طباطبایی روی آن تکیه کردهاند این است که مراد از جامعیت آموزههای قرآنی، آموزههای ورای هدایت انسانهاست نه اینکه همه مسائل مربوط به بشریت در قرآن بیان شده باشد، اما افراطی در جهان عرب پیش میآید حتی کسانی مثل طنطاوی، صاحب تفسیر الجواهر میخواهد همه علوم از اولین تا آخرین را از قرآن استنباط کند، البته این ذهنیت مربوط به قبل از انقلاب نیست بعد از انقلاب نیز برخی دچار این مساله شدند که جای نقد دارد و وارد نقد آن نمیشویم.
اساساً باید ببینیم در بحث بازگشت به قرآن انتظار ما از قرآن چیست؟ کلام حق این است که ما انتظار برنامههای هدایت و رشد کمال انسان را از قرآن داریم نه اینکه همه علوم اولین و آخرین را بخواهیم از قرآن بدست بیاوریم این نکتهای است که باید مورد توجه قرار گیرد.
دقیقا همین موضوع محل مناقشه برای بسیاری بود چون برخی بیان میکردند که در قرآن میتوان حتی علوم تجربی را هم یافت.
ببینید بعد از انقلاب قرار شد که جامعه براساس دین اداره شود سپس این مسأله مطرح شد که آموزههای دینی باید مبنای اداره جامعه و حکومت قرار بگیرد. حال این پرسش مطرح میشود که منبع دین آیا فقط قرآن است یا منابع دیگری هم داریم و باید از منابع دیگر استفاده کنیم در عین حال اگر یکی از منابع ما قرآن است در چه حیطههایی میتوانیم برای اداره جامعه از قرآن استفاده کنیم؟ که این مسأله مهم است و بعد از چهار دهه از انقلاب میتوانیم درباره آن بحث و گفتوگو کنیم. باید توجه داشته باشیم که در رابطه با قانون اساسی هم نمیتوانیم ادعا کنیم که تمام بندهای قانون اساسی از آیات قرآن است حتی بصورت غیر مستقیم. بحث دیگر که بعد از انقلاب مطرح شد بحث اسلامی کردن علوم بود که بسیار مهم است و تاکنون نیز ادامه دارد و در باب آن تئوری و نظریه پردازیهایی شده است. یک دیدگاه اساسی این است که بحث اسلامی کردن علوم انسانی را به میان بیاوریم و یک ادعای افراطی هم هست که معتقد است همه علوم باید اسلامی شود حتی علوم طبیعی و تجربی هم باید اسلامی شود که این موضوع جای نقد بسیار دارد.
اسلامی کردن علوم انسانی با نگاه پوزیتویستی به علم در تضاد نیست؟
وقتی به معنای دقیق کلمه بحث علوم انسانی اسلامی مطرح میشود ـ که البته باید معنای دقیق آن را تبیین کرد ـ نکتهای بیان میشود؛ اینکه اگر ما بخواهیم ادعای اسلامی کردن علوم انسانی را داشته باشیم بالاخره علوم انسانی بر اساس نگاهی که ما به انسان داریم شکل میگیرد نه با تلقی غربی. به عبارت دیگر تمام متفکران غربی که در علوم انسانی در حیطهها و رشتههای مختلف صاحبنظر هستند همه با یک تلقی خاصی از انسان، آراء و نظریههای خود را در زمینه روانشناسی، جامعهشناسی، دانش اقتصاد، اندیشه سیاسی و ... بیان کردند. اگر ما هم بدنبال اسلامی کردن علوم انسانی باشیم بر اساس یک تلقی خاصی از انسان باید بدنبال یک نظریه پردازی باشیم و اینجاست که قطعا نگاه قرآن به انسان میتواند اساس و مبنا قرار بگیرد البته معنای این سخن این نیست که بر اساس تفسیر آیات انسان شناسی قرآن میتوانید به نظریات ثابت در حیطه علوم انسانی برسید بلکه براساس موضوعاتی که به عنوان شاخههای علوم انسانی قرار میگیرد میتوانیم نظریه پردازیهای مختلف بکنیم، بحث بازگشت به قرآن در این حیطه هم مهم بوده و الان هم درگیر این مسأله هستیم.
در حوزه اندیشه سیاسی شخصی مثل شهید محمدباقر صدر اندیشه سیاسیاش محورهایی دارد که بر اساس انسانشناسی او شکل میگیرد، انسانشناسی صدر نیز قرآنی است اما برداشت و فهمی که از قرآن دارد نسبت به بسیاری از فقهای دیگر متفاوت است به عنوان مثال میگوید چون انسان جانشین و خلیفه خداست همانگونه که خداوند حاکمیت دارد، انسان هم میتواند حاکمیت داشته باشد و با این تفسیر به سراغ این مسأله میرود که تئوری سیاسی خود را ارائه دهد حتی میتوانیم تئوری سیاسی برخی بزرگان را با توجه به آیات قرآن تحلیل و نقد کنیم و بگوییم این تئوری چندان با آیات قرآن سازگاری ندارد، بنابراین اهمیت بازگشت به قرآن همچنان احساس میشود.
