نگاهی به «دفترچه خاطرات یک بچه لاغر»
پاورقینویس روزنامه نیویورک تایمز که پرخوانندهترین کتابها را نوشت
مجموعه کتاب «دفترچه خاطرات یک بچه لاغر» نوشته جف کینی با ترجمه میترا لبافی از سوی انتشارات شهر قصه منتشر شده است. بچه لاغر میگوید: «اول از همه بگذارید راحت بگویم این یک زندگینامه است نه یک دفترچه خاطرات. میدانم روی جلد نوشته شده خاطرات ولی محض اطلاع باید عرض کنم وقتی مادرم میخواست این دفتر را بخرد من مخصوصا به او گفتم چیزی بخرد که روی آن ننوشته باشد خاطرات.
همچنین یک فیلم سینمایی در هالیوود از روی آن ساخته شده، کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان زیادی ساعتها در هنگام مطالعه این مجموعه خندیدهاند و در نقاشیها و نوشتههایی که همگی یادآور خاطرات مدرسه هستند، زندگی خود را از زاویهای دیگر به تماشا نشستهاند. جف کینی اکنون از طرف مجله تایم لقب یکی از صد انسان تاثیرگذار جهان را به خود گرفته، صبح تا شب همچنان فعال و شاد به نوشتن و نقاشی برای کودکان ادامه میدهد و مدیر یک سایت تفریحی آموزشی برای کودکان است.
بچه بودن میتواند اعصاب خردکن باشد!
بچه لاغر، شخصیت اصلی داستان بر این باور است که بچه بودن میتواند اعصاب خردکن باشد! و هیچ کسی بهتر از گرگ هفلی این را نمیداند: کسی که ناگهان خودش را در دبیرستان پیدا میکند، جایی که بچههای ریزنقش و ضعیفی مثل او با بچههای درشت هیکل و قلدر در یک راهرو قدم میزنند. بچههایی که حتی بعضیهایشان ریش هم دارند! خوشبختانه گرگ یک دوست خوب و یاور همیشگی دارد که اسمش «رولی جفرسون» است ولی درست زمانی که محبوبیت گرگ زیاد میشود اتفاقهایی زنجیرهوار رخ میدهد که رفاقت آنها را به طرز خندهداری آزمایش میکند.
وقت جواب دادن به سوالهای آدمهای فضول را ندارم
ماجرای کتاب از سپتامبر و روز سهشنبه آغاز میشود. بچه لاغر میگوید: «اول از همه بگذارید راحت بگویم این یک زندگینامه است نه یک دفترچه خاطرات. میدانم روی جلد نوشته شده خاطرات ولی محض اطلاع باید عرض کنم وقتی مادرم میخواست این دفتر را بخرد من مخصوصا به او گفتم چیزی بخرد که روی آن ننوشته باشد خاطرات. بسیار خب حالا فقط باید کتاب را این طرف و آن طرف ببرم و به آدمهای کندذهن نشان بدهم تا بفهمم چه فکرهای غلطی دارند.
مسئله دیگری که باید مشخص کنم این است که نوشتن این مطالب عقیده مادرم بود نه من! ولی اگر او خیال میکند که من اینجا احساساتم یا هر چیز دیگری را مینویسم هه... اشتباه میکند! پس، از من انتظار نداشته باشید مدام بنویسم «آه خاطرات عزیز من!» یا «ای خاطرات زیبای من!» و از این جور حرفها تنها دلیلی که باعث شد من موافقت کنم زندگینامهام را بنویسم این بود که فکر کردم وقتی مشهور و ثروتمند شدم آن قدر گرفتار هستم که دیگر وقت جواب دادن به سوالهای آدمهای فضول را ندارم. پس این کتاب را نوشتم تا به آنها بدهم.»
رودریک همه چیز را میداند و رازهایش برملا میشود
در جلد دوم کتاب بچه لاغر از قوانین رودریک میگوید: «خود میدانید اما بهتر است راجع به تابستان از گرگ هفلی هیچی نپرسید چون او نمیخواهد دربارهاش حرف بزند. وقتی امسال گرگ وارد مدرسه میشود میخواهد همه اتفاقهای بد سه ماه قبل را فراموش کند... ولی اتفاق دیگری میافتد متاسفانه برادر گرگ، رودریک همه چیز را میداند و رازهایش برملا میشود... به خصوص وقتی که دفترچه خاطراتش دست او میافتد.
فکر میکنم مادرم خیلی به خودش افتخار میکند که سال قبل مجبورم کرد این زندگینامه را بنویسم چون امسال هم رفته و یک دفتر دیگر برایم خریده ولی یادتان هست که گفته بودم اگر کسی مرا با دفتری ببیند که رویش نوشته شده خاطرات حتما اشتباه کرده؟ خب امروز دقیقا این اتفاق افتاد و حالا رودریک میداند که من دارم زندگینامه دیگری مینویسم. پس بهتر است جایی پنهانش کنم. دفعه قبل او آخرین زندگینامهام را یک هفته تمام پیش خودش نگه داشت و این واقعا یک فاجعه بود. لطفا ازم نخواهید داستانش را تعریف کنم.»
خانوادهام روز اول سال نو کارهای مسخرهای میکنند
جلد سوم این مجموعه «آخرین تلاش» نام دارد و از روز سال نو و ژانویه آغاز میشود، بچه لاغر میگوید: «میدانید که مردم موقع سال نو کلی فکر میکنند که برنامههایشان را بنویسند تا در سال جدید آدم بهتری شوند. خب مشکل اینجاست که این کار برای من راحت نیست. چون من قبلا همه کارهای خوب عالم را انجام دادهام. برای همین امسال فکر کردم به بقیه کمک کنم تا تصمیمهای خوب بگیرند. البته خیلی زود فهمیدم وقتی هم که میخواهی کمک کنی، بعضیها اصلا و ابدا گوش نمیکنند. چیز دیگری که توی یک چشم به هم زدن فهمیدم این بود که خانواده من عوض اینکه تصمیمهای درست و حسابی بگیرند، روز اول سال نو کارهای مسخرهای میکنند.
مادر گفت که امروز میخواهد باشگاه ورزشی برود اما تمام بعد از ظهر داشت تلویزیون میدید. و پدر گفت که میخواهد یک رژیم سفت و سختی را شروع کند ولی من بعد از شام مچش را توی پارکینگ گرفتم، چون دیدم که لپهایش پر از شیرینی بود. در این کتاب میبینید که گرگ هفلی هنوز بیعرضه است و یکی باید این را به پدرش بگوید. پدر سعی میکند که یک کم به گرگ سخت بگیرد و با ورزش و کارهای مردانه او را درست کند. و گرگ همه تمرینها را انجام میدهد اما پدر تصمیم میگیرد گرگ را به سربازی بفرستد.»
سه ماه تابستان برای من اصولا حالگیری است
جلد چهارم کتاب دربرگیرنده خاطرات تابستان است و «روزهای سخت» نام دارد. بچه لاغر میگوید: «سه ماه تابستان برای من اصولا سه ماه حالگیری است. چون هوا خوب است و همه انتظار دارند تو همش بیرون باشی «بالا پایین بپری» و خلاصه از این جور کارها انجام دهی و اگر هر دقیقه بیرون نروی مردم فکر میکنند یک چیزی است میشود و این یک حقیقت است که من از خیلی آدمهایی که به خانه چسبیدهاند بیشتر بیرون میروم. هر چند من دوست دارم تابستان همهاش جلوی تلویزیون باشم چراغها را خاموش کنم پردهها را بکشم و بازی ویدئویی انجام دهم متاسفانه مادرم مثل من فکر نمیکند.
تعطیلات تابستانی است و هوا هم خیلی خوب است. هم بچهها یک تفریحی برای خودشان دست و پا کردهاند ولی گرگ هفلی کجاست؟ او در اتاقی که پردههایش را کیپ تا کیپ کشیدهاند نشسته و بازی ویدئویی را انجام میدهد. گرگ هفلی دوست دارد در خانه باشد در خیالات خودش زندگی میکند. بدون مسئولیت بدون قانون و مقررات ولی مادرش برای او برنامه دیگر در نظر دارد. مادر فکر میکند یک تابستان خوب تابستانی است که همه اعضای خانواده با هم باشند. نظر کی برنده میشود؟ یا یک اتفاق جدیدی همه چیز را در خانواده هفلی تغییر میدهد؟
گرگ هفلی با یک مهمانی به دردسر میافتد
جلد پنجم کتاب بازگوکننده «حقیقت تلخ» است که داستانش از پنجشنبه ماه سپتامبر آغاز میشود. گرگ هفلی دوست داشت زود بزرگ شود ولی بزرگ شدن یکجور حالگیری نیست؟ گرگ در این کتاب با یک مهمانی به دردسر میافتد مجبور میشود همه کارها را خودش انجام دهد همه تغییرات عجیب و غریب با هم میآیند. حالا فکر کنید که نزدیکترین دوستش رولی هم در کنارش نیست. آیا گرگ میتواند خودش به تنهایی از پس این مشکلات بربیاید؟ یا مجبور میشود که با حقیقت تلخی روبهرو میشود.
تقریبا دو هفته و نیم از وقتی که من و دوست قبلیام رولی جفرسون آن جنگ بزرگ را راه انداختیم میگذرد اگر راستش را بخواهید من فکر میکردم او بالاخره پیش من برمیگردد. ولی خب به خاطر بعضی چیزها این اتفاق نیفتاد. البته من کمتر به این مساله فکر میکنم چون تا چند روز دیگر مدرسهها باز میشود و اگر دوباره دوست شویم همه چیزها به هم میریزد. اما این طوری هر دوی ما نمیتوانیم کلی کار انجام دهیم و وقت همدیگر را تلف نمیکنیم. حالا آن دوستی به تاریخ پیوسته است و من به دنبال یک دوست جدید هستم. مشکل اینجاست که من همیشه با دوستم بودم و حالا هیچ کس را ندارم جایش را پر کند.
میترا لبافی، مترجم این مجموعه کتابها، از خبرنگاران صدا و سیما است که در کنار حرفه خود به کار نویسندگی و ترجمه میپردازد. او از سال ۱۳۷۲ کار نویسندگی را در مطبوعات شروع کرد و از سال ۱۳۸۲ با ترجمه مجموعه فسقلیها، (انتشارات قدیانی) وارد دنیای کتاب شد. پنج جلد مجموعه دفترچه خاطرات یک بچه لاغر، برس جادویی و کتاب از گیرنده تا فرستنده (مجموعه گزارشهای پخش شده در خبر بیست و سی) از جمله فعالیتهای او در حوزه ترجمه و تالیف است.
نویسندهای که کتابش سر از پرده سینما درآورد
جف کینی، متولد 19 فوریه 1971، طراح بازی، کاریکاتوریست، تهیه کننده و نویسنده کتابهای بسیار معروف «دفترچه خاطرات یک بچه لاغر» است. او طراح یک سایت آموزشی تفریحی کودکان هم هست و البته در یکی از قسمتهای فیلمی سینمایی که بر اساس کتاب «قانونهای رودریک» از مجموعه دفترچه خاطرات یک بچه لاغر ساخته شده، ایفای نقش کرده است.
کودکی این نویسنده در مریلیند و واشنگتن گذشت. او در اوایل دهه نود در دانشگاه مریلند تحصیل کرد و در همین جا بود که اولین کاریکاتورهایش را برای مطبوعات طراحی کرد. او هم اکنون به صورت تمام وقت و شبانهروزی، به عنوان یک نویسنده و طراح بازیهای اینترنتی فعالیت میکند. تا کنون 42 میلیون نسخه از کتاب دفترچه خاطرات یک بچه لاغر او در سراسر جهان منتشر شده است. این شهرت سبب شد که کتاب، سر از پرده سینما درآورد و فیلمی براساس آن ساخته شود.
این فیلم در سال 2099 ساخته شد. هم اکنون پنج عنوان از کتابهای دفترچه خاطرات یک بچه لاغر منتشر شده است که یکی از آنها به عنوان دفترچه یادداشت است و کودکان میتوانند خود از طریق آن تمرین نویسندگی کنند. این کتاب برای اولین بار در پاورقی روزنامه نیویورک تایمز منتشر شد و البته چیزی نگذشت که به عنوان پرفروشترین و محبوبترین کتاب همین روزنامه شناخته شد. محبوبیت و شهرت این کتاب سبب شده است تا مجله تایم، جف کینی را در فهرست صد انسان تاثیرگذار جهان بگنجاند.
نظر شما