سه‌شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۴
انسانی زیاده انسانی

محمد میلانی به مناسبت درگذشت مجید مددی یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است. به گفته وی، او اعتقاد مبنایی بر اصالت علوم انسانی داشت و بزرگترین وحشتش از بازاری شدن فلسفه و ادبیات بود که در کمال تأسف این روزها این بازاری شدن را با گوشت و پوست و استخوانش احساس می‌کرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- محمد میلانی: سال‌های آشنایی‌ام با مرحوم مجید مددی سال‌های عجیب و پرمخاطره‌ای بود. شاید به همین دلیل باشد که هیچگاه نمی‌توانم رفتنش را باور کنم. هنوز هم شک ندارم که در آن اتاق آرام و مملو از کتابش نشسته و مشغول کار است. هیچ چیزی را به اندازه خلوت کتابخانه و مطالعه دوست نداشت. ساعت‌های متمادی می‌نشست و می‌خواند و می‌نوشت.

از همان روزهای اول که دیدمش پرکار بود. دوستی ما به سال 86 برمی‌گردد. با هم مراودات متعددی داشتیم و بنای دوستی‌مان همین مراودات فلسفی و آموختن اصول و فنون ترجمه از محضرش بود. زمانی که کتاب مارکسیسم و اخلاق اثر شهیر یوجین کامنکا را ترجمه کرده بود و از برای گرفتن مصاحبه در خصوص این کتاب باهم به گفت و گو نشستیم بعد از مدتی بحث بین‌مان بالا گرفت و عملاً کار به جاهای باریک کشید البته نه در برخورد فیزیکی و ادب، بلکه در بحث پیرامون مارکس و مارکسیسم. دلخوری دو جانبه پیدا شد. بنابود مصاحبه را پیش از انتشار برایش بفرستم. قبل از این کار درست فردای آن روز تماس گرفت و گفت: می‌خواهم ببینمت. بیا به منزل ما! آنچنان خوش دل و بزرگوار بود که با دیدارش همه مباحثات داد و بیدادهای شب قبلش به فراموشی سپرده شد و خنده میان‌مان حاکم شد. دوستی ما اینچنین بود و اینچنین قوام گرفت.

در نکته‌یابی و تحلیل و تجزیه مطالب نمونه نداشت. عجیب بود که او را به عنوان مترجم توانای آثار فلسفی می‌شناسند. اما من او را علاوه بر همه این موارد ادیبی حاذق، متکملی درخورتوجه، طنازی که اشعارش طنز عجیب و تلخی را حمل می‌کرد و تحلیل‌گر سیاسی اجتماعی بسیار می‌دیدم و می‌دانم. آنچنان ذهن طبقه‌بندی شده و منسجمی داشت که وقتی به بحث و گفت و گو می‌نشستیم، اوایل تصور می‌کردم او پیش از برگزاری جلسه دقیقا بر روی موضوع طرح شده مطالعه داشته است. در صورتیکه که بار مطالعه و تحقیق در سال‌های متمادی این قدرت را به او داده بود. بسیار نیکو سخن می‌گفت و خطابه می‌کرد. در انتخاب و گزینش کلمات بسیار وسواس به خرج می‌داد.

زمستان سال 88 تقریبا سه ماه به خدمتش می‌رسیدم و روی کتاب علم و ایدئولوژی یکی از ارزشمندترین آثار ترجمه شده توسط وی از لویی آلتوسر کار کردیم. از من خواسته بود تا در گزینش کلمات همراهیش کنم و ویرایش برخی از بخش‌ها را دوباره از سربگیرم. تکلیف کتاب مشخص کرده و بنا بود به انتشارات نیلوفر بسپارد. می‌گفت اگر به زیر چاپ برود دیگر نمی ‌‌وانم خطاهایم را تصحیح کنم. چرا که به شدت از ترجمه و کپی برداری‌های پیش از این اثر از آثار آلتوسر توسط دیگر مترجمان دلخور و ناراحت بود.

همین تعهدش به کار و احترام بسیار زیادی که برای خواننده قایل بود به نظرم از او شخصیتی ارزشمند و مثالی می‌تواند بسازد. شخصیت مترجم و فرهنگی که اگرچه با درآمد فروش آثارش بخشی از امرار معاش‌اش را تأمین می‌کرد اما هرگز اصالت و کیفیت و صحت گفتار را فدای پول نمی‌کرد. به عینه شاهد بودم که دفعاتی مانند همه بزرگان و شرافتمندان روزگار در مضیقه مالی بود اما هرگز دست به چنین کاری نزد. حتی حاضر نشد کارهای بسیار راحت و آسانی که درکمترین زمان ممکن می‌توانست ترجمه کند و عایدی خوبی هم برایش داشته باشد و در عین حال نامی هم از او برده نشود را به شدت پس زد.

