آرش نصراصفهانی در ابتدای این نشست در توضیحاتی کوتاه درباره کتاب با اشاره به اینکه اثر رساله دکتری او درباره وضعیت پناهندگان و مهاجران افغانستانی در ایران است گفت: کتاب دو بخش اصلی دارد؛ بخش اول روایت تاریخی موج مهاجرت افغانستانیها به ایران است و به تصویر کشیدن اینکه برادران افغانستانی که به اینجا پناه آورده بودند کمکم به کارگران افغانستانی تبدیل شدند و اقتصاد ما به آنها وابسته است. در این میان با حذف خدمات اجتماعی و یارانههای مربوطه دولت از آغاز دهه ۷۰ در پی این بود که هزینههای حضور آنها را در کشور کاهش داده و به همان میزان بهرهگیریشان بهعنوان نیروی کار ارزانقیمت بدون بیمه و بازنشستگی بالا برود.
این پژوهشگر ادامه داد: همزمان میبینیم مفاهیمی مثل ساماندهی در ادبیات سیاسی دولتمردان ما شنیده میشود که به معنای کنترل مهاجران افغانستانی و حداکثریسازی منافع حضور آنها در ایران است. در همین روزهای اخیر نیز شاهد بودیم کارتهای بانکی آنها را مسدود کردهاند تا مجبور به مراجعه برای دریافت کارتهای مهاجرت و اقامت شوند این یعنی کاهش هزینههای پناهندهها و اضافهکردنشان به دایره مهاجران برای کاهش مسئولیتهای دولت. در بخش دوم نیز روایتهای متنوعی از خود افغانستانیها درباره حضورشان در ایران آورده شده که حاوی پیشداوریها، تبعیضها و سطوح مختلف تحقیر است. جالب این است که شما اگر یک افغانستانی هزاره باشید به صرف متمایز بودن چهرهتان تمام اشکال تبعیض را به شکل مضاعف تجربه میکنید.
او تاکید کرد: تمامی این موارد را میتوان در مقولهای تحت عنوان نژادپرستی تعبیر کرد. واقعیت این است که برای نژاد پرست بودن چندان نیاز نیست که روی دستهبندیهای نژاد تاکید کنیم امروزه این مفهوم دایره گستردهتری را شامل میشود و حتی میتوان گفت اسلامهراسی که در اروپا وجود دارد نیز تحت این عنوان میتواند قرار بگیرد.
به گفته نصر اصفهانی، اساسا نژادیسازی و تبدیل یک گروه به گروه بیگانه نژادی مشکلساز خواهد بود. خاصه اینکه بسیاری از اینها ۴۰ سال است در کشور ما زندگی میکند و نسل دوم و سومشان همینجا به دنیا آمدهاند و منطقی نیست که به آنها به چشم دیگری که به سرزمین خودش تعلق دارد نگاه کنیم. کتاب روایت میکند که چگونه منافع گروههای مختلف در ایران به شکلی به هم پیوند خوردهاند که به حفظ این وضعیت تبعیضآمیز برای افغانستانیها منجر شود. تا زمانی که آرایش نیروها تغییر نکند و نیروی جدیدی وارد حوزههای اجتماعی و سیاسی نشود وضع به همین منوال خواهد بود.
عباس عبدی کاربرد واژه نژادپرستی را در این باره نیازمند تامل بیشتر دانست و گفت: بسیاری از این تبعیضها و این تجربیات تلخ را نمیتوان صرفا به نژادپرستی گره زد همین واژه افغانی که برای دوستان بار توهینآمیز دارد از نظر من باید آنقدر با لحن مثبت به کار برده شود که این برچسب غیرواقعی اصلاح شود. برای بررسی مهاجران افغانی باید به خیلی پیش و حتی اوایل انقلاب برگردیم زمانی که دولت ایران نگاهش یک نگاه بدون مرز به امت اسلامی بود البته ما همیشه بیشتر سیاستهایمان روی محدوده غرب ایران و حوزه عربستان و عراق متمرکز بوده تا حوزه افغانستان تا هند و تاجیکستان که به آنها نزدیکتر هم هستیم. واقعیت این است که ما هیچگاه سیاست ثابت و یکدستی در قبال پناهندگان نداشتهایم شاید چون در آن نگاه بدون مرز و امتوار خود تناقض داشتیم.
عبدی اضافه کرد: در واقع ما ابتدا فکر میکردیم که با یک امت اسلامی مواجه هستیم و حتی مفاهیم گمرک و مرز را بیمعنی میدیدیم و اساسا توجهی به بحث تابعیت نداشتیم. با این فرض که انقلاب ما یک انقلاب جهانوطنی مسلمانی است. اما در اولین انتخابات ریاستجمهوری برای شخصی که حتی نام فامیلش فارسی بود بحثهای نژادی درگرفته شد و بحران داشتیم.
او ادامه داد: در مورد افغانستان نیز چون ابتدا پای شوروی به آنجا باز شده بود و ما مسأله اسلام را در سر داشتیم فکر میکردیم که هدف ما همان جهانوطنی مسلمانی است اما وقتی بحث چچن و چین پیش میآید میبینیم که حمایتمان از افغانستان نیز نه جهان وطنی که صرفا برای تقابل با شوروی بوده است یا به نوعی انگار روغن ریخته را نذر امامزاده کردهایم. امروزه دوره دولت ملتهاست و ما نیازمند تمایزها در تعاریفمان هستیم. ما اولین کشور از نظر میزان پذیرش مهاجر بودیم اما کمترین دریافت را از دستگاههای بینالمللی این حوزه داشتیم. در مورد به کاربردن واژه نژادپرستی نیز نمیگویم که ایرانیها همه آدم خوب و انسانی هستند اما ما در مورد قومیتهای خودمان نیز گاها چنین حرفها و رفتارهایی را میبینیم فقط فرقش اینجاست که چون اینها ایرانی هستند احساس ناخوشایندی پیدا نمیکنند. اساسا نژادپرستی یک مفهوم مدرن غربی است و در اینجا نمیتواند شکل بگیرد.
