«انگار ساعت از سرت گذشته است» ادامه موضوعی دو رمان دیگر این نویسنده است. آنگونه که خود مولف بیان میکند در این سهگانه مشکلات روانی و هستیشناسی شخصیت اصلی داستان مطرح میشود.
از حمید حیاتی تاکنون کتابهای بر فراز عبث ناکی زندگی، میشل فوکو؛ پیدایش عقل کیفری، ، رمان انگار به آن طرف خیابان رسیده ای!، رمان نامهای به خورشید، رمان جشن گل سرخ و.... منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دستاش را جلوی بینیات آورد. دستاش را پس زدی. تو پس نزدی. دستی آمد و آن را پس زد. انگار قرار بود دیگر چیزی نتواند تو را خوشحال کند. آخر چگونه میتوانستی خوب باشی؟ چگونه میتوانستی تظاهر به خوب بودن بکنی در حالی که بد بودی. حالت گرفته بود. دل و دماغ نداشتی. آنجا نشسته بودی ولی جایی را اشغال نکرده بودی. به دستهایت نگاه کردی. به پاهایت نگاه کردی. هیچ آشنایی بین تو و آن اعضاء نبود. تو که بودی؟ چه بودی؟ فرنگیس و مادرت را توی مه میدیدی. میدیدی که دور تشتی نشستهاند و دارند سر آدمی را روی چراغ پیکنیک کِز میدهند. فرنگیس از توی کتری سیاهی آب جوش روی آن سَر میریخت تا پوستاش راحت جدا شود.
رمان «انگار ساعت از سرت گذشته است» از سوی نشر آگه در 140صفحه در آغاز سال 97 منتشر شده است.
نظر شما