انگلس در كتاب «منشا خانواده، مالكيت خصوصي و دولت» بر پايه تحقيقات لوئيز اچ مورگان، انسانشناس امريكايی در كتاب «جامعه كهن» كه در سال 1877 منتشر شده، چنان كه از عنوان آن بر میآيد، میكوشد ايدهها و انديشههای ماركسيستی را درباره خاستگاه و برآمدن خانواده و دولت در ارتباط با مالكيت خصوصی به آزمون بگذارد.
ماركس يك مرد خانواده بود. به اصول خانواده بورژوايی قرن نوزدهمی احترام میگذاشت. ازدواجش نتيجه يك عشق رمانتيك بود و در خانه نيز، زن و شوهر «بر محيط با نزاكت خانه تاكيد داشتند. در خانه كسی اجازه شوخیهای خارج از نزاكت نداشت. آوازخوانی تحريككننده هم قدغن بود. اگر مطلبی حتی اندكی جنبه اروتيك داشت و در خانواده مطرح میشد، ماركس بسيار سراسيمه میشد. دخترانشان جنی و لائورا در سالهای نوجوانی و آستانه بيست سالگی از نظارت و مراقبت شديد پدر و مادر ناراضی بودند.» خلاصه اينكه ماركس در زندگی خصوصی يك مرد معمولی قرن نوزدهمی بود: «پدرسالار، مغرور، سختكوش، مستقل، فرهيخته، قابل احترام و خلاصه يك آلمانی با پيشينه و تبار يهودی»
در مقابل انگلس، چندان در پی قيدوبندهای زندگی زناشويی و رفتار مبادی آداب نبود. او- شايد به دليل گشادهدستی مالی- خيلی راحت زندگی میكرد. به جاي ازدواج رسمی با دو خواهر كارگر، اول با مری و پس از مرگ ناگهانی او، با ليزی برنز به صورت پنهانی رابطه داشت؛ امری كه موجب بدنامی او نيز شد. اگر چه «خواهران برنز كمك میكردند كه انگلس يك سرمايهدار پشت ميزنشين، يك سرخ و يك دوست وفادار و متحد ماركس باقی بماند» اين تفاوت سبك زندگی حتی گاهی سبب میشد كه جنی همسر ماركس، چندان خوشش نيايد كه فرزندانش به خانه عمو فردريك رفت و آمد كنند.
با وجود اين تفاوت در زندگی خانوادگی خصوصی، نگاه عمومی و نظری ماركس و انگلس به مقوله خانواده، يكسان بود و برآمده از همان ديدگاههای ماركسيستی و طبقاتی؛ البته چنان كه جاناتان اشپربر در زندگينامه درخشان ماركس خاطرنشان میكند، با نظر به زندگی خصوصی اين دو شايد بتوان گفت كه «ديدگاه و رفتار انگلس در مورد زنان آزادمنشانهتر است.»
نمونه بارز اين نگاه را میتوان در كتاب «منشأ خانواده، مالكيت خصوصی و دولت» انگلس مشاهده كرد؛ البته همانطور كه خود انگلس در پيشگفتار چاپ اول كتاب در سال 1884 خاطرنشان میكند، اين اثر به يك معني اجرای يكی از وصايای ماركس است كه يك سال پيشتر (1883) درگذشته بود.
انگلس در اين كتاب بر پايه تحقيقات لوئيز اچ مورگان، انسانشناس امريكايی در كتاب «جامعه كهن» كه در سال 1877 منتشر شده، چنان كه از عنوان آن بر میآيد، میكوشد ايدهها و انديشههای ماركسيستی را درباره خاستگاه و برآمدن خانواده و دولت در ارتباط با مالكيت خصوصی به آزمون بگذارد. اصل روششناختی و بنيادين كار انگلس در اين كتاب آن است كه خانواده همچون دولت يك نهاد اجتماعي و در نتيجه تاريخی يعنی تغييرپذير در طول زمان بر اساس شرايط و موقعيتهای متفاوت اجتماعي و سياسی و فرهنگی است. به باور انگلس، تحقيقات مورگان اين فرضيه را اثبات میكند.
مورگان خود متاثر از ديدگاه تكاملی داروينی كه در نيمه دوم قرن نوزدهم، فراتر از آنچه خود داروين در زيستشناسی میگفت، در ميان اصحاب علوم اجتماعی طرفدار پيدا كرده بود، به طرح اين نظريه میپردازد كه تاريخ انسان را میتوان به سه دوره تقسيم كرد: توحش، بربريت و تمدن. با تاكيد بر اين نكته كه مورگان به هيچ عنوان از مفاهيمی چون «توحش» و «بربريت» معنايی منفی مراد نمیكرد. در توحش اقتصاد معيشتی و بر مبنای جمعآوری غذا و شكار بود. بربريت با پيدايش كشاورزی و دامپروری آغاز شد؛ امري كه سبب شد ارزش افزودهای فراتر از نيازهای معيشتی پديد آيد.
همين امر منشا پيدايش مالكيت خصوصی شد. امری كه بعدا در دوره تمدن كه با ابداع فلزشناسی، تجارت و ديگر پيشرفتهای عمده بشريت همراه بود، موجب شد كه شكل همزيستی انسانها و در نتيجه نظام خانواده تغييراتی اساسی كند و در كنار آن ضرورت پيدايش دولت نيز پديد آيد. بنابراين از ديد مورگان كه مورد تاييد انگلس نيز بود، جامعه متمدن براساس مالكيت خصوصي دارايی بنا شد و در نتيجه شكل خانواده نيز به شكلی كه امروز در جوامع بورژوايی میبينيم، يعني نخست به خانواده پدرسالار و سپس خانواده هستهای بدل شد.
روشن است كه تحقيقات انسانشناختی مورگان كه ديدگاه تكاملی داروينی به تاريخ را مفروض میگيرد، براي انگلس ماركسيست كه به ادوار تاريخی قائل است و معتقد به تغييرات زندگی اجتماعی انسان بر اساس دگرگونیهای اقتصادی بنا شده، بسيار مورد پسند واقع میشود. انگلس در كتابش میكوشد با بسط يافتههای مورگان و تقويت نظري آنها، يافتههای خودش و ماركس در مورد تحولات تاريخی را توجيه كند و صد البته چنان كه از نظريه ماركسيستی انتظار میرود، تحليل او از توصيف فراتر میرود و چشماندازی رهايیبخش برای تغيير وضعيت را فراهم میآورد.
نكتهای كه برای فعالان حقوق زنان بسيار جذاب است، زيرا به آنها اين نويد را میدهد كه موقعيت فروترشان در خانواده بورژوايی امری لايتغير نيست و میتوانند در پرتو تحول مناسبات اجتماعی و اقتصادی، به شرايط برابر با مردان در خانواده بورژوايی دست يابند. به همين دليل است كه اولين ريد (1979-1905)، نويسنده ماركسيست و فعال حقوق زنان آمريكايی قريب به صد سال بعد از انتشار كتاب انگلس (در مارس 1972) براي آن مقدمهای ستايشآميز نوشته است.
اما با وجود دفاع پرشور خانم ريد از كتاب انگلس و همچنين يافتههای انسانشناختی مورگان، امروز كتاب انگلس هم در حوزه ادبيات ماركسيستی و هم در حيطه كتابهايی كه به مساله حقوق زنان در جوامع مدرن توجه دارند، اثري كلاسيك محسوب میشود؛ به خصوص كه مواد مورد استفاده اين كتاب، يعنی يافتههای انسانشناسانه مورگان، اگر نه منسوخ، بلكه بسيار دگرگون شده و با وجود آنكه خانم ريد در مقدمه كتابش میكوشد با تخطئه جريانهاي انسانشناسی بعدي، از نتايج آن دفاع كند، اما در دهه آغازين سده بيست و يكم، ديگر نمیتوان با خوشبينی قرن نوزدهمی انگلس، مساله نحوه زندگی بشر در زمانهای دور را چنين سادهانگارانه و بر اساس مفروضات داروينيستی يا ماركسيستی حل شده تلقی كرد؛ به عبارت ديگر، امروزه انسانشناسان در نظريهپردازی راجع دورههای پيشين بسيار دست به عصاتر حركت میكنند و از نتيجهگيریهای كلان پرهيز میكنند. با اينهمه كتاب انگلس، در مقام آشكار ساختن كوششهای نظری يك متفكر قرن نوزدهمی، به ويژه از حيث همدلیها و تناقضهايی كه اين افكارش با زندگی خصوصی انگلس داشت، جالب توجه و روشنگر است.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما