دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۷
در کشور ما ذهن، بدن را محدود می‌کند

رویا دستغیب گفت: متنی که آفرینشگری نداشته باشد و تکرار مکررات متن‌های پیش از خودش باشد، ارزش ادبی ندارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، رویا دستغیب نویسنده‌ای است که رمان‌هایش در فضاهایی غیرواقع‌گرا می‌گذرد، با او که با دو رمان «مجمع‌الجزایر اوریون» و «تراتوم» در نمایشگاه کتاب تهران حضور داشت، راجع به تخطی از سنت رئالیسم اجتماعی در ادبیات داستانی ایران صحبت کرده‌ایم که در ادامه ‌می‌خوانید:
 
 شما جزو معدود نویسندگانی هستید که سنت رئالیسم اجتماعی ادبیات داستانی فارسی را ادامه نمی‌دهید. چه شد که راه‌تان را از بقیه جدا کردید؟
به نظر من این نکته به جهان‌بینی هر فرد برمی‌گردد و نوع برخوردش با جهان و شبکه معنایی که ما را دربرگرفته است. ما هرکدام به نحوی با جهان پیرامون‌مان در ارتباط هستیم و این به نوع نگاه ما برمی‌گردد. گاهی آن قدر برای این شبکه معنایی، ارزش اضافه قائل هستیم که نمی‌توانیم به راحتی ازش بگذریم. البته رئالیستی نوشتن، خیلی کار دشواری است. ما بیشتر رئالیسم زده هستیم.مثل سیاست‌زدگی و صحبت‌های بیش از اندازه‌ای که گاه در مورد مسائل زنان می‌شود و گاه این مسائل باعث می‌شود که واقعیت پوشانده شود. معمولا غیاب‌های درون وضعیت برای من جالب است تا حضور؛ امر نادیدنی، امر ناشنیدنی، سکوتی که در یک هیاهو هست. جنونی که درون عقل است. برای من این‌ها، جالب‌تر است.
 
ادبیات به عنوان یک دریچه برای برقراری ارتباط و بیان هستی، چه ویژگی‌هایی دارد و چه امکاناتی برای ابراز این نگاه در اختیار شما قرار می‌دهد. به خصوص در این زمانه که حتی هنری مثل عکاسی که زمانی به واقعیت مقید بود، هم به طرق مختلف از واقعیت فاصله می‌گیرد و خودش را به رویا و خیال نزدیک می‌کند.
ادبیات ما را از روند خطی زندگی جدا می‌کند. این جدا افتادگی و بیرون افتادگی از وضعیت موجود، باعث رهایی شما می‌شود و امکان می‌یابید که وضعیت جدیدی را بسازید. و به تبع آن؛ یک فرم جدید و مفاهیم جدید. زمانی ما یک متن را متن ادبی می‌خوانیم که زبان آفرینش‌گری داشته باشد. متنی که آفرینشگری نداشته باشد و تکرار مکررات متن‌های پیش از خودش باشد، ارزش ادبی ندارد. در ادبیات جهان هم می‌بینید که فلوبر جهشی ایجاد می‌کند و پروست آن را ارتقاء می‌دهد. ما باید عبور کنیم و این به معنای «شدن» مداوم است. ما بیشتر در حال تکرار هستیم به جای اینکه سوژه‌هایی باشیم حامل حقیقت. ما نباید به یک حقیقت ایستا تکیه کنیم و آن را در متون متفاوت پیاده کنیم.  به نظر من این نکته در ادبیات ما کم است که شکاف‌های درون یک وضعیت را بتوانیم بازنمایی کنیم.

در ادبیات جهان از چه نویسندگانی بیشتر آموخته‌اید؟
من از کودکی با متون کلاسیک مانوس بودم. ایتالو کالوینو می‌گوید؛ «به سنگینی تکیه کن و به سبکی پرواز کن!» راز سبکی در همان سنگینی جهان است. یعنی با تکیه بر متن کلاسیک، می‌توان یک پرش سبکبال داشت. برای همین خواندن متون کلاسیک خیلی مهم است و کسانی که بدون اشراف بر ادبیات کلاسیک، پست‌مدرن می‌نویسند، به کار خود لطمه می‌زنند و چیز قابل تاملی هم از کارشان درنمی‌آید.  متن‌ها هنگامی اهمیت پیدا می‌کنند که ما با تکیه بر ادبیات کلاسیک خودمان و غرب، پرشی به سوی فرم‌های جدید داشته باشیم. در ادبیات جهان هم ما جویس را داریم، بعد بکت و سپس آلن رب‌گریه. ادبیات دچار ایستایی نمی‌شود.

