این جملات بخشهایی از کتاب «در محضر توپخانه: خودشهرنگاری در مطالعه فضاهای شهری» است که در آن محمدنظرپور نویسنده کتاب، با زبانی روان و صریح تلاش کرده تا روایت انتقادی از فهم امروزی ما از شهر و طراحی شهری ارائه دهد. او معتقد است آنچه شهر را به واقع شهر میکند، تولیدات اجتماعی آن است. جایی که شهر مدد مردمانش و ریسمانهایی که با شهر میسازند، تولید و بازتولید میشود. همانگونه که ما شهر را شکل می دهیم، شهر ما و زندگیمان را معنا دار میکند.
کتاب شما را شاید بتوانیم مانیفستی برگرفته از حرفهای ناگفتهای بدانیم که بسیاری از ما در ایران درباره شهرهایمان و از خودبیگانگی با آن میزنیم. این قصه بویژه در کلان شهری مانند تهران که امروزه شبیه چالهای شده که هر چه در آن پول میریزند، درست نمیشود، بیشتر صدق میکند. به عبارت دیگر میتوان گفت خاصه درباره تهران به عنوان یک نمونه، تهرانیان، اینجا را شهر خود نمیدانند و با روح و هویت آن احساس نزدیکی نمیکنند. چون یکی از دلایل اصلی آن این است که طراحی شهری کلان شهرهایی مانند تهران سالهاست فقط بیشتر معماری است و از روح و کالبد و هویت یک شهر خالی است. شما هم در ابتدای این کتاب به خوبی از عبارت شهر کِشی به جای شهر کُشی استفاده کردید. چرا ما در طراحی شهری به این نگاه معماری زده رسیدیم؟
اگر گفتوگو را از طراحی شهری شروع کنیم،باید گفت طراحی شهری در بدو پیداش ضرورتاً برای تعریف خود به عنوان یک دیسیپلین مشخص چارهای نداشت تا میان معماری و برنامه ریزی شهری خود را تعریف کند. معماری دغدغه ساختمان داشت و رسالت برنامه ریزی شهری نیز آن بود که شهر در مقیاس عظیم خود کارکرد مناسبی داشته باشد؛ حال آنکه چیزی در این میان به فراموشی سپرده شده بود و آن فضای شهری بود. فضاهای شهریای که به دلیل سیطره جهانی معماری مدرنیستی پای برجهای رشیدش ذبح و به جادههایی تبدیل شدند که تهی از معنا و زندگی اجتماعی بودند. طراحی شهری با رسالت بازتولید کیفیت گمشده فضاهای شهری در دهه 1960 متولد شد. فرزند نوظهور سودای بزرگی در سر داشت اما چیزی نگذشت که راه پدر را در پیش گرفت، همان ابزار معماری را در دست گرفت و به جان شهر افتاد.
طراحان شهری برخلاف عهدی که بستند همان نگاه فرم ـ دوست معماری را وارد طراحی شهری کردند. بخش اعظمی از این جریان آبشخوری جهانی دارد که در زمینههای متفاوت خود را به شیوههای گوناگونی بازتولید کردند. ما در ایران نیز همچنان نتوانستهایم از زیست جهان معمارانه فاصله بگیریم و طراحی شهری را در ابعاد حقیقی آن بازتعریف کنیم. سیطره معمارانه بر فضای طراحی شهری بسیار گسترده و پرنفوذ است. ما طراحی شهری را همان معماری درمقیاس بزرگ تعریف کردهایم و این همان ستون کجی است که به دست معماران بر ساختار طراحی شهریمان برپا کردهایم. با این حال در سالهای اخیر کورسوهای امیدی برای تغییر وضعیت موجود بوجود آمده است.