این فعال سیاسی اصلاحطلب متذکر شد: از آنجا که دنیای امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم دنیای تابعیت است و همه باید به یک دولت و کشور گره خورده باشند باید در مورد افغانستانیها نیز فکری کنیم تا مسایل آموزش و پرورش، بیمه و ... آنها حل شود. من فکر میکنم در بخش دوم کتاب که تجربیات افغانستانیها آورده شده بهتر بود با چند ایرانی که هم محلهای مهاجران افغانستانی هستند نیز صحبت میشد.
در ادامه برنامه حبیب میرزایی یکی از مهاجران افغانستانی ضمن بیان خاطرات و تجربیات در نحوره ورودش به ایران در دوره نوجوانی گفت: برای ورود به ایران و فرار از دست طالبان سختیهای زیادی کشیدیم و زمانی هم که به اینجا رسیدیم با مامورین پلیسی مواجه شدیم که در بهترین حالت از ما به صرف افغانستانی بودن پول میگرفتند یا مثلا یک کارت آمایش بزرگ تهیه کرده بودند که از دید ما تحقیرآمیز بود چون نمیتوانستیم آن را در جیبمان جای دهیم و باید همه جا آن را همراه خود میبردیم من ۷ سال به دلیل جنگ در کشورم از تحصیل بازماندم و در دهه ۸۰ مجدد برای تحصیل در دانشگاه به ایران آمدم و تغییراتی میبینیم.
او گفت: به عنوان مثال راننده افغانستانی تا جایی که من به خاطر دارم در شهر تردد نمیکرد اما امروزه شاهد این مساله هستیم هرچند نمیدانم میتوان نامش را امتیاز گذاشت یا نه. یا مثلا رفتو آمد بین شهرها تا حدودی راحتتر شده است. موضوع تحصیل کودکان افغانستانی نیز نه کامل ولی نسبتا حل شده من بهخاطر دارم که برای پسر خودم بارها به اسم اینکه ظرفیت ثبتنام تکمیل شده نتوانستیم مدرسهای پیدا کنیم. مساله اینجاست که نگاه ما به میزبان یک نگاه سیاه و سفید است و در این سالها نخواستیم که یک نگاه خاکستری به ایران داشته باشیم. البته ایرانیها نیز افغانستانیها را صرفا سیاه و سفید میبینند نه خاکستری. کارکرد چنین کتابی این است که وجه تاریک و روشن یک قضیه را روایت میکند.
میرزایی یادآور شد: واقعا اطلاق واژه اتباع بیگانه به من افغانستانی که تا ۹۵ درصد از نظر فرهنگی و دینی با شهروندان ایرانی اشتراک دارند ناخوشایند است. در مورد اینکه بحثهای اقتصادی باعث نگاه تبعیضآمیز و رفتار بد با افغانستانیها میشود نیز واقعا جای کار داشت که کتاب مثلا بررسی میکرد که آیا در استانهایی که افغانستانیها مطلقاً اجازه سکونت و کار ندارند میزان بیکاری پایینتر است. رسانههای ایران نیز مدام این تصویر را از افغانستانیها القا میکنند که آنها یک خارجی هستند که هنوز زبان و لهجه ما را یاد نگرفتهاند. رضا امیرخانی در کتابش دیالوگی به کار میبرد که واقعا در هیچ کجای افغانستان با این لهجه صحبت نمیشود و صرفا از یک سریال طنز گرفته شده است حتی رایزن فرهنگی ایران در افغانستان نیز دچار چنین اشتباهاتی میشد.
او عنوان کرد: البته هزاره بودن یعنی رنج مضاعف به واسطه مشخص بودن چهره. بچههای افغانستانی که اینجا بزرگ میشود و به کشور خود بازمیگردند آنجا نیز غریباند و به واسطه شباهت رفتاری فرهنگی و زبانی با ایران مسخره میشوند البته تغییر سیاستهایی اتفاق افتاده که جای خوشحالی دارد اما نیازمند زمان هستیم تا به قول سعدی مگر الا به روزگاران موضوع حل شود.
خدیجه پورکاظمی مهاجر افغانستانی دیگری بود که با اشاره به مشکلاتی که در کودکان برای تحصیل داشته گفت: مساله فقط به دوران مدرسه مربوط نمیشود ما همین حالا همین در هیچ بانکی نمیتوانیم حساب باز بکنیم یا به راحتی بین شهرهای مختلف تردد داشته باشیم. من از وقتی که با یک مرد ایرانی ازدواج کردیم و به این واسطه تابعیت گرفتم مساله کار و بیمه و ... برایم حل شد در حالی که من همان خدیجه بودم با همان تواناییها و خصلتها اما گویا یک کد دهرقمی نیاز بود تا به رسمیت شناخته شوم.
محمد بهروزی، همسر خدیجه پورکاظمی نیز در سخنان کوتاه به لزوم تغییر ساخت و پیشفرضهای ذهنی نژادی ایرانیان اشاره کرد.
نظر شما