دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ - ۱۲:۴۲
هیچ برخورد و رفتاری در برابر افغانستانی‌ها ضد اخلاق تفسیر نمی‌شود

آرش نصراصفهانی می‌گوید: گویا هیچ برخورد و رفتاری در برابر افغانستانی‌ها ضد اخلاق تفسیر نمی‌شود و آن‌ها اساسا خارج از حوزه اخلاق تعریف شده‌اند. همیشه یک تبلیغاتی داشته‌ایم که مدام گفته‌ایم این‌ها عامل بیکاری و بیماری و جرم هستند. نتیجه این فرآیند به نظرم شکلی از انسانیت‌زدایی از افغانستانی‌ها بوده است. نتیجه این انسایت‌زدایی هم این است که هرجایی هر بلایی سر فرد یا گروهی از افغانستانی‌ها بیاید برای افکار عمومی این تصور است که حقشان بوده آن اتفاق افتاده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ کتاب «درخانه برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران» نوشته آرش نصراصفهانی درباره افغانستانی ـ ایرانی‌ها است که جمعیتی نوظهور در جامعه ایران‌اند. نسل جوانی که هر چند تبارش به افغانستان برمی‌گردد اما عموما در طول حیات خویش جایی را جز شهرها و روستاهای ایران ندیده‌اند. واقعیت زندگی این نسل جوان از پیوند عمیق آن‌ها با جامعه ایران حکایت می‌کند. ایران برای‌شان خانه برادر نیست. خانه خود آن‌هاست اگرچه قوانین امروز ایران آن‌ها را کماکان افغانستانی می‌داند و تفاوتی میان آن‌ها و پدران‌شان قائل نیست.

 آرش نصراصفهانی در گفت‌وگو با ایبنا از تاثیر تعریف افغانستانی‌ها به عنوان «پناهنده» یا «مهاجر» و لزوم تغیییر وضعیت‌شان به «شهروند» گفته و اینکه چگونه رقابت اقتصادی به عنوان مانعی بر سر انطباق اجتماعی آن‌ها با شهروندان ایرانی عمل می‌کند. او همچنین به این پرسش پاسخ داده که هم‌پوشانی هویت‌زدایی و انسانیت‌زدایی چه تاثیری بر تبدیل افغانستانی‌های مقیم ایران به گروهی قومی و نژادی که «دیگری» هستند و هیچ‌گاه هم قرار نیست جزئی از ما باشند داشته است.

در ابتدای کتاب به توضیح تفاوت مفاهیم مهاجر و پناهنده از منظرهای مختلف از جمله اجتماعی و حقوقی پرداخته‌اید؛ اساسا نگاه ما در ایران به حضور افغانستانی‌ها نگاه به یک مهاجر است یا پناهنده؟ و کدام نگاه باید در اولویت باشد که یک سیاست‌گذاری درست‌تر و اخلاقی‌تر و انسانی‌تری در قبال آن‌ها داشته باشیم؟

تفاوت مهاجر و پناهنده یک بحث حقوقی‌ست. منتها اگر بخواهیم بنا بر نگاه دولت ایران تقسیم‌بندی کنیم بخشی از جمعیت افغانستانی‌هایی که ساکن کشور هستند پناهنده هستند و ما بر اساس توافق با کمیساریای عالی پناهندگان آن‌ها را پناهنده محسوب می‌کنیم و بر اساس آمار نیز حدود یک میلیون نفر جمعیت این‌هاست که اتفاقا سابقه طولانی هم در زندگی در ایران دارند. منتها همه افغانستانی‌های ساکن ایران در این دسته جای نگرفته‌اند و بخش دیگری از جمعیت آن‌ها که نزدیک به ۱.۵ میلیون تا ۲ میلیون نفر تخمین زده می‌شود یا به صورت قانونی در ایران زندگی می‌کنند و پاسپورت و ویزا دارند یا اصلا مدارک قانونی ندارند. این گروه دوم که رسما به عنوان پناهنده شاخته نمی‌شوند در گروه مهاجران طبقه‌بندی می‌شوند. 

با این حال اگر ما پناهنده را به معنای مرسوم کلمه در نظر بگیریم و کسی بدانیم که به هر دلیلی در موطن اصلی خودش زندگی نمی‌کند و آنجا برایش خطرناک است؛ آن‌وقت ممکن است بتوانیم این بخش از جمعیت مهاجران را هم در قالب پناهنده جای دهیم. البته چون در این صورت یک سری تکالیف قانونی و حقوقی بین‌المللی برای خدمات‌دهی به پناهنده‌ها وجود دارد که باید اجرا شود؛ دولت ایران تلاش می‌کند که حتی از تعداد همان پناهنده‌هایی که ثبت رسمی شده‌اند هم کم کند تا اینکه بخواهد گروه جدیدی را به عنوان پناهنده بپذیرد.

