این رمان درگیریهای ذهنی راوی را نسبت به مسائل روز در برمیگیرد.
این رمان کوتاه در 9 فصل نوشته شده است. در ابتدای فصل اول آن میخوانیم:
«گویی به پلکهام وزنه سنگینی آویزون شده. این پلکهای سنگین و قی کرده و چسبیده به هم رو آروم و با فشار به حرکت درمیارم و چشمهام رو آروم باز میکنم و افق دیدم رو از خط باریک بین پلکها و مژهها وسیع میکنم به کل اتاق. هوا تاریکه ولی چراغ روشنه؛ از دیشب تا به حال روشن مونده. سردرد عجیبی دارم. گویی تمام سرم منقبض شده و انگار با فشار دستهای غولآسای مردی تنومند ودیوانه در حال مچاله شدنه.»
این رمان درگیریهای ذهنی قهرمانش را نسبت به مسائل مهم زندگی عاطفی خود شرح میدهد. در پشت جلد این کتاب آمده است:
«آزادی برای آدمهای ترسو نیست، عشق من! آزادی ورای ترس و وحشت از تنهایی بود و من بیجسارت، محکوم بودم به اسارت مادامالعمر. صعود از پلههای باریک و بلند، اسارت دوباره من بود؛ این صعود سقوط تهمانده نجابت من بود به قعر چاه تباهی. و دری که باز میشد به روی اتاقی که هر گوشه و کنارش صدای خفهشده فریاد دختری رو دفن کرده بود؛ صدای فریاد از تحمل دستهای حریص.»
کتاب «با چشمهای بسته گذر کردم» نوشته مبینا منصور در 104 صفحه و شمارگان 1000 نسخه به قیمت 12500 تومان از سوی انتشارات ترنگ در سال 1397 منتشر شده است.
نظر شما