به نظر میآید که در دهههای ابتدایی انقلاب اسلامی روشنفکران دینی هم بحث بازگشت به قرآن را در اولویتهای فکری خود داشتند اما امروزه این بحث به گونهای دیگر مطرح میشود و حتی شاید بتوان گفت تز بازگشت از قرآن هم مطرح شده است. در این باره توضیح دهید؟
ما درباره روشنفکران دینی زمان خود نمیتوانیم نگاه کلی داشته باشیم، افرادی هستند که بحث بازگشت به قرآن برای آنها بسیار مهم است و افرادی هم هستند که دیدگاه آنها بحث بازگشت از قرآن است. در کتاب «انکار قرآن» و کتاب «نقدی بر رویاهای رسولانه»، دیدگاه اول و دوم عبدالكريم سروش مطرح شده و کتاب فعلی که عنوانش «بازگشت از قرآن» است در واقع بررسی و نقد دیدگاه آقای شبستری است که در کتاب انکار قرآن به اختصار بیان شده بود و در کتاب «بازگشت از قرآن» کاملتر بیان شده، چون شبستری و سروش معتقدند که قرآن کلام خدا نیست بلکه کلام پیامبر(ص) است، البته سروش اول چنین ادعایی را میکند و اساساً میگوید کلام پیامبر(ص) هم نیست، بلکه رویاهای پیامبر است و پیامبر(ص) رویاهای خود را گزارش کرده و این رویاها نیاز به تفسیر و تأویل دارد و وجه اشتراک هر دوی این نظریهها این است که قرآن کتاب الهی نیست. حال یک پرسش اساسی داریم و این است که اساساً ملاک قرآنیت قرآن چیست؟ ما به چه معنا میتوانیم بگوییم که کتابی که در دست ماست قرآن است و با چه مبانی میتوانیم ادعا کنیم که این کتاب قرآن است که اگر این مبانی را نپذیریم دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که این کتاب، قرآن است.
قرآنیت قرآن چه شاخصههایی دارد؟
قرآنیت قرآن، چند مؤلفه اساسی دارد: 1ـ الهی بودن، 2ـ خطاناپذیر بودن 3 ـ پیامبر(ص) را فقط دریافت کننده وحی بدانیم نه تولید کننده آموزههای وحیانی، اگر کسی این سه مؤلفه را نپذیرد در واقع قرآن را نمیپذیرد. ما نمیتوانیم از هیچ پدیدهای هرگونه تفسیری ارائه دهیم و بگوییم به این پدیده نگاه هرمنوتیکی داریم و در واقع تئوریهایی مثل «قرائت نبوی از جهان» اثر مجتهد شبستری، بازگشت از قرآن است و قرآن را کنار گذاشتهاند چون قرآنیت قرآن کنار گذاشته شده است.
کسانی که این مطالب را مطرح میکنند میخواهند فهم سنتی از دین را نقد کنند، آیا شما با نظرشان موافق هستید یا خیر؟
تعدادی از روشنفکران مثل سروش و مجتهد شبستری، خواستهاند فهم سنتی از دین را نقد کنند. اولا نمیتوانیم در این زمینه کلیگویی کنیم و بگوییم فهم سنتی از دین، باید مشخص شود، فهم چه کسی و در چه حیطه و قلمرو و موضوعی مد نظر است و نباید کلی گویی کرد. در طول تاریخ تفکر دینی ما آراء مختلف مفسران، متفکران و اصولیین دائما نقد شده و اگر فهمی قابل نقد است باید در هر حیطهای نقد شود، اما وقتی از قرآن سخن میگوییم، گاهی میخواهیم آراء مفسران را نقد کنیم اما اینکه به این بهانه بخواهیم قرآنیت قرآن را زیر سؤال ببریم بحث دیگری است.
تمام فقها و فیلسوفان اول اصل قرآن را پذیرفتهاند بعد سراغ فهم آیات قرآن رفتهاند و فهمهای یکدیگر را یا پذیرفتند و با نقد کردند، لذا برای پیدا کردن فهمهای اصیل از قرآن نیازمند پارادایم شیفت هستیم و سخن این است که پارادایم شیفت محدوده اش کجاست؟ پارادایم شیفت تا جایی میتواند پذیرفته شود که قرآنیت قرآن را حذف نکند و وقتی بنا باشد قرآنیت قرآن را درحد یک کتاب بشری دربیاورد دیگر با قرآنی مواجه نیستیم که ادعا کنیم میخواهیم به فهم اصیل آن راه پیدا کنیم.