مسئله از این جهت پیچیده است اما اگر بخواهیم راه حلی برای این مسئله وجود داشته باشد تبدیل کردن پناهنده به شهروند است که تا امروز هم نادیده گرفته شده است. ما جمعیت پناهنده‌مان را هم همین‌طور به شکل پناهنده نگاه می‌داریم و مهاجر قانونی و غیرقانونی را به همین صورت مهاجر قانونی و غیرقانونی نگاه می‌داریم و عملا مسیری پیش پای این‌ها نیست که بتوانند به یک وضعیت قانونی بهتری ارتقاء پیدا کنند.

برای تبدیل پناهنده یا مهاجر به شهروند پیش‌نیازهایی لازم است؛ مثل ادغام اجتماعی و انطباق‌پذیری و ... به دلیل هم‌زبانی و دین و تاریخ و فرهنگ مشترک طبعا نباید مشکلی از نظر ادغام اجتماعی و انطباق‌پذیری داشته باشیم. اما مسئله کجاست که تا این حد چالش و تبعیض بین شهروند ایرانی و افغانستانی وجود دارد؟ آیا این رقابت اقتصادی که در کتاب هم اشاره کردید مانع انطباق اجتماعی افغانستانی‌ها از منظر پذیرش توسط ایرانی‌ها می‌شود؟ یعنی می‌توان گفت شرایط نا‌به‌هنجار و متزلزل شغلی و اقتصادی باعث شده  عموم به ویژه طبقات پایین‌تر احساس تهدید نسبت به مهاجران داشته باشند؟

دقیقا همین است. ما در بحث ادغام اجتماعی مهاجران خارجی در خیلی کشورها با این مسائل مواجه هستیم که زبان را نمی‌شناسند؛ فرهنگ کاملا متفاوتی دارند و ... ما و افغانستانی‌ها تا حدود بسیار زیادی چنین مسائلی را نداریم. موانع اصلی برای ما این است که گروه‌ها و طبقات مختلف اجتماعی هرکدام در جست‌وجوی چه منافعی هستند که تداوم این وضعیت را در پی دارد.

این مسئله به اینجا برمی‌گردد که طبقات پایین جامعه خودشان را در رقابت شغلی و اقتصادی با این مهاجران و پناهنده‌ها می‌بینند و برایشان تهدید محسوب می‌شوند و در نتیجه هم دولت در زمینه امتیازدهی به آن‌ها بسیار مراعات می‌کند و دست به عصا راه می‌رود چون برای گروه فرودست ایرانی معنای این امتیازات نادیده گرفتن شدن خودشان است. پس دولت هم مثلا ترجیح می‌دهد در دعوای میان کارگر ایرانی و افغانستانی طرف کارگر ایرانی را بگیرد.


و مثلا در راهپیمایی  روز جهانی کارگر شاهد هستیم کارگر ایرانی پلاکارد علیه کارگر افغانستانی در دست می‌گیرد.

چون ما تشکیلات و سازمان‌دهی کارگران برای رسیدگی به همین خواست‌های صنفی نداریم و شرایط اقتصادی هم آشفته و سخت می‌شود نتیجه‌اش می‌شود همین که ایده‌های مهاجرستیز حتی نژادپرستانه تقویت می‌شود. در این وضعیت گفتمان سیاسی که آن ایده‌ها را برجسته کردن مورد توجه قرار می‌گیرند و این اتفاق اصلا هم عجیب نیست و در بسیاری از کشورهای دیگر دنیا هم وجود دارد. مسئله همین است که گروهی که واقعا حامی و به دنبال رسیدن به منافع واقعی طبقه کارگر باشد امکان بروز و ظهور ندارد و در غیاب چنین گروهی عجیب نیست که این نگرش‌های افراطی ضد مهاجر تقویت شود.

زیاد می‌شنویم که ما خودمان افراد بسیاری از طبقه‌ای با اقتصاد ضعیف داریم و انقدر ایرانی نیازمند به رسیدگی وجود دارد که رسیدگی به افغانستانی‌ها محلی از اعراب ندارد؛ این یعنی همان‌طور که در کتاب هم مطرح کرده‌اید افغانستانی‌ها به یک گروه قومی و نژادی تحت عنوان دیگری بدل شده‌اند که حتی در در کارهای خیریه و امدادی نیز نادیده گرفته می‌شوند. از سوی دیگر شدت این دیگری‌سازی در کنار سازوکار بروکراتیک نادرست مثلا باعث شده که یک جانباز اعصاب و روان ایرانی به صرف شباهت ظاهری با یک افغانستانی از کشور اخراج شود. آیا از همه این‌ها نمی‌توان نتیجه گرفت که ما با رویکردی نژادپرستانه با افغانستانی‌ها برخورد می‌کنیم؟

جریانی از اواخر دهه ۷۰ در کشور شکل گرفته و منطقی را برای حضور افغانستانی‌ها در ایران تعریف کرده‌اند که می‌گوید هزینه‌های حضور این‌ها باید تا جایی که ممکن است کاهش پیدا کند؛ در عین اینکه از منافع حضورشان به صورت حداکثری استفاده شود. یعنی دولت دیگر باید هزینه‌های یارانه،‌ آموزش و درمان و ... در کل هزینه تمام خدمات اجتماعی و رفاهی به افغانستانی‌ها را حذف کند و از آن طرف شرایط کاری‌شان هم به شکلی باشد که بیمه و بازنشستگی نداشته باشند و نیروی کارشان هم هیچ هزینه‌ای نداشته باشد. با این منطق و برای اینکه تا جایی که می‌شود هزینه حضور افغانستانی‌ها در ایران را کاهش بدهیم و بهره از آن‌ها افزایش بدهیم آن‌ها در سیستم رفاهی ایران از همه خدمات محروم شده‌اند و هر خدماتی هم که تا مقطعی در ایران دریافت می‌کرده‌اند به تدریج از دست داده‌اند. 

پس عجیب نیست اگر در هر حوزه‌ای طرحی نوشته می‌شود و لایحه‌ای به مجلس می‌رود تا گروه‌های اجتماعی با اقتصاد ضعیف‌تر تحت حمایت قرار بگیرند کاملا نسبت به افغانستانی‌ها سکوت می‌شود و ابدا مورد توجه قانون مذکور نیستند. این رویه هم به آن نگرش کلی بازمی‌گردد که افغانستانی‌ها بخشی از جمعیت ایران نیستند و متعلق به جایی دیگر هستند که به طور موقت اینجا ساکنند. منتها باز اگر بحث استفاده از منافع حضور آن‌ها باشد برنامه استفاده حداکثری از این منافع است. 

درواقع ما در این سال‌ها برای اینکه بهره بردن از این نیروی کار ارزان و قرار گرفتنش در موقعیتی ضعیف را توجیه کنیم؛ همیشه یک تبلیغاتی داشته‌ایم که مدام گفته‌ایم این‌ها عامل بیکاری و بیماری و جرم هستند. نتیجه این فرآیند به نظرم شکلی از انسانیت‌زدایی از افغانستانی‌ها بوده است. نتیجه این انسایت‌زدایی هم این است که هرجایی هر بلایی سر فرد یا گروهی از افغانستانی‌ها بیاید برای افکار عمومی این تصور است که حقشان بوده آن اتفاق افتاده است. 

مثلا در مورد همین جانباز اعصاب و روان ایرانی؛ شما بگویید او واقعا افغانستانی بوده است؛ خارج کردن فردی با این شرایط حافظه از کشور چیزی نیست که برای کسی منجر به مسئله اخلاقی شود و گویا هیچ برخورد و رفتاری در برابر افغانستانی‌ها ضد اخلاق تفسیر نمی‌شود و آن‌ها اساسا خارج از حوزه اخلاق تعریف شده‌اند. این آن چیزی‌ست که خطرناک است و در نحوه برخورد ماموران مرزی و ... به شدت خودش را نشان می‌دهد و حتی در در کوچه و خیابان و رفتار مردم هم دیده می‌شود.

بله دقیقا در همین چند ماه اخیر میان تیترهای روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها شاهد بودیم که در تیتر اخبار مرتبط با احتکار کالا و دلالی ... نژاد فرد خاطی پررنگ‌ شده است؛ درصورتی که دلال ایرانی هم داریم که نتیجه علت و معلولی سیستم اقتصادی بیمار دلال‌پرور است و این مسئله ارتباطی به اینکه فرد ایرانی باشد یا افغانستانی یا عراقی ندارد. نقش رسانه‌ها در این دیگری‌سازی تا چه میزان است؟

در این مورد پژوهش مجزایی نداشته‌ام ولی اگر بازنمایی افغانستانی‌ها را در رسانه‌ها دنبال کنیم یک روند کلی را مشاهد می‌کنیم. هرجایی که یک اتهامی متوجه یک افغانستانی است در تیتر خبر ملیت و نژاد متهم را برجسته می‌بینید؛ ولی اگر قربانی یک افغانستانی باشد در مورد ملیت او سکوت می‌شود. 

