عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه شهید رجایی تهران به مناسبت بزرگداشت ملاصدرا در یادداشتی نوشته است: اصل تفکر فلسفی از نظر ملاصدرا تأمل و پژوهش درباره خداوند، انبیاء، کتاب آسمانی و ملائکهالله است. این به نوعی طرح ملاصدرا است، به این اعتبار طرحها معمولاً نانوشته و نااندیشیده هستند که فیلسوف آن را به صورت ضمنی در جایی از فلسفهاش طرح میکند.
اما بعدها این پرسش برایم مطرح شد که یک فیلسوف چرا برخی مسائل را مسکوت میگذارد و برهانی به سود آن عرضه نمیکند؟ و چرا گاهی برای مسائلی فرعی و حاشیهای براهین متعدد و پی در پی ارائه میکند؟ چرا گاهی تمام توش و توانش را به کار میگیرد تا ادعایی را نفی یا اثبات کند اما همو در نسبت با ادعاهای دیگر چنین حساسیتی را ندارد؟
این پرسشهای مکرر من را به منطقه و قلمرو متفاوت و کمتر دیده شد چه از فلسفه رهنمون کرد؛ قلمروی که به برهان جهت میدهد در این قلمرو، که سنخ روانی متفکر هم نقش آفرینی میکند؛ مؤلفههای دیگری چون عالَم فیلسوف، طرح فیلسوف و رهیافت او حضور پررنگی دارند که در هر یک از سنخ روانی، طرح، عالَم، و رهیافت، ایماژ فیلسوف از خودش از عالَم و دیگری اهمیت کانونی دارد.
عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشتهها و نااندیشیدههاست. هر فلسفهای برای خود عالمی دارد و فیلسوف در آن عالَم اندیشه میکند. مثلاً فلسفه اسلامی بهطور عام و فلسفه صدرایی بطور خاص در عالم اسلام رشد کرده و گسترش یافته است، همینطور فلسفه افلاطون و ارسطو در عالم یونانی جوانه زده و توسعه پیدا کرده است.
همچنین، مقدم بر دانش فلسفی، فیلسوف طرحی دارد که مجموعه مسائل، اصول و قواعد و گزارههای فلسفی خود را بر اساس آن طرح پیش میبرد، مثلاً طرحی که در یونان برای فیلسوفانی همچون ارسطو و افلاطون مطرح بود، طرح دانایی بود که انسان میتواند زندگی خود را بر مدار و مبنای دانایی بنا کند، بر خلاف فیلسوفان پیش از سقراط و افلاطون که برخی از آنها متفکران سوفسطائی بودند که با تفکر و ادبیاتی که داشتند علی القاعده، تعقل و عقلانیت را مبنای زندگی نمیدانستند.
در عالَم اسلام طرح فیلسوفان معمولاً طرح وحیانی است، یعنی دین و فلسفه را در یک راستا میدانند و نه متعارض با هم. اوج این طرح را در ملاصدرا میبینیم او در تفسیر قرآن در حد دو سطر خیلی کوتاه اشاره میکند و میگوید فلسفه، تفکر و پژوهش درباره وجود است و اصل وجود را خداوند، پیامبر، کتاب آسمانی و فرشتگان شکل میدهند، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اصل تفکر فلسفی از نظر ملاصدرا تأمل و پژوهش درباره خداوند، انبیاء، کتاب آسمانی و ملائکهالله است. این به نوعی طرح ملاصدرا است، به این اعتبار طرحها معمولاً نانوشته و نااندیشیده هستند که فیلسوف آن را به صورت ضمنی در جایی از فلسفهاش طرح میکند، یا اگر فلسفهاش را خوب واکاوی کنیم پیش فرضهایی در آن است که به واسطه آن پیشفرضها میتوان طرح فیلسوف را استنباط کرد.
وقتی طرح و عالَم فیلسوف عوض میشود، خود بهخود و به لحاظ سیستمی یک سری از مسائل جدید در فلسفه راه پیدا میکند و برخی از مسائل گذشته از دایره تفکر فلسفی خارج میشود. این چیزی است که میتوان با تحلیل طرح و عالم آن را در فلسفه رصد کرد.
در صدد آن نیستم که بگویم فیلسوف مادامالعمر تحت سیطره سنخ روانیاش و برخی ایماژها و عالَمی که در آن هست قرار دارد، ایماژها و سنخ روانی انعطاف پذیر و گشوده هستند حداقل در فیلسوف چنین است و طرح فطرت ثانی و ثالث در فلسفه صدرایی تأییدی بر گشوده بودن ایماژها و سنخ روانی است.
زمانی که فیلسوف از فطرت نخست به فطرت دوم و در ادامه به فطرت سوم رسید حال و هوای تفکرش و جهت براهینش و ایماژهایش تغییر میکند. مسائلی که برایش در فطرت اول یا دوم موضوعیت داشت و دلشوره اثبات یا انکارش داشت دیگر، آن مسائل در فطرت سوم برایش مثل گذشته اهمیت ندارد. یا مسائلی را که در فطرت دوم نمیتوانست آن را دریابد در فطرت سوم به فهمش نائل میشود. به عنوان مثال: در فلسفه صدرایی، فهم مسائلی چون اتحاد عاقل و معقول نیازمند قرار گرفتن در منطقه فطرت سوم است. در این حالت برهان در حاکمیت فطرت شخص است و با فرمان فطرت میرود آنجا که قرار است برود.
به نظر میرسد فرایند برهانآوری در فلسفه صدرایی از سوی عالَم و طرح دینی او و ایماژهای شکل گرفته در این عالَم مدیریت میشود؛ ایماژهایی همانند خدا به مثابه اصل وجود؛ فلسفه به مثابه سفر؛ فلسفه به مثابه تعالی وجودی انسان؛ انسان به مثابه آیه و همانطوری که این ایماژها در فطرت مشخص و عالَم خاصی شکل میگیرند ایماژها هم میتوانند مقدمات تولد فطرت جدید را فراهم آورند، یعنی رابطه تعاملی میان فطرت و عالَم و طرح با ایماژ برقرار است و همین رابطه تعاملی میان ایماژ و برهان برقرار است، یعنی ایماژها هم عهدهدار جهتدهی و قبل آن شکلگیری برهان هستند و هم برهان، میتواند ایماژهای قبلی را تغییر دهد یا ایماژهای جدیدی را پدید آورد و فلسفه بطور عام و فلسفه صدرایی بهطور خاص در این تعامل سازنده شکل میگیرد و غفلت از این تعامل و فروکاست این تعامل به برهان صرف یا ایماژ صرف ما در در ارزیابی فلسفه بهویژه فلسفه ملاصدرا دچار خطاهای سرنوشت ساز میکند.
نظر شما