شما چه نقدهای مبنایی بر سخن این دسته از روشنفکران دارید؟
اندیشههای سروش و مجتهد شبستری را از چند زاویه میتوان نقد کرد، اولا نقد اساسی این است که اگر گذشتگان ما قرآن را به عنوان یک کتاب الهی خطاناپذیر که به وسیله پیامبر(ص) دریافت شده و پیامبر نقش تولیدکننده در آن نداشته، پذیرفتهاند آنها یک مبانی فلسفی و کلامی داشته اند، کسی که میخواهد تئوری جدید ارائه دهد باید اولا اشکلات مبانی فلسفی و کلامی گذشتگان را بیان کند، دوم اینکه مبانی فلسفی و کلامی خود را منقح کند، زیرا گذشتگان از توحید شروع میکردند و معتقد بودند خداوند دارای مجموعهای از صفات است و یکی از صفات اساسی، صفت حکمت و هدایتگری است و از این دو حکمت به ضرورت نبوت برای بشر میرسند و مطالب دیگر مطرح میشود تااینکه به این موضوع می رسند که قرآن باید یک کتاب الهی و وحیانی باشد. کسی که می خواهد این امور را نپذیرد، باید ابتدا بیان کند که تصویری که از خدا دارد چیست؟
اگر کسی معتقد باشد که خدا هیچ صفتی ندارد و یک موجود ماوراءالطبیعی مبهم است، دیگر اساساً صفت هدایتگری نمی تواند برای خدا قائل شود، حکما و فلاسفه یک تلقی از انسان داشتند که انسان، حیاتش دارای هدف است و زندگیش از دنیا شروع می شود و به عالم آخرت کشیده می شود و باید بدنبال سعادت خودش باشد و نیاز به پیامبرانی دارند تا اصول رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی را به انسان ارائه دهند، این تلقی از انسان شناسی است و باید بگویند کجای این تلقی اشتباه بوده و تلقی ایشان از حیات انسان و سعادت انسان چیست؟
قسمت بعد این است که ادله روشنفکران برای تئوری جدید چیست؟ بر این اساس سعی شده در سه کتاب از جمله در کتاب بازگشت از قرآن که نقد نظریات مجتهد شبستری است به دیدگاههای وی پرداخته شود و سعی شده هم مبانی فلسفی و کلامی که نسبت به آنها متعرض شدهاند، نقد و تحلیل شود و هم بررسی شده که مبانی تئوری وی چیست؟
یکی از مسائل اساسی که مجتهد شبستری مطرح میکند، این است میگوید به این دلیل میگویم قرآن کلام پیامبر است و کلام خداوند نیست، که اگر قرآن کلام انسانی نباشد هرگز قابل فهم نخواهد بود و چون زبان یک امر انسانی است، گوینده زبان هم باید انسان باشد. در این راستا سعی شده در این کتاب اینگونه پاسخ داده شود که پیامبران به زبان انسانی سخن الهی را بیان کردند و خداوند که انسان را آفریده، چون میدانسته مخاطب آموزههایش انسان است، لذا باید از زبان انسانی استفاده کند و زبان انسانی در متن قرآن بکار رفته که زبان هم امر اجتماعی است که در روابط بین انسانها شکل میگیرد، اما سخن اصلی این است که وقتی میگوییم زبان، امر انسانی است، هیچ نیازی نیست که گوینده باید حتماً انسان باشد، خداوند به عنوان خالق انسان، وقتی پیامبری را که انسان است برمیگزیند، آنچه را که برای هدایت و رشد بشر باید ارائه دهد به زبان انسانی به پیامبر خودش که واسطه پیام الهی است ارائه میدهد و پیامبر هم این آموزهها را دریافت میکند و به دیگران ارائه میدهد و ابلاغ میکند اما هیچکس نمیتواند ادعا کند که چون زبان، زبان انسانی است خداوند نمیتواند به این زبان سخن ایجاد کند. در کتاب بازگشت از قرآن، این دست مسائل، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و البته سعی شده عبارات درست فهمیده شود و تحریف نشود و نقدهای علمی ارائه شود.
اگر روشنفکران از جمله مجتهد شبستری به نقدهای شما جواب دهند شما پاسخی میدهید؟
زبان کتاب «بازگشت از قرآن»، زبان علمی است و سعی شده از جاده انصاف خارج نشویم و معیارهای علمی ارائه دهیم ما نقدهایی را مطرح کردیم و چون نظر مجتهد شبستری نقد شده، این حق را دارد که به نقدها جواب دهد خواهشم این است که جوابی که داده میشود، کلیگویی نباشد دراین کتابی که شامل دو بخش است و بخش اول آن 6 فصل و بخش دوم 10 فصل می باشد، کلاً در این 16 فصل نقدهایی مطرح شده انتظار این است که به نقدها به طور مجزا پاسخ دهند و هر جا نظری داشته باشند بصورت مکتوب در کتاب بعدی هم نظرات ایشان و هم پاسخهای خود را بدون کوچکترین کم و زیادی منتشر میکنم تا مخاطبان به داوری بپردازند چون برای تبیین و تحلیل و نقد نظریه راهی جز بحث و گفتوگوی علمی نداریم و بهترین نقد این است که نقد مکتوب باشد.
نظر شما