چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۱
​تعامل ایماژ و برهان در فلسفه ملاصدرا

عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه شهید رجایی تهران به مناسبت بزرگداشت ملاصدرا در یادداشتی نوشته است: اصل تفکر فلسفی از نظر ملاصدرا تأمل و پژوهش درباره خداوند، انبیاء، کتاب آسمانی و ملائکه‌الله است. این به نوعی طرح ملاصدرا است، به این اعتبار طرح‎ها معمولاً نانوشته و نااندیشیده هستند که فیلسوف آن را به صورت ضمنی در جایی از فلسفه‎اش طرح می‎کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه شهید رجایی تهران: اوایلی که با فلسفه آشنا شدم گمان می‌­کردم جوهره و همه کاره فلسفه، برهان است؛ با این توضیح که اگر برهان را از فلسفه حذف کنیم فلسفه­‌ای در کار نخواهد بود. فیلسوف به سود ادعاهایش دلیل می‌آورد و سعی می­‌کند برهان دیگران را هم به دقت بررسی می‌­کند و پرسش‌‌های مکرر و دقیق درباره مسائل مطرح می­کند و به امری که در تور برهان در نیامد توجهی نمی­‌کند و در یک کلام، برهان سرنوشت همه چیز را در فلسفه تعیین می­‌کند و بیرون از برهان و پشت صحنه آن چیزی نیست. به تعبیری برهان از چیزی فرمان نمی­گیرد اما همه چیز فلسفه و فرمان فلسفه را در دست دارد.   
 
اما بعدها این پرسش برایم مطرح شد که یک فیلسوف چرا برخی مسائل را مسکوت می­‌گذارد و برهانی به سود آن عرضه نمی­‌کند؟ و چرا گاهی برای مسائلی فرعی و حاشیه‌­ای براهین متعدد و پی در پی ارائه می­‌کند؟ چرا گاهی تمام توش و توانش را به کار می‌گیرد تا ادعایی را نفی یا اثبات کند اما همو در نسبت با ادعاهای دیگر چنین حساسیتی را ندارد؟
 
این پرسش­‌های مکرر من را به منطقه­ و قلمرو متفاوت و کمتر دیده شد چه از فلسفه رهنمون کرد؛ قلمروی که به برهان جهت می‌‌دهد در این قلمرو، که سنخ روانی متفکر هم نقش آفرینی می‌­کند؛ مؤلفه‌­های دیگری چون عالَم  فیلسوف، طرح فیلسوف و رهیافت او حضور پررنگی دارند که در هر یک از سنخ روانی، طرح، عالَم، و رهیافت، ایماژ فیلسوف از خودش از عالَم و دیگری اهمیت کانونی دارد.

عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشته‎ها و نااندیشیده‏‌‌هاست. هر فلسفه‌ای برای خود عالمی دارد و فیلسوف در آن عالَم اندیشه می‌کند. مثلاً فلسفه اسلامی به‌طور عام و فلسفه صدرایی بطور خاص در عالم اسلام رشد کرده و گسترش یافته است، همین‎طور فلسفه افلاطون و ارسطو در عالم یونانی جوانه زده و توسعه پیدا کرده است.

همچنین، مقدم بر دانش فلسفی، فیلسوف طرحی دارد که مجموعه مسائل، اصول و قواعد و گزاره‎های فلسفی خود را بر اساس آن طرح پیش می‎برد، مثلاً طرحی که در یونان برای فیلسوفانی همچون ارسطو و افلاطون مطرح بود، طرح دانایی بود که انسان می‎تواند زندگی خود را بر مدار و مبنای دانایی بنا کند، بر خلاف فیلسوفان پیش از سقراط و افلاطون که برخی از آنها متفکران سوفسطائی بودند که با تفکر و ادبیاتی که داشتند علی القاعده، تعقل و عقلانیت را مبنای زندگی نمی‎دانستند.

در عالَم اسلام طرح فیلسوفان معمولاً طرح وحیانی است، یعنی دین و فلسفه را در یک راستا می‎دانند و نه متعارض با هم. اوج این طرح را در ملاصدرا می‎بینیم او در تفسیر قرآن در حد دو سطر خیلی کوتاه اشاره می‎کند و می‎گوید فلسفه، تفکر و پژوهش درباره وجود است و اصل وجود را خداوند، پیامبر، کتاب آسمانی و فرشتگان شکل می‌دهند، بنابراین می‎توان نتیجه گرفت که اصل تفکر فلسفی از نظر ملاصدرا تأمل و پژوهش درباره خداوند، انبیاء، کتاب آسمانی و ملائکه‌الله است. این به نوعی طرح ملاصدرا است، به این اعتبار طرح‎ها معمولاً نانوشته و نااندیشیده هستند که فیلسوف آن را به صورت ضمنی در جایی از فلسفه‎اش طرح می‎کند، یا اگر فلسفه‎اش را خوب واکاوی کنیم پیش فرض‎هایی در آن است که به واسطه آن پیش‎فرض‎ها می‎توان طرح فیلسوف را استنباط کرد.

وقتی طرح و عالَم فیلسوف عوض می‎شود، خود به‎خود و به لحاظ سیستمی یک سری از مسائل جدید در فلسفه راه پیدا می‌کند و برخی از مسائل گذشته از دایره تفکر فلسفی خارج می‎شود. این چیزی است که می‎توان با تحلیل طرح و عالم آن را در فلسفه رصد کرد.
 
در صدد آن نیستم که بگویم فیلسوف مادام‌العمر تحت سیطره سنخ روانی‌اش و برخی ایماژها و عالَمی که در آن هست قرار دارد، ایماژها و سنخ روانی انعطاف پذیر و گشوده هستند حداقل در فیلسوف چنین است و طرح فطرت ثانی و ثالث در فلسفه صدرایی تأییدی بر گشوده بودن ایماژها و سنخ روانی است.

زمانی که فیلسوف از فطرت نخست به فطرت دوم و در ادامه به فطرت سوم رسید حال و هوای تفکرش و جهت براهینش و ایماژهایش تغییر می‌­کند. مسائلی که برایش در فطرت اول یا دوم موضوعیت داشت و دلشوره اثبات یا انکارش داشت دیگر، آن مسائل در فطرت سوم برایش مثل گذشته اهمیت ندارد. یا مسائلی را که در فطرت دوم نمی­‌توانست آن را دریابد در فطرت سوم به فهمش نائل می­‌شود. به عنوان مثال: در فلسفه صدرایی، فهم مسائلی چون اتحاد عاقل و معقول نیازمند قرار گرفتن در منطقه فطرت سوم است. در این حالت برهان در حاکمیت فطرت شخص است و با فرمان فطرت می­‌رود آنجا که قرار است برود.

به نظر می­‌رسد فرایند برهان‌آوری در فلسفه صدرایی از سوی عالَم و طرح دینی او و ایماژهای شکل گرفته در این عالَم مدیریت می‌­شود؛ ایماژهایی همانند خدا به مثابه اصل وجود؛ فلسفه به مثابه سفر؛ فلسفه به مثابه تعالی وجودی انسان؛ انسان به مثابه آیه و همان­طوری که این ایماژها در فطرت مشخص و عالَم خاصی شکل می­‌گیرند ایماژها هم می‌­توانند مقدمات تولد فطرت جدید را فراهم آورند، یعنی رابطه تعاملی میان فطرت و عالَم و طرح با ایماژ برقرار است و همین رابطه تعاملی میان ایماژ و برهان برقرار است، یعنی ایماژها هم عهده‌دار جهت‌دهی و قبل آن شکل‌گیری برهان هستند و هم برهان، می‌تواند ایماژهای قبلی را تغییر دهد یا ایماژهای جدیدی را پدید آورد و فلسفه بطور عام و فلسفه صدرایی به‌طور خاص در این تعامل سازنده شکل می‌گیرد و غفلت از این تعامل و فروکاست این تعامل به برهان صرف یا ایماژ صرف ما در در ارزیابی فلسفه به‌ویژه فلسفه ملاصدرا دچار خطاهای سرنوشت ساز می­‌کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها