او میگوید:
ما که مردگان جهان دیگر شدهایم/ بیشتر از آن که زنده باشیم. (ص 142)
وی در بخشی از یک گفتوگو میگوید:
«من فقط شیفته نتیجه نوشتن نیستم، فرآیند و عمل قرار دادن کلمات روی کاغذ هم برایم جذاب هستند.» (مجله پاریس ریویو)
شاعر سعی دارد با کنشی از روایت، دنیاهای واقعیت را با تخیل و نشانههایی از زبان استعاره و منظر آشناییزدایی، به سمت نوعی چند پارگی و گسست و عدم قطعیت نزدیک و نزدیکتر کند؛ چراکه بینظمی و پوچی و آشفتگی روزگار انسان معاصر خود دستمایههاییست که دنیای شعر پل استر را به فضاهایی انتزاعی و تراژیک میکشاند و در این منظر است که بسیاری از رهیافتهای شاعر میان نبودن و بودن، گرد عوض میکنند. گفتنیست که چند وجهی روایت و ذهن و زبان اول شخص در قلمرو شعر، همانند داستان در منظر متن پست مدرنیست و در این زمینه نمونه این ادعا که محل تأمل است، به خود عنوان کتاب میتوان اشاره کرد.
«فاصله ای به اندازه سه اینچ»، یعنی فاصله میان دیدن و شعر گفتن (چشم و زبان) که در این سه اینچ خلاصه میشود و شاعر در چشمانداز چنین فاصلههایی از دغدغههای انسان معاصر به ویژه در دنیای متمدنی از قبیل امریکا پیوسته در سرودههایش پنهان و آشکار حرف میزند.
«در تاریکی در مییابیم
که کمتر از بودنمان
خلق شدهایم
برای گفتن هیچ/ برای فریاد زدن زندگیها
که به آن وابستهایم» (بخشی از شعر طریقت ص 155)
شاعر تو گویی به گونهای «به تخریب جهان واقعیتها آمده است»، پل استر شبیه داستانهایش با نوعی پیچیدهگویی در فضاهای شعرش هم از بازی زندگی و مرگ، مدام از فروپاشی هویتها و آرمانها مینویسد و هسته روانشناختی (زبان) را در عرصههای گوناگون به شیوهای چند وجهی، همچون «زمان از دست رفته» به گذرگاه اشباح میکشاند. شاعر با زاویه دیدهای گوناگون از گذشتهها و خاطرهها، پیوسته پر و خالی میشود. پرسش از زندگی و طبیعت و تقابل ذهن و عین را در بیرون هستی به اعتراض و گمشدگی به واگویی مینشیند و چگونه است که وی شهر نیویورک و شناخت کوچه پس کوچههایش را به روایت قصه فرامیخواند؛ موضوعاتی همانند اتفاق، شانس، تنهایی، عشق و مکانها و آدمها، پیوسته در سرودههایش جایگاههای خاص خاکستری به ناهنگامی دارند. بهرهگیری از واژه «سنگ» و «زمین» در چشمانداز بسیاری از بافت سطرهای شاعر، دیده و شنیده میشود. شاعر از دنیای تجربه و سمبلها حرفی نمیگوید در نگاه و زبان پل استر، همه چیز همواره در حال ساختن و گفتن و ویران شدن هستند، و بسیاری از چیزها، در شکل خودش پایدار و برقرار نیستند و به عبارتی، در حال یکی شدن با آن دیگریست.
«انسان/ دور از صدایش قدم برمیدارد
و تبدیل به من میشود
و با واژهها بلعیده و ناپدید میشود
تو کلماتت بارها کشته شدهای
کسی که خود را پیدا کرده باشد
در جایی میایستد
که چشمها به طرز هولناکی/ زمین زیر پایش را نگاه میکند» ( بخشی از شعر هبوط / ص 109 )
صدای شاعر، اغلب از من خود شروع تا به خود قصهها ختم میشود و پیوسته سعی دارد دنیای سرودههایش، از میان واقعیت تا رویا به گوش آن دیگری برسد. شاعر هیچگاه جهتیابی خاصی را به مخاطب نشان نمیدهد. سیال و لغزنده، آغاز و پایان را به تصویر نمیکشد.
«او درون چیزیست که آن را زندگی میکند
درون چیزی که بدون او به زندگی ادامه خواهد داد» (سطر پایانی شعره ص 127)
در این دو سطر «او» یعنی انسان درگیر اینجا و اکنون، که جایی هم بر روی زمین ندارد، لحظهای نفس میکشد و لحظهای دیگر و زمانی در پیاش نیست.
پل استر، مدام، از صدای و زمان از دستدادگی و تلخیها سخن میگوید. از شرایط دشوار آدمهایی میگوید که قرار است به بوی واقعیت زنده باشد. اما، در سرودههایش، این بخش چندان روشن و به هنگام نیست.
نکته اساسی دیگر، اینکه، در اغلب سرودههایش، سطرهای پایانی کمتر ارتباطی با سطرهای اولیه و میانی دارند. سرگشتگی از مفهوم هستی، شاه کلید اندیشههای شعری وی به حساب میآید و دیگر اینکه محورهای عمودی و افقی در شعرهای این مجموعه گاه جدا از هم و زمانی هم در هدایت هم، مخاطب را درگیر پیچیدگیها و نشانههای خود میکند. در شعرهای پل استر، عناصر فراوانی از دنیای مرگ و زندگی، به دامان شاعرانگی فرو میریزند. تو گویی شاعر از ممکن به غیرممکن، خودش را بیان میکند.
«این حرفها با چشم شنیده میشوند
کلماتی که با برف میآمیزند
علیه هیچ دهانی شهادت نمیدهند» (ص10)
در جای دیگری به جسارتی هر چه تمام میسراید:
«من همه چیز این خانه را به دنیای دیگری بردهام.» (ص10)
شکی نیست که بر ساخت «جنگ»، «سماجت»، «شکست و گریز» و انکار و اعتراف، تجربه و سرزدن به دامان بیهودگی و فرار از همه چیز، بخش زیادی از شعرهای پل استر را بردوش میکشند. مدام از خوانده و نخواندههایش میگوید و بیگمان کوشش و دستاوردهای ساناز محب، در برگردان این مجموعه پیچیده و صد البته درخشان، در جای خودش، تا حد زیادی به توقع مخاطبان پاسخ مثبت میدهد.
مجموعه «فاصلهای به اندازه سه اینچ» در هفت فصل و همراه با مقدمه مترجم، و یک پیشگفتار از یکی دوستان شاعر، فراهم شده است. از جهت دیگر، شناسههای زبان شاعر (در زبان مقصد) اغلب با نوعی رمانتیسم اجتماعی گره خورده است و پرسش اساسی در این است که فاصله میان زبان مبدأ تا زبان مقصد به راستی چه اتفاقی میافتد؟ آنچه پیش روی مخاطب است آیا به درستی و با شناخت به قلمرو فرهنگ مبدأ متن زبان ترجمه نزدیک و نزدیکتر است؟ و این خودزنی شاعر برای فرار از زندگی و واقعیتها تا چه حد با زبان شاعرانگی و زبان بومی مترجم همراه و همنشین شده است؟ و آیا در نهایت قرائت درست و به هنگامی به همراه دارد؟
«جایی که تو هستی/ به ثانیههای وحشت زندگی
در مرگ، نزدیک میشوی / با سنگها سخن میگویی
و اینگونه تو به خودت باز میگردی»(ص 86)
نظر شما