متن باید بتواند یک راه برون‌رفت به ما نشان دهد. یک شکاف در وضعیت موجود ایجاد کند که ما بتوانیم از آن عبور کنیم. همه نویسندگان مطرح همین کار را کرده‌اند. ما نباید آنها را به عنوان یک پیشفرض و سنگ بنای سفت و سخت در نظر بگیریم و آن فرم را مرتب تکرار کنیم. اشکال ادبیات ما همین است. ما وقتی می‌بینیم که یک فرم خواننده دارد، جرات عبور ازآن را نداریم. جرات تجربه کردن را نداریم. در دنیای مجازی، تجربه کردن برای ما یک امر دست‌نیافتنی شده است. ما دیگر با امر واقعی در تماس نیستیم که بتوانیم تجربه واقعی داشته باشیم. مرتب تجربه‌های دیگران را نشخوار می‌کنیم. و این به ادبیات لطمه می‌زند. زمانی که بتوانیم یک تجربه را با گوشت و پوست خودمان درک کنیم. تجربه‌ای حاصل از تنش بین بدن و ذهن. در کشور ما ذهن، بدن را محدود می‌کند. در حالی که این بدن است که جایگاه میل است و نمی‌تواند یک جهش به بیرون داشته باشد. ما با اخته‌کردن بدن و سرکوبش و با نادیده گرفتن بدن، نمی‌توانیم به نگاه جدیدی برسیم. نقاشی مثل فرانسیس بیکن، با ژست‌های جدید، این بدن در هم فشرده را به نحوی نشان می‌دهد که درش اعوجاج ایجاد شده است. ما این کج و معجوی جسم را نمی‌بینیم و پیوسته با آرایش کردنش و تبدیل به چیزی که مورد پذیرش جامعه است، تقلیلش می‌دهیم. پس این بدن واقعی که جایگاه میل است، کجاست؟

از نویسندگان ایرانی چه کسانی جسارت این خطر کردن را داشته‌اند؟
ما در ادبیات‌مان، در حوزه شعر بیشتر پیشرفت داشتیم و گذشتگان هم به آن پرداخته‌اند. در حوزه ادبیات داستانی، خیلی نوپا هستیم. مثل دنیای غرب، تجربه‌ نداریم. و به تازگی با این مفاهیم روبه‌رو شدیم. پیش از این، ادبیات به نخبه‌های جامعه گرایش داشت. از وقتی جمالزاده و هدایت ما را با دنیای غرب آشنا کردند و آثار خارجی ترجمه شد، بعد از مشروطه، به تدریج ادبیات داستانی خودمان شکل گرفت. به نظر من، گذشتگان ما در صد سال اخیر کار خوشان را کرده‌اند. ماییم که الان در یک تله افتاده‌ایم و کار خودمان را انجام نمی‌دهیم. کسانی مثل هدایت، بزرگ علوی و... کار خوشان را کرده‌اند. اما الان نوعی رئالیسم‌زدگی با تیراژ بالا ما را فراگرفته است. وقتی بازگویی مسائل اجتماعی، این قدر خواهان دارد و هیچ تغییری در جامعه ایجاد نمی‌شود باید شک کنیم. متن بکت با سختی و تلاش مضاعف وارد ادبیات جهان شد. این تلاش مضاعف الان نیست. این همه روایت خطی، زمان خطی و تقلیل وضعیت اجتماعی که اتفاقا الان در خاورمیانه خیلی بغرنج هم هست، به یک کل و نادیده گرفتن گسست‌ها و شکست‌های آن کاری از پیش نمی‌برد.  مساله این جاست که ما همیشه در حال مقایسه با قبل از خودمان هستیم. بهرام صادقی کار خودش را کرده است. صادق هدایت کار خودش را کرده است. ما هم باید کار خودمان را انجام دهیم. این به معنای ساخت یک مفهوم جدید است. اصلا آفرینش جدیدی داشته باشیم. برای همین هم ادبیات ما در سطح جهانی مطرح نیست.
 
نمایشگاه کتاب را چطور دیدید؟ به چه غرفه‌هایی سر زدید؟
من به خاطر مطالعات فلسفی‌ای که دارم، کتاب‌های فلسفه انتقادی خیلی برایم جذاب است. تعجب می‌کنم گاهی می‌بینم که نویسندگان ما به فلسفه علاقه ندارند و حتی گاهی می‌شنویم که ادبیات ربطی به فلسفه ندارد. فلسفه پر از مفاهیم جدید است که یک نویسنده می‌تواند از آن برای آفرینش یک جهان جدید استفاده کند. به همین دلیل هم فلسفه، یکی از الزامات نویسنده است. اما همین که نمایشگاه کتاب برگزار می‌شود، خوب است. اگر مردم درگیر فضای کتابخوانی باشند و در کتاب‌ها فقط در جست‌و‌جوی فضاهای آشنای خودشان نباشند. و اگر در جست‌و جوی دستیابی به فضاهای جدیدی باشند، نمایشگاه می‌تواند فضای جدیدی برای مواجهه باشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها