چاپ دوم داستان «مسافر جمعه» نوشته سمیه عالمی روانه بازار کتاب شد.
رسول، پسری اهل یکی از روستاهای سبزوار است که پدرش را مدتها پیش از دست داده و حالا تصمیم گرفته است به خواستگاری دخترخالهاش برود و با او ازدواج کند؛ اما درست یک روز قبل از رفتن به قم، سالارِ طالبخان در خانه خود با او مشاجره میکند؛ فرمان اصلاحات ارضی آمده است و همه، اعم از رعیت و ارباب میخواهند این ماجرا را بهنفع خود تمام کنند.
سالار رسول را به مرگ تهدید میکند و رسول برای نجات جان خودش سالار را هُل میدهد و ناخواسته قاتل سالار میشود و ترسیده، از خانه سالار فرار میکند. به خانهشان که میرسد، بدون افشای ماجرا، همراه مادرش به قم میرود. روز خواستگاری، شوهرخالهاش هم به او جواب نه میدهد. رسول که میداند اگر به روستا برگردد، او را میگیرند، در قم میماند. این سرآغاز ماجراهایی میشود متفاوتتر از آنچه رسول با خودش فکر میکرد.
حال و هوای این رمان در دوره اصلاحات ارضی و سالهای ۴۱ و ۴۲ میگذرد و نویسنده اطلاعات تاریخی کاملاً غیرمستقیمی به مخاطب میدهد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
برای چندمین بار چشم چرخاند و ته کوچه را نگاه کرد. هیچچیز به چشم رسول آشنا نمیآمد. انگار کوچه را خراب کرده باشند و خاکش را به سرند کشیده و از نو ساخته باشند. اگر خرابه را پیدا میکرد، بقیه راه را بلد بود. دهمین باری بود که تا ته کوچه میرفت و بینتیجه برمیگشت. چشمهایش را بست. دوباره حرفها و صداهای آن روز، همه چیزهایی را که به چشمش خورده بود، در ذهن دوره کرد. دوباره به مغزش فشار آورد شاید نشانه تازهای یادش بیایید. دری، پیکری که از آن روز جایی از ذهنش باقی مانده باشد؛ هیچ اثری از آنهمه نبود. مردی که از پنجره راهپله خانهاش، رسول را میپایید، صدایش را بلند کرد: پی چی میگردی؟ رسول وانمود کرد متوجه مرد نبوده، سرش را بالا گرفت و بلندتر گفت: خرابه! ...
«مسافر جمعه» به قلم سمیه عالمی در ۲۳۴ صفحه و از طرف انتشارات کتابستان معرفت در قم منتشر شده و چاپ دوم آن به تازگی وارد بازار شده است.
نظر شما