کج خلقی‌ها و عصبانی شدن‌هایش اگرچه به مزاج برخی خوشایند نبود اما عین حقیقت زمانه بود. تأسف شدیدی از تزویرها و نابکار بودن برخی از اساتید دانشکده‌های علوم‌انسانی و مراکز تحقیقاتی و روشنفکرانی می‌خورد. چراکه می‌دید برخی چطور تعهد و وجدان اجتماعی را آشکارا پنهان می‌کردند و چطور در حق دیگر محققان و مترجمان و اساتید خیانت‌های غیرقابل جبرانی می‌کردند.

شاید اصرار شدید برخی از مجامع روشنفکری متوهم بر بایکوت و نادیده انگاشتنش از این روی بود. چرا که بدون هیچ اغماز و تعارفی ایرادات‌شان را می‌گفت. خیلی اوقات او و رفتارش آدم را یاد جالینوس می‌انداخت که فانوس به دست در شهر می‌گشت از دیو و دد ملول و انسانش آرزو بود. این خصلت او را در رفتار معدود متعهدان باقی مانده از نسلش می‌توان دید و در انتخاب آثاری که ترجمه می‌کرد به شدت وسواس داشت.

به جرأت می‌توانم بگویم در پس هر کتاب ترجمه شده‌ای که از او به یادگار مانده بیش از ده‌ها مجلد کتاب همسو رویت می‌شود که او آنها را به دقت می‌خواند تا در ترجمه اثر اصلی ذره‌ای خطا و قصور نداشته باشد. یک بار از او پرسیدم که شما کتاب‌های متعددی را می‌خوانید تا یک کتاب را ترجمه کنید اما هیچ وقت برای ترجمه آن آثار خوانده شده اهتمامی نمی‌کنید؛ چرا؟ پاسخ داد که خودم را همیشه دانشجو و آموزنده می‌دانم. اگر بنای کارم این باشد؛ پس اخلاقی نیست دانشجو هرآنچه را که می‌خواند به عنوان کار قابل عرضه به بازار کتاب ببیند.

از این روی است که از مددی فقط کارهای شاخص و ارزشمند در ترجمه به یادگار مانده است. کارهایی که سرآغاز ورود محققان و علاقه‌مندان آثار فلسفی و ادبی به مباحث جدیدی هستند. مددی اگرچه ادعایی نداشت اما منتقد ادبی بسیار برجسته‌ای بود. بسیاری از کسانی که در کلاس‌های او حاضر می‌شدند اگر صاحب بصیرت ادبی بودند خوب متوجه می‌شدند که چه رهیافت‌های ارزشمندی در این بخش از ادبیات جهانی دارد. هرکسی جای او بود و چنین اشراف درخور توجهی داشت از زیرزمین منزلش گرفته تا موسسات رنگ و بارنگ شهر کلاس و دوره و سخنرانی برگزار می‌کرد و از میدان تجریش تا میدان راه‌آهن پوستر فراخوان و ثبت نام در دوره کلاس‌هایش را بر در و دیوار می‌چسباند. اما او اعتقاد مبنایی بر اصالت علوم انسانی داشت و بزرگترین وحشتش از بازاری شدن فلسفه و ادبیات بود که در کمال تأسف این روزها این بازاری شدن را با گوشت و پوست و استخوانش احساس می‌کرد.



باید اعتراف کنم که وقتی از بنده سئوال می‌کرد که هم‌اکنون به چه کاری مشغول هستم ترس عجیبی داشتم که مبادا مورد عتاب استاد قرار بگیرم و از این رو همیشه دست‌کم برای پاسخ درست دادن به شخص مجید مددی سعی کردم که از ترجمه‌های هفت رنگ روزگار تهی از مایه برحذر باشم. اعتراف دیگری باید بکنم و در خصوص اشراف مثال زدنیش بر نقد ادبی باید بگویم که طریق نقادی او در مواجه با آثار ادبی کمک زیادی در مواجه‌ با رویکردم به امور ادبی و هنری و نقادی آثار بر مبنای نقادی کانتی و طریقت شناخت شناسی او گذاشت و به شدت مدیون او هستم.

بنا داشت خاطرات متعددی را از زندگی پر فراز و نشیبش در مقدمه کتاب علم و ایدئولويی بازگو کند. اما بسیاری از آنها را بیان نکرد. وقتی علتش را جویا شدم،‌ با لبخندی عمیق گفت: برخی خاطرات برای من و شاید هم برای نسل‌های من ارزش داشتند. می‌ترسم که بیان کنم و نسل جدید نتوانند ارتباط با آن برقرار کنند. امروز که سطحی نگری در فضای فکری جامعه را می‌بینم بسیار با او هم عقیده می‌شوم. نسل ما هیچ وقت نمی‌تواند تصور کند کسی چون مجید مددی از سر فقر و برای کسب تحصیل راه تهران تا منچستر را با پای پیاده و کمترین امکانات موجود طی کرده باشد. سفری که بیش از یک ماه به طول انجامیده بود و برای تهیه بلیط قطار یا کرایه اتوبوس برای طی مسیرهای متعدد مجبور شده بود در کشورهای مسیر راه، کارگری کند تا در نهایت به لندن و منچستر برسد. اما همین انسان سختی کشیده از سوی دوستان باقیمانده‌اش در منچستر و همسایگانش در آن روزها، از جمله شریف‌ترین و نجیب‌ترین مهاجرانی بود که تا آن روز دیده بودند.

نسل من هیچ وقت نمی‌تواند حتی تصور کند که کسی همچون او با یک قرص نان و مقداری کالباس و پنیر تا چند روز می‌تواند هم زندگی کند هر روز کار کند، مطالعات طولانی مستمر داشته باشد و درعین حال همیشه شیک پوش و محترم سر کلاس‌های درس حاضر شود. بیان خاطرات متعدد او از مبارزاتش در 28 مرداد ماه بر علیه ظلم و سرکوب نظام شاهنشاهی سکوت تلخی را در فضا حاکم می‌کرد. وقایعی که بر سرش رفته بود بلاشک از او چهره مبارز و نادری را در تاریخ معاصر ایران می‌سازد. این بخشی از زندگی عجیب او است که میزان شکنجه‌ها و تألماتش در آن روزها و کتک‌ها و شکنجه‌هایش از عناصر ساواک و شهربانی یا به قول خودش البته به طنز «جنی‌ها» از او می‌توانست چهره‌ای شهره و آشنا با هر رسانه‌ و محفل سخنرانی و میتینگ‌های صد من یه غاز بسازد،‌ اما چون شرافت را بر هر مبارز سیاسی و اعتقادی از اوجب واجبات می‌دانست،‌ هیچگاه اسیر و طعمه نشریات زرد و زرد اندیشان نشد.

در اوج دلمشغولی‌های فلسفی و کار روی ترجمه‌هایش، استقلال عجیبی در انجام امور فردی و شخصی‌اش داشت. طی روز کارهای متعدد و زیادی انجام می‌داد. به همان اندازه که دقت و جدیت برای مطالعه در کتابخانه داشت، به همان مقدار نیز سعی می‌کرد همیشه راه منزل تا کتابخانه فرهنگستان هنر را در مسیر و رفت و برگشت پیاده تردد کند. شب‌ها نیز به پیاده‌روی علاقه داشت. اغلب باغبان‌های پارک ساعی چهره شریف پیرمردی را هیچ وقت از یاد نمی‌برند که با چه شور و هیجان و اشتیاقی از آنها در مورد رفتار و خاصیت گیاهان می‌پرسد و دقایقی چند به نظاره گل‌ها و گیاهان وقت صرف می‌کند و از این شعور بیدار طبیعت انرژی می‌گیرد. بسیار کم غذا و درعین حال از مواد غذایی سالم بهره می‌برد. همیشه برای سلامتی دوستان جوانش توصیه‌های ارزشمندی داشت. می‌گفت اگر بنای تفکر و کار فکری را دارید در صیانت از وجود خود موظف هستید و از خوردن بسیاری از مواد ناموزون غذایی باید برحذرباشید.  

مجید مددی را آخرین بار زمستان سال گذشته زمانی که در برنامه سیم و زر رادیو سراسری حاضر شده بودم؛ دیدم. ایشان را هم دعوت کرده بودند. طبق معمول همیشه گله از بی‌وفایی‌ام کرد و قول دادم که به دیدنش بروم. اما این ملاقات صرفاً به چند تماس با او خلاصه شد. تا شب گذشته خبر رفتنش را دادند هنوز ملاقاتی به او بدهکارم و شاید از این روی است که مرگش را باور نمی‌کنم.

جامعه فکری ما مدام چهره‌های ارزشمند و نادر در فکر و فرهنگ را از دست می‌دهد و در کمال تأسف جایگزین‌هایی به حق و ارزشمند نمی‌زاید. درد رفتن مددی‌ها و امثال ایشان وقتی با چنین واقعیتی در کنار هم گذارده می‌شوند تازه می‌فهمیم که درچه شرایط ناموزونی قرارگرفته‌ایم. شرایطی که به حق زیبنده تمدن و فرهنگ غنی ایرانی نیست و بهره بردن از بزرگان این قوم باید از واجبات ما باشد. بگذریم که روزگار آنچنان کارها و دلمشغولی‌های کاذب می‌آفریند تا آدمی از کارهای اصلی و مهم باز ماند. اما دکتر مجید مددی کسی بود که برای ارتباط با دوستان و اطرافیانش وقت می‌گذاشت و از این روی و به انضمام همه خصلت‌های ارزشمند و خاص دیگرش انسانی زیاده انسانی بود. روحش شاد و نام و یادش همیشه در قلب‌های دوستدارانش ماندگار باد. آمین.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها