علیرضا ساعتی از مولفان و مترجمان جوان فلسفه است که به تازگی با کتابی با عنوان «هانری کربن: ردپای گمشده تفکر ایرانشهری» به بازار کتاب آمده است. به همین بهانه با وی گفتوگویی داشتهایم که مشروح آن را میخوانید:
ضرورت تالیف این اثر در چه بوده است؟
ضرورت تألیف این اثر را میتوان از دو حیث ردیابی کرد. نخستین جهت حیث کلی است که به ضرورت توجه به جزء جزء فلسفه باز میگردد و نظر به اهمیت کربن و نسبتی که با فلسفه اسلامی برقرار کرده صاحب نظریهای خاص خود است، بسیار سزاوار توجه و از نظر انجام کار آکادمیک است. اما دومین جهت از نظر حیثی اختصاصی و ویژه است که به وضعیت فلسفه اسلامی و جایگاه آن بالاخص در ایران امروز و هم در نسبت با نظام دانشگاهی همین رشته در غرب میپردازد. نخستین جهت که مشخص است و بنیاد کار دانشگاهی فلسفی است، اما این جهت دوم است که در ارتباط با آن اگر به کارهای خود کربن نگاه کنیم و اینکه چگونه زبان (منظورم زبان ابزاری نیست) دنیا را به خوبی میدانست و ملاصدرا و فلسفه اسلامی را معرفی دوباره کرد، در مییابیم که تا چه حد توجه به کربن میتواند برای ما شایان اهمیت باشد. این توجه مایه همان احیایی است که برای خود کربن نیز در وهله نخست اهمیت قرار دارد.
کربن در فلسفه اسلامی چقدر جدی کار کرده است؟
تا آنجا که به ایران ما و نسبت امروزش با فلسفه مربوط میشود اما، باید به نکات دیگری اشاره کرد که اگر آنها را از حیث آسیب شناسانه در نظر گیریم خواهیم دید که کربن تا چه حد جدی کار کرده است و همین امر دلایل ضرورت مجددا توجه به او را فراهم میآورد. کسانی در فلسفه امروز ما هستند که از ارسطو تا ملاصدرا، از کلام خواجه توسی تا کانت و از نظریه آموزش و پرورش تا کارگاه ترجمه و دیگر تقسیمبندیهایی از این دست بی محابا کار میکنند، نظر میدهند و حتی افراد زیادی اعم از مشغول در علوم انسانی و یا علوم و شاخههای فنی را به مثابه اصحابی به دنبال خود راه میاندازند و بر همه این فعالیت عریض و طویل بی مطالعه خود، نام فلسفه میگذارند. یا حتی بسیار اتفاق میافتد که کاملاً بدون زمینه خاصی دست به ساختن و ارائه نظریهای میزنند که هیچ متن خوانی در ارتباط با آن صورت نگرفته و باز همه سوء استفادهها زیر نام پر افتخار فلسفه صورت میگیرد که تا بخواهد درگیری یک فکر اجتماعی را از خود خلاص کند دههها رفته و عملا مقدمات فروپاشی یک تفکر فراهم آمده است.
در بین همین گروه مورد اشاره پاراگراف بالا هستند افرادی که متن کربن را خوانده و به عنوان کسی که خود را وقف فلسفه اسلامی و سنت مکتوب آن کرده را یا جاسوس یا کاریکاتور میخوانند، تا ضعف خود را با این خوانش لاپوشانی کنند. بدین جهات من توجه به کربن در قالب یک کتاب که وظیفهاش ترسیم وضعیت فکری ـ فلسفی یک فیلسوف دقیق باشد را ضروری دیدم. اما اگر یک وجه دیگر مسئله را بخواهم برجسته کنم با تمرکز بر روی خود کربن باید گفت که وی جزو معدود کسانی است که فلسفه اسلامی را از ساختار مفهومی صرف آن خارج ساخت، توجه به ایران را در مرکز اهمیت قرار داد و با پایبندی به متون اصیل فلسفه اسلامی با روشی منسجم به فعالیت در زمینه فلسفه ایرانی ـ اسلامی پرداخت. دنبال کردن راهی که کربن رفته، مشخصه فکری ـ روشی کربن و ماحصلی که ما از نوشتههای کربن بالاخص در کتابی همچون تاریخ فلسفه اسلامی او – که اساتید بسیاری بی آنکه حرف آنرا به میان آورند تحت تأثیر آن هستند – داریم، از اصلیترین نکاتی است که بنیاد ضرورت توجه به کربن را فراهم میآورد. کربن کسی است که چند دهه پیش، اینکه فلسفه اسلامی از متن خود جدا شده را رصد کرده و در صدد احیای دوباره است.
کربن در تاریخاندیشه ایرانی دارای جایگاهی است که به راحتی تن به صورت بندی نمیدهد. داوریهای کاملا متفاوت و بعضاً متضاد اصلیترین دلیل این امر است. اما چند نکته محرز است که به نظر من با توجه به آنها میتوان درباره جایگاه کربن و اختصاصاً دینی که ما ایرانیها به او داریم به جمعبندی رسید.
کربن یک غربی است که سوی ایران میآید و ایران را «وطن معنوی» خود میداند. توجه به ایران به این شکل در سالهایی که کربن دغدغه ایران را داشته نه نزد روحانیون و نه قشر روشنفکر ایران هرگز دیده نمیشود! نوشتههای کربن در ابعاد کاملا وسیع اما موشکافانهای نشان میدهد که او در جزئیترین سنن عقلانی ایرانی وارد شده و با تفسیری خاص از عهده آنها بر آمده است: توجه بسیار زیاد به اسماعیلیه، نظریه عالم خیال، اهمیت سنن رمزی، نظریه تأویل، نظریه احیاء، عدم مفهومی صرف بودن فلسفه در قالب مقدمه چینی و نتیجه گیری که بعضا در زمان متأخر، مثلا ملاصدرا را در معاد و حرکت جوهری صرفا بر اساس مقدمه چینی و نتیجهگیری میفهمند که باید گفت رهیافت کربن به فلسفه اسلامی درست در مقابل این نگاه است.
مولفهای اصلی در حیات فلسفی کربن چیست؟
حیات فلسفی کربن از یکسو به محتوای غربی فکر او در آغاز باز میگردد که این بخش به زمانی برمیگردد که کربن در غرب است، الهیات ادیان میخواند و فلسفه، به مرز آلمان میرود تا با هایدگر ملاقات کند و کلا اینکه به خوبی با سنن غربی آشنا است. بخش دیگر اما به آشنایی او با سهروردی، ملاصدرا و سایر حکمای الهی ایران باز میگردد که به قول خودش از این پس دیگر او را حاجتی بر آن سوی مرز رفتن در غرب نیست! مؤلفههای حیات فلسفی کربن دیگر در این زمین است که رقم میخورد و او به جد درگیر سنن باطنی فکر ایرانی میگردد. فکری که نهایت آن به اهمیت امام و تشیع در کامل ترین معنای آن ختم میشود.
تا آنجا که به مکتوبات هم مربوط میشود، نیم بیشتری از حیات فلسفی کربن به تصحیح و ترجمه و نگارش آثار و آثاری درباره حکمای ایران مربوط میشود که نتیجه آن باز اسلام ایرانی است: اسلامی که با رویکرد مزدائیان تبدیل به تفسیری خاص ـ متفاوت از اسلام نزد اعراب و دیگر مسلمانان شد و در ساحت فکر شیعی زنده ماند. عناصر این جریان در حقیقت حیات فلسفی کربن را تشکیل میدهند: ابن سینا و اسماعیلیه، ابن عربی و ملاصدرا، شیعه و شیخیه. کربن در حقیقت خود را مورخ الهیات و ادیان میداند، اما درگیری این عناصر حاضر در زندگی او نشان میدهد که ما نه با یک مورخ و نه حتی با یک روشنفکر روبهروییم. وقتی کربن خود را در دامن ایران و چشمه خروشان آن میاندازد مادامی که تا پایان عمر درون آن است ـ بی آنکه بخواهم قضاوتی جنجالی بکنم، معتقدم که این دوام از کربن تصویر یک فیلسوف را ارائه میدهد.
علاقه هانری کربن به سهرودی به کجا بر میگردد؟
پیگیری ریشههای علاقه کربن به سهروردی و سهروردی پژوهی کربن از اهمیت بسزایی برخوردار است و از مجاری گوناگون میتوان به آن پاسخ داد. بهترین مجرا برای پاسخ به این پرسش خود کربن است. او در مقدمهای که بر المشاعر ملاصدرا به فرانسه نوشته و توسط جناب دکتر مجتهدی به فارسی ترجمه شده است میگوید در سپتامبر 1945 که برای اولین بار به ایران آمد، چند سالی بوده که در ترکیه مشغول تهیه قسمتی از نوشتههای سهروردی بوده است. سهروردی کسی است که به قول کربن دست او را گرفته و به ایران آورده است. از آنجا که سهروردی و ایران برای کربن نسبتی همسو، اما دو طرفه دارند، دنبال کردن اینکه علاقه هانری کربن به سهروردی به کجا باز میگردد میتواند به هر دو سوی نسبت فوق باز گردد.
کربن همیشه در مسیحیت به دنبال نوری بوده که بتواند مرکز ثقلاندیشه او قرار گیرد. تحصل گرایی غربی، اصالت تاریخ و گوشتمندی خدا در مسیح و شکلگیری تاریخ غربی بر این مبنا به نظر میرسد اندیشه کربن در آن شاخه را با موانعی مواجه میکرده است. ایران برای شرقشناسی چون کربن میبایست همیشه در مرکز فکر او بوده باشد و اگر دقتی در تاریخ ایران بیندازیم سهروردی تنها کسی است که نزد او ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام یکجا به یکدیگر گره میخورند و این بهم رسیدن دمیدن حیات دوباره به ایران و فکر ایرانی است. این مورد و شاخصه میتواند یکی از اصلیترین سائقههای کربن برای به سراغ سهروردی رفتن باشد.
در کتاب چگونه بین تفکر اشراقی واندیشه ایرانشهری نسبتی برقرار شده است؟
نسبت بین تفکر اشراقی و اندیشه ایرانشهری بر محمل ایران باستان استوار گشته و فرشته شناسی ایران باستان، انسان اشراقی و نور محوری حاضر در تفکر مزدایی ـ اوستایی ایران نقطه ایستایی این نسبت را فراهم آورده است. در ایران مزدایی زمینی به مثابه خاک ایران لحاظ شده است که از جنس «زمینی دیگر» است که خورشید بر آن شعاع افشانیده و این تشعشع آن قدر قوی است که به قول کربن تصویری از ارض را ارائه میدهد که در حقیقت تصویر نفس است و نفوذ آن در معرفت، نفس شناسی ای کاملا اشراقی را برساخته که انسان ایرانی، حکما و متصوفه ایرانی نیز تحت قدرت معنوی آن بوده، شکل گرفته و در قالب حکمت زروانی بروز یافته است.
منابعی که در ارتباط با ایران باستان وجود دارند، از اوستا گرفته تا شاهنامه فردوسی از این بنیاد حمایت میکنند چرا که خود مایه اصلی این بنیاد هستند. سنت مغان زرتشتی، معرفت طلبی ایرانیان، زندیک و تفسیری بودن ایشان در این باب مطلبی نیست که بتوان بر آن چشم بست. برای فهم این معنی فقط کافی است دقتی در قول پوپر در «جامعه باز و دشمنان آن» در نخستین بخشها بیندازیم که چطور هم مرزی یونان در ایونیا با ایران موجبات انتقال فکر فلسفی به یونان را فراهم آورده و یا اینکه چطور ادیان ابراهیمی معنویت خود را مدیون پارسیان هستند!
شما سعی کردید در پایان کتابتان به سوالی پاسخ دهید که ذهن بسیاری را مشغول کرده آیا امکان فلسفه اسلامی وجود دارد؟ چگونه؟
پاسخ به پرسش امکان فلسفه اسلامی در آغاز کمی سهل و آسان است و حتی شاید به راحتی بتوان به آن ابتداً پاسخ داد که تا انسان فکر میکند فلسفه وجود دارد و اگر این تفکر در بستر فلسفه اسلامی صورت گیرد این فلسفه نیز ممکن است. اما به نظر من ذات این پرسش در شرایط فعلی بسیار در وضعیتی تراژیک قرار دارد. نظریه افلاطونی منعکس در جمهور مبنی بر اینکه ـ نشستن روح خوب با بدان، نتیجهای جز بد شدن خوب نخواهد داشت ـ دیر هنگامی است که در صدر تاریخ فلسفه است. نپرداختن به متون اصلی، عدم توجه به گذشتگان، کلفت خانه لحاظ کردن سنت، فاصله گرفتن از عقلانیت، عقل گریزی و فراهم آوردن شانس خشونت، امکان و امکانات یک فلسفه را نه تنها به حداقل میرساند، بلکه فرسایش آن را موجب میشود!
کربن با ریزبینیای مثال زدنی انگشت روی عناصری از فکر ایرانی گذارده که یکایک آنها میتواند بهترین انتخاب برایاندیشه و گشودن راهاندیشیدن باشد. اندیشیدنی که بازگشت به هویت ایران و تفکر خاصش هست. در این صورت اخیر فلسفه اسلامی مسلما پویا و دارای حیات به سیر خود ادامه میدهد، کما اینکه همیشه اینگونه بوده است. مشعلی که فارابی به دست داشت همیشه روشن بوده است، حتی تا امروز. در مورد هر فیلسوف دیگری در فلسفه اسلامی میتوان چنین گفت. مسائل تاریخ تفکر اسلامی که بین اندیشمندان آن رد و بدل میشود (خواجه نصیر و کلام اسلامی، ابن عربی و سهروردی، غرالی و فلسفه اسلامی، امام فخر رازی و فقه و فلسفه و ...) حاکی از این حقیقت است. کسانی که روش خود را داشتهاند و از بین «حقیقت و قدرت» نخستین را عاقلانه برگزیدند، چرا که میدانستند با برگزیدن دومین اسکات منطق را لازم میآید، مطلع بودهاند که در اینجاست که فلسفه به وضعیتی تراژیک میافتد که دیگر پرداختن به آن حتی آسان نخواهد بود! دم دستی ترین مشخصه این انتخاب سهروردی کشی است و هنوز هستند کشورهایی که در آنها با قدرت دادن به عدم عقلانیت، اعتلای فکری ـ فلسفی شان از بین رفت. تاریخ فلسفه در ایران نشان میدهد که غنای فکری - فلسفی ایرانیان راه را بر سوء تفسیر عقل و عقلانیت بسته است و با خلق عوالمی که با تیغ عقل تراشیده شدهاند فلسفه اسلامی را حیات بخشیدهاند.
نظر شما