بخش اعظمی از مشکلاتی که در طراحی شهری با آن دست به گریبان هستیم بیگانگی با مطالعات شهری در ایران است. تاریخچه این رشته اساسا از کجا کلیده خورده و چه جایگاهی در کشور داشته است؟
مطالعات شهری اساسا مطالعه شهر است پیش از آنکه قرار باشد تغییری در آن ایجاد کنیم. مطالعات شهری مطالعاتی اثباتی در باب چیستی و چرایی های شهری است؛ یک طلب فهم است از زیست جهانی که با آن خو گرفتهایم. از آن سو، طراحی شهری ذاتا رشتهای هنجاری است. تلاشی است سوی تغییر فضاهای شهری به سمت گونه «خوب» آن که در آن زندگی شهری با ضرب آهنگی انسانی جاری است. باید یادآور شویم که هر تلاش هنجاری بر پایه مطالعات اثباتی استوار است. مگر میشود ما بی نیاز از آن که بدانیم شهر چیست و کجاست و چه نسبتی با ما دارد، بتوانیم از نوع خوب آن صحبت کنیم؟! اگر طراحی شهری امروز ما نمیتواند راهگشا باشد به این دلیل است که در فقدان مطالعات شهری، برای فهم شهر به معماری چنگ زده است. حال آنکه معماری اساسا از این فهم ناتوان است. ما ابتدا میبایست پایههای مطالعات شهری را برپا کنیم، تلاشی درخور شهر برای فهم آن داشته باشیم؛با پژوهشهای فربه خود خوراک اثباتی رشتههایی چون طراحی شهری را فراهم کنیم و بعد به مدد طراحی شهری به سودای آرمانشهری خود پاسخ درخور دهیم.
از این رو وقتی از مطالعه شهر صحبت میکنیم گویی از هرچه در خیابان جاری است صحبت میکنیم. ازکالبد، فضاها و از همه مهمتر زندگی جاری در آنها صحبت میکنیم. بنابراین پرواضح است که ابزارها، روشها و جهان بینیها در مطالعات شهری کاملا متفاوت از رشتههایی چون معماری است. مطالعات شهری به معنای واقعی کلمه میان رشتهای است که تلاش میکند شهرها و روابط و زندگی درون آنها را بشناسد. متاسفانه نبود این رشته در ایران بشدت احساس میشود، چیزی که به زعم من میبایست خود را در دانشکدههای علوم اجتماعی تعریف کند، جایی که به اندازه کافی از سیطره معماران به دور باشد.
مطالعات شهری به چه میزانی میتواند به کمک طراحی شهری ما بیاید تا شهرهایی مانند تهران دارای روح و کالبد شوند؟
اینگونه نیست که بگوییم تهران روح ندارد؛ تهران امروزی کالبدی دارد که روح درون خود را بازنمایی میکند. کافی است دقایقی آن سرعت کلانشهری خود را تعدیل کنیم، گوشهای از خیابانی مکث کنیم و به شهر و اتفاقاتاش خیره شویم. کالبدی که نظاره میکنیم بخوبی روح پریشان و سرگردان کلانشهری تهران را پیش چشمانمان احضار میکند. شهر آیینه تمام نمای مردمانش است و تهران نه تنها کالبدی بیرونی که در برابرمان قرار میگیرد، که آیینه است که تهران درونمان را نشان میدهد. ما همگی درونمان تهرانهایی ساختهایم که همانگونه پریشان حال و سرگردان و سرخوشاند. ما ابتدا باید تهران بیرونی و درونی خود را بخوبی بشناسیم و این تنها به مدد مطالعات شهری امکان پذیر است. طراحی شهری ما میبایست کمی ساطور خود را کنار بگذارد و به مطالعات شهری امکان ظهور و بروز دهد تا شهرهایی همچون تهران را بخوبی درک و فهم کند. وقتی ما تهران را بخوبی بشناسیم میتوانیم از ابزارهای طراحی شهری بخوبی استفاده کنیم تا کمی روح پریشان و سرگردان تهران را آرامش دهیم.
یکی از مباحث خوبی که در این کتاب به آن اشاره شده بحث از فهم در شهر، به فهم از شهر است. به نظر میرسد که ما در ایران برای طراحی شهری خود مدل توسعهای نداریم و چون نمیدانیم کجا می خواهیم برویم به هیچ جا هم نمیرسیم. سالهاست شهرداران مختلفی میآیند و میروند اما به دلیل همان نگاه معماری زده شهرها صاحب هویت نمیشوند. فکر میکنید جایگاه روششناسی کیفی در طراحی شهری آن گونه که در کتاب هم اشاره کردید کجاست و قرار است با استفاده از این شیوه روششناسی به چه برسیم؟
ما بیش از ساطورهای طراحی شهری ( میراث معماران برای ما) که فضاهای ما را پیش از آنکه به سیمایی مطلوب و خاطره انگیز تبدیل شوند قلع و قمع میکنند، به یک جفت کفش پیاده روی نیازمندیم تا در این شهر پرسه بزنیم تا به مدد این پرسه زنی با لایههای عمیقی از آن آشنا شویم. فهم از شهر در محیطهای آتلیه ای( میراث معماران برای ما) که قفسی خودساخته در برابر شهر هستند امکان پذیر نخواهد بود. این تناقضی آشکار است که ما در آتلیههای طراحی خود را محبوس میکنیم و در باب شهر خط میکشیم. مسیر فهم از شهر، در شهر میگذرد؛ ما میبایست آتلیههای خود را که سنگری در برابر شهر شدهاند رها کنیم و به خود شهر رجوعی بی واسطه داشته باشیم. دانشکدههای شهرسازی ما تا به کی قرار است خود را مشغول پلانها و نقشههای معمارانه از شهر بکنند؟ آیا ناتوانی این بازنماییهای تخصصی از فضا برما آشکار نشده است؟یا این که به این شهربیگانگی مان عادت کردهایم و میدانیم ترک عادت خود موجب مرض است!
وقتی فهم شهر در چارچوب مطالعات شهری آغاز شد اینجاست که روش شناسی کیفی جایگاه بیبدیلی پیدا میکند. شهر اساسا امری کیفی است که صرفا در قالب پلانها، نقشهها، مدلها و بازنماییهای کمی به چنگ نمیآید. فهم زندگی جاری در فضاها هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی خود را میطلبد که ضرورت رجوع و آشنایی با آنها برای قشر دانشگاهی به شدت احساس میشود. وقتی تمنایی برای فهم شهر وجود نداشته باشد طبیعی است که در دانشکدههای شهرسازی ما دروس روش تحقیق به شکلی عقیم تدریس میشود. وضعیت دروس روشهای تحقیق در دانشکدههای تراز اول ما به شدت وخیم است. ما چارهای نداریم که از جامعه شناسی کمک بگیریم چون این روشها مشخصا خواستگاه شان در جامعه شناسی، انسان شناسی و مطالعات فرهنگی است.
آنچه در یکی دیگر از بخشهای این کتاب بر آن تکیه شده خود مردم نگاری است که به دنبال روایت «من به مثابه دیگری» است. ما بسیار در کلان شهرهایی مانند تهران میبینیم که به دلیل غلبه مدیریت سیاسی بر مدیریت شهری، طراحی شهری نیز به دنبال حذف «دیگری» بسته به شرایط روز میرود و به طور مثال در هر دورهای نمادها و المانهای شهری دیگری از چهره شهر حذف میشوند. کاربست روشهایی مانند خود مردم نگاری به چه میزانی میتواند کمک کند، تا دیگریها نیز در طراحی شهری منظور شوند؟
به درستی اشاره کردید که طراحی شهری آنگونه که به آن شکل و شمایل دادهایم به دنبال حذف روایتها و صداهایی دیگری است که در شهر جاری است. وقتی طراح شهر با کمک افادات ترسیمی خود( میراث معماران برای ما) برای شهر خط میکشد درعمل روایت ناقص و کج و معوج خود را بر سایر روایتهای اصیل و بومی تحمیل میکند.طراح به مدد قدرتی که دانش به آن داده است به مثابه پزشکی که بر بالین شهر بیمارش حاضر میشود داروی خود را تجویز میکند. این نگاه پزشک و بیمار چیزی است که امروز پارادایم طراحی شهری ما را تعریف کرده است.
اما به مردم نگاری برسیم که ریشههای سترگی در انسان شناسی دارد و خود مردم نگاری که در دهههای اخیر جایگاه خود را به خوبی تثبیت کرده است. خودمردم نگاری (اتواتنوگرافی) یکی از روشهای تحقیق کیفی در قالب مردمنگاری (اتنوگرافی) است که در آن بیان خلاقانه محقق جایگاهی بسیار ویژه و ممتازی پیداکرده است و به پژوهشگر فرصت بیان شخصی ویژهای داده است و توانسته است به یک روششناسی تحقیقاتی فراگیر در علوم اجتماعی تبدیل شود. دکتر نعمتالله فاضلی مهمترین پژوهشگر ایرانی است که باب گفتگوی خودمردم نگاری را در ایران بازکرده است. من در کتابم آن را مشخصا با سویهای شهرسازانه پیوند زدهام و از «خودشهرنگاری» صحبت کردهام. در این نگاه، خودشهرنگاری به دیگریِ شهری اجازه میدهد تا صدایش شنیده شود، فرصت بروز و ظهور روایتهای اصیل درباب شهر را می دهد و شهر را مشخصا از دریچه آنها نظاره میکند. پژوهشگر شهری برخلاف پژوهشهای کمی که «خودخوری» میکند یا به بیان دانشگاهی خود را در «تعلیق» قرار میدهد، در خودشهری نگاری زیست جهان شهری را مشخصا از دریچه خود و کنشگران واقعی آن توصیف میکند.
بنا به آنچه که در این کتاب بیان کردید شهرنگاری و خودشهرنگاری در پی آن است که از خودبیگانگی طراح شهر و در ادامه خود تخربی طراحی شهری پایان دهد. شهر نگاری و خودشهر نگاری در ایران چه جایگاهی داشته و ارزیابی تان از تولیدات آن چیست؟
خودشهرنگاری بهواقع میتواند در ابتدا بهمثابه یک جهانبینی جدید و سپس بهمثابه یک روش تحلیلی، طراحی شهری را با شهر و شهروندانش آشتی دهد. خودشهرنگاری سازوکار درآمیزی افق آگاهی ما با مکان است. سازوکاری به دست میدهد که پس از خروج از آتلیههایمان بتوانیم با شهر برخوردی اصیل داشته باشیم و به کمک آن به فهم زندگی شهری نزدیک شویم.
در سالهای اخیر تلاشهای پراکندهای برای رجوع به لایههای پیچیده شهری به کمک شهرنگاری شده است که تعدادی از آنها درخور ستایش هستند و من از بسیاری از آنها آموختهام،با این حال همچنان جریان مستمر و پر توانی را شکل ندادهاند. فقدان مطالعات شهری منسجم در ایران موجب شده است این تلاشها نتوانند به جریان سازی جدی منجر شوند.با این حال امید است با گسترش این جهان بینی در آینده نزدیک شاهد تغییرات گستردهای باشیم.
خودشهر نگاری به صورت واضحتر چه شاخصههایی دارد؟
در این روش، علم ریاضی خشک و بیروح پلانهای ترسیمی یا آمارهای پیچیده و فرضیههای انتزاعی مبتنی بر جبریت کالبدی جایگاهی ندارد، بلکه در این روش یک تعامل اجتماعی مستقیم با محیط اجتماعی برقرار میشود. ما در شهر جاری میشویم و از شهر میخواهیم که خود را در ما جاری کند، این کار را آنقدر ادامه میدهیم تا وجود ما سرشار از تصاویر، روابط؛ معانی و تجارب غنی از شهر شود. سپس اقدام به نوشتن روایت خود از شهر میکنیم. برای این کار باید مفاهیم و استعارهها را برای توصیف تجربهها و مشاهداتمان به کار ببریم، هرقدر خلاقیت بیشتری داشته باشیم، استعارههایی که خلق میکنیم، معانی و بیان بهتری از شهر ارائه خواهند کرد. تجاربمان را در قالب تحلیلهای نظری و تخصصی خود ارائه میکنیم تا درنهایت بتوانیم به درک غنی از ابعاد فضا برسیم که دستمایه اصول طراحی ما برای آینده فضا قرار گیرد. بنابراین خودشهرنگاری میتواند ازخودبیگانگی طراح را به خودآگاهی انتقادی تبدیل کند و به او جایگاه ویژهای برای بیان خود دهد و او را از شهر عقلی انتزاعی جدا و شهر حسی واقعی را در مقابل او بگشاید.
پرسه زنی یکی از مفاهیمی است که توسط والتر بنیامین مطرح شد و یکی از مفاهیم بنیادینی بود که در سبک زندگی شهری مورد توجه است. ارتباط پرسه زنی با خودشهرنگاری چیست و چه کمکهایی میتواند به آن بکند؟
پرسه زنی با والتربنیامین آغاز شد حال آنکه میدانیم در گذر زمان قرائتهای متفاوتی با نگاه به زمینههای متفاوت از آن انجام گرفت. اما آنچه اینجا به اختصار عرض میکنم ارتباط پرسه زنی با خودشهرنگاری است. هرخودشهرنگاری لزوماً یک پرسهزن کار بلد است درحالیکه برعکس آن همیشه صادق نیست. پرسه زنی مهمترین ویژگی یک خودشهرنگار است بااینحال که خوشهرنگاری فقط پرسه زنی نیست. پرسه زنی شرط لازم خودشهرنگاری است. پرسهزن به دنبال آن است که هرچه در فضا بالقوه وجود دارد به مدد تجربه شخصی خود، آن را خودی و بالفعل کند. فضا آنی میشود که در تجربه غنی از آن خودی شود، جاری شود و جاری کند.
بنابراین پرسه زنی سازوکار نزدیکی به لایههای عمیق شهری است، پرسه زن خود آمده است تا به گفتگوی جانانه با مکان بنشیند و اینجاست که مکان از رازهای پنهان برایش میگوید. پرسهزن در پی یافتن نشانهها و سرنخهایی است ازآنچه درمیان هزارتوی زندگی شهری پنهانشده است تا آن را عیان کند. گمشدن در هزارتوی شهر که در آن هر عنصری بهمثابه سرنخی برای پیدا شدن مفید است. ازآنچه در میان هزارتوی جمعیت، هزارتوی خاطرات و هزارتوی روابط شهریمان پنهانشده است. «گم شدگی ـ پیدا شدی» بهمثابه عمل پرسهزن آنگونه عمل میکند که در آن هرچه پرسهزن خود را در شهر گم میکند، هرچه فعال و خستگیناپذیر و حریصانه فضا را طی میکند، خود را دگرگونه مییابد. آنگاه تشویش گمشدن و سرگردانی ذهنی اوست که به آرامش پیدا شدن ختم میشود، جایی که در مکان و با مکان آرام میگیرد.
فکر می کنید چه قدر طراحی شهری در ایران تحت تاثیر مدیریتهای شهری بعضا با نگاههای سیاست زده است؟ اگر سایه مطالعات شهری بر شهرهایی مانند تهران همراه با مدیران شهری مسلط به این دیدگاهها بیافتد، چه برکاتی میتواند برای شهرهای مانند تهران که بی قواره بزرگ شده اند داشته باشد؟
به نظر میرسد تغییر نگرش به شهر در سطوح مدیریت شهری ما نیز در حال وقوع است. ما در سالهای اخیر نشانههای مثبتی از تغییر نگاه به سمت شهرهای انسان محور در سطح مدیریت شهری شهرهایی همچون تهران داشتهایم. باید از یاد نبریم که تهران الگویی شده است برای سایر شهرهای بزرگ ما و اشتباهات بزرگ ما در تهران به سرعت در شهرهای بزرگ دیگر الگو برداری میشود.
به زعم من قوام گرفتن مطالعات شهری در ایران چه در بعد محتوایی ماجرا و چه در ابعاد رویه ای آن میتوان نقش به سزایی در مدیریت شهری ما داشته باشد. در بعد محتوایی،نوع نگرش به شهر را تغییر خواهد داد و از منظر رویهای نیز مدیریت شهری بولدزری را به یک مدیریت شهری یکپارچه بدل خواهد کرد. اما همزمان و چه بسا پیش از آن میبایست رشته و دانشگاه مورد بازنگری قرار گیرند و جایگاه مطالعات شهری را بخوبی محکم کنند تا بتوان انتظار داشت در آینده شاهد تغییرات مثبتی باشیم.
نظر شما