کلنچی درباره توانایی منحصربهفرد شعر در برانگیختن صداهای جوان و اینکه چرا ۳۰ سال معلم بودن کافی نیست میگوید.
مدرسه شما در طول یک دههای که در آن کار کردید از این رو به آن رو شده و از یکی از کممشتریترین مدرسهها در منطقه به یکی از محبوبترینها تبدیل شده است. نقش شعر در این تغییر چقدر بزرگ بود؟
دلایل زیادی برای موفقیت مدرسه وجود دارد اما شعر قطعا یکی از آنهاست. این مربوط به قاعده جام است: هرچه جامهای بیشتری ببری، احساس بهتری پیدا میکنی. ما در سطح ملی جوایز شعر زیادی میبریم که برای همه خوشایند است. ما فرهنگ موفقیت و اعتماد به نفس را پیرامون شعر ساختیم. معمولا ارشد یک مدرسه کاپیتان تیم راگبی میشود اما ارشد مدرسه ما کاپیتان تیم شعر است.
آیا احساس میکنید که دارید خلاف جریان آب شنا میکنید؟
در حال حاضر نظرات زیادی وجود دارد که میگوید نباید به بچهها یاد بدهید که خلاقانه بنویسند؛ یا هر کار خلاقانهای انجام دهند، دارید وقتشان را تلف میکنید و باید به امتحانات بپردازید. اما من فکر میکنم وقتی در مدرسه هستید باید بتوانید نقاشی بکشید، شعر بنویسید. و رویکرد غالب برای تدریس زبان انگلیسی که از نقد و تحلیل در زمینه نوشتن و خواندن حمایت میکند، اثرات سمّی بسیاری دارد که یکی از آنها کاهش درصد دانشآموزانی است که بعد از ۱۶ سالگی انگلیسی را ادامه میدهند. این یک فاجعه است.
چه چیزی الهامبخش شما برای نوشتن از تجربیاتتان به عنوان یک معلم بود؟
این یک پروژه است که مدتهاست رویش کار میکنم. داستانهایی در این کتاب است که ۳۰ سال است آنها را تعریف میکنم. به دنبال زمان مناسب برای انتشار آنها میگشتم و احساس کردم آن زمان رسیده. وقتی «انگلیس: شعرهایی از یک مدرسه» سال گذشته منتشر و با استقبال مواجه شد، شگفتزده شدم. افراد بسیاری میخواستند آن را بخوانند و صدایش را بشنوند. فکر میکنم به این دلیل که صدایی کاملا امیدوارانه است.
موفقیت این کتاب چه تاثیری روی مدرسه داشت؟
کل مدرسه را تقویت کرد. بچهها خیلی مفتخر بودند. خیلی از آنها گفتند این اتفاق باعث شد که احساس کنند مهماند، احساس کنند شنیده شدند و احساس کنند کسی هستند؛ و من فکر میکنم این بهترین و مهمترین چیزی است که میشد اتفاق بیفتد. من مرتب شعرها را توییت میکنم و وقتی به بچهای نشان میدهم که شعرش را در توییتر گذاشتم و پنج نفر ازجمله یک شاعر و یک استاد دانشگاه آن را پسند کردند یا برایش پيغام گذاشتند، برایش بسیار بااهمیت است. باعث میشود احساس کند خاص و ویژه است و مطمئنا باعث میشود سختتر کار کند، چرا که واقعا احساس میکند کاری که دارد میکند هدفی را دنبال میکند.
بسیار جالب است که بچهها در مدرسه و کتاب شما اینقدر احترامآمیز با شعر برخورد میکنند. آیا این نتیجه کار شماست؟
این ناشی از یک جامعه چندفرهنگی است. دانشآموزان زیادی هستند که از جاهایی میآیند که در آن شعر واقعا بااهمیت است. برای اکثر بچههای عرب و سوری، شعر واقعا مهم است. این موضوع در مورد فارسیزبانان هم صادق است. البته فقط مختص بچههایی نمیشودکه زبان دومشان انگلیسی است. گروههایی از بچههای سفیدپوست هم دارم که شعر برایشان به همین اندازه مهم است.
آیا خودتان همیشه میخواستید که شاعر شوید؟
نه، هرگز اینطور فکر نمیکردم که اجازه دارم چنین چیزی باشم.
چرا؟
فکر نمیکردم که یک زن اجازه دارد این کار را بکند.
اما شما در دانشگاه آکسفورد انگلیسی خواندید...
من سیلویا پلات میخواندم و فکر میکردم که شعر آدم را مریض میکند. او تنها زن شاعر در برنامه درسی ما بود و من فکر میکردم اگر یک زن شاعر باشی باید درباره جنون بنویسی. و هیچوقت سیلویا پلات را واقعا دوست نداشتم. به نظرم جالب بود و شاعر خوبی هم بود اما هیچوقت این احساس را نداشتم که «اوه، احساساتش مثل من است.» تا زمانی که کارول آن دافی را تدریس کردم و فکر کردم شاید بتوانم شعر بنویسم. او را حقیقتا آموزنده یافتم. و بعد یک عالم زن شاعر دیگر مثل شارون اولدز و سلیما هیل پیدا کردم و فکر کردم راه من همین است. کسی بود که داشت درباره من مینوشت. و به نوعی من دارم همین را برای شاگردانم تکرار میکنم. میگویم، ببینید، اینجا کسانی مثل شما هستند که درباره زندگی شما مینویسند. فکر نمیکنم که بتوان درباره اهمیت این موضوع اغراق کرد.
نظر شما