در کتاب هم مثال زدیم و خود افغانستانی‌‌ها هم مدام نقلش می‌کنند؛ بیجه است. هیچکس اصلا حرفی نمی‌زد که بسیاری از این کودکانی که قربانی تجاور این فرد شدند به قتل رسیدند افغانستانی بودند. اما اگر مرتکب این جنایت یک افغانستانی بود این اتفاق به واسطه همین نوع پرداخت رسانه‌ای تبدیل به بحرانی جدی می‌شد. در نتیجه برای یک افغانستانی یکی از هراس‌های روزمره همین ورق زدن روزنامه‌ها و خواندن سایت‌های خبری‌‌ست و هرلحظه منتظر است که در تیتری یک بزهی به افغانستانی‌ها نسبت داده و به ملیت او تاکید شود. علاوه بر این بازنمایی‌های تحقیرآمیز در فیلم و سریال و ... هم هست که واقعا برای یک افغانستانی آزاردهنده است.
 

این انسانیت‌زدایی که اشاره کردید به طور روشن و واضحی با هویت‌زدایی گره خورده است؛ یعنی مثلا ما کودکان بی‌شناسنامه‌ای داریم که نه تنها حق تحصیل و درمان در صورت بیماری را دارند بلکه وقتی مثلا گم می‌شوند؛ گویی که از ابتدا وجود نداشته‌اند لزومی هم به جستجو برای آن‌ها احساس نمی‌شود. اگر ممنوعیت ساختاری مثل عدم اجازه داشتن مالکیت خانه و حتی سیم‌کارت را هم اضافه کنیم به یک هویت‌زدایی گسترده از مهاجر افغانستانی می‌رسیم. آیا این هویت‌زدایی با انسایت‌زدایی مد نظر شما هم‌پوشانی دارند؟ و می‌توان گفت دلیل اجرای این قوانین که ذکر شد اعمال انسانیت‌زدایی‌ست؟

عملا نتیجه همین بوده است. بخش زیادی از بچه‌هایی که اینجا به دنیا می‌آیند؛ چه از پدر و مادری افغانستانی و چه از مادری ایرانی و پدر افغانستانی به همین دلیل که ابتدایی‌ترین سند که یک برگ هویت است را ندارند از بخش عمده‌ای از امکانات و خدمات اجتماعی و رفاهی محروم هستند و اصطلاحا فاقد دولت هستند. این عده در عمل شهروند هیچ دولتی نیستند و از امکانات حداقلی که یک پناهنده افغانستانی در اختیار دارد هم برخوردار نیستند.

این وضعیت وخیم در جاهایی مثل سیستان و بلوچستان دیگر واقعا با یک فاجعه مواجه می‌شود. چرا که بخش زیادی از جمعیت آنجا تبار افغانستانی دارند یا به هر دلیلی فاقد شناسنامه‌اند و از کوچکترین خدماتی بهره‌ای ندارند. تصور کنید در جایی که محرومیت وجود دارد و حتی ایرانی‌ها هم دچار سختی هستند؛ چنین گروهی چه‌طور از دایره نظام رفاه کنار گذاشته شده‌اند.

در بخش‌هایی از کتاب به تجربه‌های مهاجران افغانستانی از زندگی در ایران پرداخته‌اید که بهترین‌شان احساس نگاه از بالا و ترحم از سوی ایرانیان است؛ ما تجربه حضور شهروندانی از دیگر کشورها چه به عنوان توریست چه غیره را هم داریم؛ و در جنگ جهانی دوم هم میزبان مهاجران لهستانی بودیم و آن‌ها هنوز از این میزبانی به نیکی یاد می‌کنند؛  از این رویکردهای متفاوت به گروه‌های متفاوت نژادی چه برداشت و نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ می‌توان گفت که نشانه‌ای از اعمال دست‌کم سطحی از نگاه نژادی به مهاجران افغانستانی‌ست؟ 

به نظر من این مقایسه واقعا درست است و بخش زیادی از افغانستانی‌ها هم همین سوال را مطرح می‌کنند که ایرانی‌ها چه‌طور با اتباع کشورهای دیگر نگاه می‌کنند و چه‌طور به اتباع کشور افغانستان. در کل به نظر می‌رسد برای ما یک مقوله تعریف شده به نام «خارجی» و یک مقوله جداگانه به نام «افغانی» و این فرد افغانستانی خارجی محسوب نمی‌شود و انگار یک دسته بندی جداست.

درواقع بخش زیادی از تجریبات این آدم‌ها نشان می‌دهد که در کل ایرانی‌ها نگاه احترام‌آمیزی به خارجی‌ها دارند و از آن طرف افغانستانی‌ها را پایین‌تر از خودشان می‌بینند. این هیچ چیزی غیر از نگاه نژادپرستانه نیست. علی‌رغم اصراری که بخش زیادی از آدم‌ها دارند و فقط از تفاوت صحبت می‌کنند و می‌گویند ما با افغانستانی‌ها متفاوت هستیم؛ در بسیاری از جاها همین قائل بودن تفاوت به شکلی از رویکرد برتری نژادی منجر شده و می‌شود و یک نگاه سلسله‌مراتبی را باعث می‌شود که جایگاه ایرانی و افغانستانی را متفاوت تعریف می‌کند. 

چه خوشمان بیاید چه نه همین اعمال نگاه متفاوت و سلسله‌مراتبی در همه جای دنیا مشخص‌ای از نژاد‌پرستی‌ست؛ چه نسبت به یهودی‌ها باشد؛ چه سیاه‌پوستان؛ مسلمانان یا افغانستانی‌ها. درواقع تعریف این تفاوت این است که گروهی متفاوت از ما وجود دارد که هیچ‌گاه نمی‌تواند یکی از ما باشد و در سلسله مراتب اجتماعی پایین‌تر از ماست.

بر اساس تجربه افغانستانی‌ها و مقایسه‌ای که خودشان از وضعیتشان نسبت به بقیه خارجی‌ها و نوع نگاه ایرانی‌ها به آن‌ها دارند؛ شاهد خوبی‌ست که نشان بدهد به افغانستانی‌ها به دید همین دیگری که نمی‌تواند جرئی از ما باشد و از ما پایین‌تر است هستند و شاید حتی بتوان گفت قربانی نژادپرستی هستند.

یکی از نتایج تغییر وضعیت مهاجر یا پناهنده به شهروند فراهم شدن امکان رسیدن او به مناسب بالای مدیریتی؛ اجرایی و .... است که در تمام دنیا به ویژه کشورهای مهاجرپذیری همچون کانادا؛ آمریکا و بعضا اروپا شاهدش هستیم. ما در ایران برای رسیدن به چنین درجه‌ای از پذیرش یک مهاجر مخصوصا مهاجر افغانستانی به عنوان شهروند چه موانعی داریم؟

ما کماکان افغانستانی‌ها را یک گروه مهاجر می‌دانیم که به یک دلیلی مثلا جنگ به ایران مهاجرت کرده‌اند و به طور موقت اینجا ساکن هستند و روزی باید به کشورشان بازگردند. این نگاه رویکرد کلی هم در سیاست‌گذاری‌های ما دارد که باید جایی تغییر کند. خیلی از کشورها دربرابر مهاجران چنین مقاومتی داشته‌اند و سعی داشته‌اند همیشه آن‌ها در موقعیت یک خارجی موقت نگاه دارند؛ ولی وقتی طرف چهل سال است در ایران زندگی کرده و اصلا نسل دوم و سومش اینجا به دنیا آمده؛ رفتنش از کشور معنی ندارد. حالا ممکن است به طور موردی برخی انتخاب کنند در کشور دیگری ساکن شوند ولی باید پذیرفت این‌ها دیگر بخشی از جمعیت ایران هستند. 

شرط اول پذیریش چنین چیزی این است که کمی درباره قوانین تابعیت‌مان بازنگری و تجدید نظر کنیم و بپذیریم که مثل خیلی از کشورهای دیگر به غیر از شهروند ایرانی می‌توانیم شهروند ایرانی ـ افغانستانی, ایرانی ـ پاکستانی و ... داشته باشیم. این نگرش جدید به مسئله  تابعیت خودبه‌خود می‌تواند خیلی از مسائلی که درباره‌شان حرف زدیم را حل کند. وقتی کسی از وضعیت پناهنده به شهروند دوتابعیتی می‌رسد می‌توان قوانین مشخصی تعریف کرد که مثل همه کشورهای دنیا بالاخره به فرآیندی برای داغام اجتماعی حتی تا سطوح بالای اجتماعی منجر شود. 

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها