برگزیده جایزه ادبی «واو» در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
داستانهایی که این روزها میخوانم گیرایی خاصی برایم ندارند
داستانهایی عموما یک شکل و یک فرم چه از نظر ساختار، اندیشه و حتی زبان. داستانهایی که انگار از روی هم کپی پیست شده، به همین دلیل ذهن خواننده عجول و بیرحم این زمانه را که انواع و اقسام سرگرمیها به کمینش نشستهاند، در گیر نمیکند؛
نویسنده «گانگستری از دیار حافظ» در ادامه افزود: اگر داستان را چند مدت دیگر پیش روی مخاطب بگذاری نمیداند از کیست؟ جریانش چیست؟ اصلا این را خوانده است یا نه؟ داستانهایی عموما یک شکل و یک فرم (عموما رئال)، فاقد جهانبینی شاخص و درگیر کننده (آن جوری که ذهن مخاطب را قلقلک دهد) فاقد تخیل ناب و آفرینشگری هنری، (از آن نوعی که دربست متعلق به نویسنده بوده و در کار دیگری نمونه و شبیه آن دیده نشود) فاقد تجربه زیسته نویسنده یا به هر حال ملموس بودن آن برای نویسنده و آشنا بودن نویسنده از نزدیک با تم و موضوع مورد بحث داستان.
قاسم شکری بیان کرد: من به اینطور داستانها، داستانهای کاغذی میگویم. داستانهایی که عموما دارای موضوع یکسان و شاید بتوان گفت شبیه به هم هستند و بیشتر در فضای خانه، آشپزخانه و اداره میگذرند و نویسنده زحمت قرار دادن کارآکتر و شخصیت داستان را در فضاهای جدید و کمتر دیده شده به خودش نداده و باری به هر جهت از یک جایی شروع کرده، بدون هیچ هدف خاص و متمایزی، یکی دو بحث پیش پا افتاده حقنه کرده توی دهان شخصیتها، یکی دو بگو مگوی ساده به عنوان دیالوگ آورده، چند خطی آه و ناله فلسفی چاشنی کار کرده، بد و بیراهی به ناف روزگار بسته، عاشقیتی حال به هم زن در اواسط داستان، مرگی نابههنگام در آخر کار و در آخر چه چیزی گیر مخاطب آمده؟ از دست دادن چند ساعتی وقت و دیگر هیچ.
نویسنده «عروس آب» مطرح کرد: همه اینها را گفتم که بگویم تمام تلاش من در عرصه داستان این است که به ورطه آفرینش و خلق چنین آثاری نیفتم. گرچه میدانم چنین آثاری اقبال بیشتری برای جذب مخاطب دارند، اما باید پرسید به چه قیمتی؟ دنیای داستانی من دنیای وهم و جادوست. نوشتن برای من آغاز یک سفر است. یک سفر دور و دراز. سفری پر از دیو، جن و غول چراغ جادو! سفری همراه با پریزادگانی که گیسوهای شبق رنگشان زمین را فرش میکند. سفری که بر هر کوره راهش دوالپایی چمباتمه زده و منتظر تا بر گردهام بنشیند. من مسافرم! مسافر شهر جادو. گاه در دهان ماهیام، گاه در بن چاه. گاه مرده زنده میکنم، گاه رود میشکافم. گاه چونان دیوی شاخ بر سر دارم، گاه بر شانههایم بال! گاه عجوزهام با نفرینی گیرا ورد زبانم. سنگ میکنم هر آنچه از زاد و تور آدمی پیش رویم. و گاه جنزادی خفته در ترازو، آتش به اندامم، میسوزم تا به زخم ناف!
این نویسنده در پایان گفت: همه این ویژگیها و خصایصی که گفتم شاید باعث شده در مدت این هفده-هجده سالی که مینویسم کتابهایم در رده آثار متفاوت قرار بگیرد. به هر حال حس خوشایندی است انتخاب شدن، آن هم به عنوان نویسنده متفاوت. باید گفت وجود چنین جوایزی در رویکرد مخاطب بیتاثیر نیست اما نه آن چنانی که در فروش اثر قابل ملاحظه و محسوس باشد. معمولا آثار متفاوت چندان توفیقی در جذب مخاطب پیدا نمیکنند.
نظرات