احمد زیدآبادی در یادداشتی نگاهی به برگزاری سی و دومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران داشته است.
در آن هنگامه و غوغا بعضاً افرادی زیر لب غرولند م کردند که مثلاً: اینها همه از سرِ نداشتن تفریح به اینجا میآیند! همه تظاهر و شو است! کتاب که نمیخرند! قرارشان را اینجا میگذارند و...
جمعیت اما کار خود را میکردند. به لحاظ رفتاری آرام و با نزاکت بودند. به غرفهها سرک میکشیدند. در پی چهرههای مورد علاقه خود میگشتند تا با آنها کلامی رد و بدل کنند و یا سلفی بگیرند! و در حد وسعشان - یعنی خیلی کم - کتابی هم میخریدند.
من نمیدانم مردم کشورهای دیگر تا چه اندازه از نمایشگاه های کتاب بازدید میکنند، اما در ایران واقعاً که حیرتانگیز است.
صرفنظر از دلایل و انگیزههای واقعیِ بازدید افراد، اما همین که نام کتاب و نمایشگاه آن برای جمع بسیاری از ایرانیها جذاب و دیدنی است، به نظرم فرصت بی نظیری برای ارتقای فرهنگ عمومی فراهم میآورد.
قاعدتاً میتوان از فرصت نمایشگاه برای بحثهای زنده و آزاد و تضارب آراء و افکار متفاوت استفاده کرد و بسیاری از جمعیت هم مشتاقانه همین را میخواهند؛ اما وااسفا که این فرصت نفیس و گرانقیمت به دلیل محدودیتهای ناشی از کژفهمیها و کوته بینیها هدر میرود همچون آب زلال و شیرین و گوارایی که به جای آبیاری مزرعه یا باغ تشنهای در دل خاکی شور مدفون شود.
به هر حال، بازدید از آن همه غرفه، وقتگیر و در عین حال درسآموز است. صاحبان غرفهها از هر هر نحله و گرایشی، با خوشرویی و مهربانی از بازدیدکنندگان استقبال میکنند و در واقع اینجا تنها جایی است که میتوانی لبخند همگان را به روی خود ببینی، حتی آنها که در بیرون از آنجا نمیخواهند سر به تنات باشد! این مدارا و همزیستی که در قحط سالِ زندگی ما حکم کیمیا دارد، یک باره چگونه در نمایشگاه ظهور میکند؟ آیا این خود نشان نمیدهد که ما ایرانیان اگر به حال خود باشیم نسبت به هم مهربان و دلسوزیم؛ اما این باندهای زیاده خواهاند که به آتش خصومتی کور بین همگان میدمند؟
باری، پس از دو ساعتی گشت و گذار در بین غرفهها ساعت شش به غرفۀ نشر نی رفتم که شوری در آنجا به پا بود. نگاههای پر مهر، سخنان محبت آمیز، پرسشهای تمام نشدنی، نقدهای دلنشین، توصیههای رنگارنگ، امضای کتاب... این سهم من از نمایشگاه امسال بود چه سهم دوست داشتنی و عزیزی!»
نظر شما