شارلوت گری، مورخ، توضیح میدهد که رسانههای اجتماعی چگونه نفس تازهای به این ژانر ادبی باارزش دمیدهاند.
جدای از جزئیات تعجببرانگیز درباره عادات شخصی جانسون و دستاوردهای سیاسیاش، مضمون بزرگتری از کارو میبینیم. به بیان خودش: «من همیشه میخواستم از زندگی یک مرد برای سنجش قدرت سیاسی استفاده کنم، زیرا دموکراسی زندگی ما را شکل میدهد.»
شاید کارو دنیای بیوگرافی امروز را تحت سلطه خود در آورده باشد؛ پنج جلد و چندین هزار صفحه درباره جانسون که پروسه نشر آن نزدیک به سه دهه به طول انجامید.
پیشبینی من این است که صنعت بیوگرافی در ربع قرنی دیگر شکوفا خواهد شد. برای دمیدن زندگی به بیوگرافی، جانشینان کارو همان منابعی که او برای برملا کردن داشت را نخواهند داشت. آنها به تولید خشتهای ادبی ادامه میدهند زیرا کنجکاوی درباره زندگیهای بزرگ حسی سیریناپذیر است. نویسندهها برای انتشار آثارشان به نشرهای دانشگاهی اعتماد میکنند، و به برنامههای تد تاک و یک همسر بخشنده برای تامین مالی. در همین حال تکنولوژی این بیوگرافیهای سنتی را تقویت میکند. من همین حالا هم از لینک وبسایتهایی که در میان یک مشت عنوان غیرداستانی در کتابخوان الکترونیکم هست لذت میبرم. وقتی بیوگرافیهای آینده از مثلا لئونارد کوهن را دانلود میکنید، با یک ضربه انگشت قادر خواهید بود ورژن کنسرتی «هلهلویا» را هم ببینید.
بسیاری از بیوگرافینویسانِ آینده انتشارات کاغذی را نادیده خواهند گرفت. سال گذشته یک پادکست ۶ قسمتی در اسپاتیفای قرار گرفت: «غول: زندگی و مرگ کریس لایتی». داستان مردی که بسیاری از ستارگان امروزی هیپ هاپ را به عرصه ظهور رساند. این پادکست همچنین تکامل این ژانر را از یک موسیقی خیابانی به یک حرفه پولساز نشان داده و این کار را بیشتر از طریق مصاحبه با چهرههای کلیدی انجام میدهد. سارا لارسون در نیویورکر «غول» را یک قدم بزرگ در تکامل ظهور ژانر پادکستهای داستانی بیوگرافی توصیف میکند.
حتا در رسانههای گروهی جدید، چالش نوشتن درباره موضوعات معاصر برای نویسندگان در پشت خودنگارههایی که استادانه در شبکههای اجتماعی گرد هم میآیند، وجود دارد. سورن کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی مینویسد: «زندگی باید رو به جلو زندگی شود، اما تنها رو به عقب میتواند فهمیده شود.» داستانی که به طور روزمره نادیده گرفته میشود، میتواند از عکسها، پستها و کامنتهای دوستان درباره آن موضوع در طول زندگی ساخته شود.
همچنین انتظار دارم که بیوگرافینویسان آینده به طور فزایندهای دلمشغولیهای عصر حاضر را در بازسازی زندگیهای گذشته بگنجانند تا شکاف بین گذشته و حال را کوچکتر کنند. مایا یازانوف، مورخ، به تازگی «تماشای سپیدهدم: جوزف کنراد در کل دنیا» را منتشر کرد که در آن کنراد رماننویس را که در ۱۸۵۷ متولد شده، به شکل تازهای در میآورد، نه به عنوان جانشین چارلز دیکنز، چیزی که در تمام طول زندگیاش دیده شده، بلکه به عنوان یک نویسنده جهانی که در سال ۲۰۱۸ گرامی داشته میشود.
انتظار دارم که در این دورانِ اخبار کذب و تردیدهای پستمدرنیست، بیوگرافینویسان بیشتری را ببینم که پرده دانای کل را میاندازند و خودشان را در صفحه میگذارند. بله، منظورم منِ عریان است.
بیوگرافی یک دانش عینی نیست؛ جهتگیریها و علایق نویسنده در داستانی که شکل میدهد به هم تابیده میشود. خواننده یاد گرفته که بپرسد «چرا باید به تو اعتماد کنم؟» اکنون بیشتر از هر وقت دیگری بیوگرافینویسان نیاز دارند که خواننده را متقاعد کنند که در ساخت یک داستان از بین موضوعات تو در تو، احساسات منحصر به فردشان، آنها را به نزدیکترین حالت ممکن به یک نسخه قابل قبول و باورپذیر از زندگی رسانده است.
نظر شما