سیامک ایثاری با بیان اینکه عاشق صدای عبدالحلیم حافظ است و رمان «موعود» را هم با الهام از ترانههای او نوشته است، گفت: اگر شما با ماشین توی جادههای خوزستان حرکت کنید هر نیم ساعت یک بار لهجه و گویش مردم تغییر میکند. این گوناگونی و کثرت گویشی و زبانی امکانات بینظیری در اختیار نویسنده قرار میدهد و من سعی کردهام از قسمتهای قابل فهمتر آن در حد توانم استفاده کنم.
درباره فرآیند نوشتن این رمان و تجربیاتی که از کارگاههای داستان و رمان داشتهاید، کمی توضیح دهید.
بار اولی بود که در کارگاهی داستانی شرکت میکردم و باید اقرار کنم با ترسولرز و تردید زیاد اینکار را کردم. بابت قضاوتهایی مثل شباهت آثار تالیفی کارگاهی، تحمیل نظریات مدرس یا مریدبازی و این حرفها، که خوشبختانه هیچکدام درست از آب در نیامد و پوچ بود. البته من تنها درباره تجربه کارگاهی خودم صحبت میکنم و آشنایی و طبعا نظری هم در باب بقیه ندارم.
درباره تاثیر تجربه زیسته خودتان در نگارش این رمان بگویید و اینکه به نظرتان کسی که جنوبی نیست صرفا با تجربه سفر و زندگی کوتاه مدت هم میتواند از فضای جنوب بنویسد یا خیر؟
به هرحال ریزه کاریها و جزییات فرهنگی و سنتی و گویشی و غیره هیچ ناحیه جغرافیایی را نمیشود با یک مسافرت یا اقامت مختصری فهمید و درک کرد. شاید با یک سفر کوتاه یا بلندمدت بتوان تکنگاریهایی در باب آداب و رسوم و جشن و عزای مردم یک محیط نوشت اما قطعا داستان و علی الخصوص رمان خیر. من همه سالهای عمرم در جنوب سپری شده و تقریبا طعم و مزه همه شهرهای جنوب کشور را چشیدهام. کما اینکه الان اگر بخواهم داستانی درباره یکی از شهرهای شمالی بنویسم بلد نیستم و نیاز به مقدمات و تحقیق میدانی دراز مدت دارد.
رمان بومی بین مخاطبان کتاب از اقبال چندان مناسبی برخوردار نیست و مخاطب در بیشتر مواقع رمان بومی-اقلیمی را پس میزند. با علم به این موضوع انتخاب چنین فضایی را برای رمان اول خود انتخاب کردید یا کلا مخالف چنین نظری هستید؟
راستش موقع نوشتن به اینطور چیزها فکر نمیکنم. اینکه مخاطب کتابم را پس میزند و یا پس نمیزند دغدغهام نیست یا اینکه حالا حواسم باشد که مثلا رمان اقلیمی مینویسم یا غیراقلیمی. البته احتراما عرض کنم که با گزاره مطرح شده هم موافق نیستم. کارهای به قول شما بومی دهه پنجاه و شصت احمد محمود یا دولتآبادی، همین حالا هم مورد اقبال گسترده مخاطبین است. پس چه اتفاقی افتاده که رمان بومی معاصر دیگر مورد توجه نیست ؟ آیا مخاطبین از داستانهای آدمهای دهات و شهرستانهای پرت افتاده خوزستان یا فی المثل خراسان زده شدهاند و دلشان آدم های معطر خوشگل بالاشهری میخواهد؟ به نظر من اینطور نیست و علت را باید در چیزهای دیگری جستوجو کرد که دامنگیر ادبیات داستانی ما شده است. نکته دیگر اینکه خیلی وقت است مرزهای بوم و اقلیم شکاف برداشته و در هم فرو ریخته است. به نظر میرسد تعاریفی که ما در این زمینه داریم با تغییر شرایط زیست ، مقداری کهنه شده و نیاز به آپدیت دارد.
ته رنگی از لهجه جنوبی در دیالوگها به چشم میخورد. با توجه به عجمبودن راوی این مساله را تا حدی کمرنگ کردهاید یا از ابتدا تصمیم نداشتید لهجه پررنگی برای کاراکترهای خود انتخاب کنید؟
در جنوب کشور و مشخصا خوزستان قوس و قزحی از لهجه و گویش و زبان و نیم زبان وجود دارد. اگر شما با ماشین توی جادههای خوزستان حرکت کنید هر نیم ساعت یک بار لهجه و گویش مردم تغییر میکند. حتا در یک منطقه جغرافیایی واحد مثل دزفول لهجه مردم محلات مختلف شهر با هم متفاوت است یا گویش پیچیده بهمئیهای باغملک جانکی و اقوام علاءالدینی و غیره. در کنار همه اینها عربزبانها را هم داریم. این گوناگونی و کثرت گویشی و زبانی امکانات بینظیری در اختیار نویسنده قرار میدهد و من سعی کردهام از قسمتهای قابل فهمتر آن در «موعود» و البته در حد توانم استفاده کنم. هم در نگارش واژهها و هم در الگوی بیان دیالوگها.
واژگانی مانند مازه، عود، مزبیه، لهجه بهمئی و بسیاری از واژگان دیگری که در رمان شما آمده، برای خواننده تهرانی یا بهتر بگویم؛ غیر جنوبی نامانوساند. اکثر نویسندگان جنوبی هم از کاربرد چنین لغات و اصطلاحاتی ابایی ندارند. نویسندگانی مانند محمدرضا صفدری از پانویس استفاده میکنند. شما با توضیح اینگونه واژگان نامانوس موافقید یا خیر؟
با پانویس موافق نیستم. چون باعث بریدن رشته تخیل و تجسم خواننده حین خواندن میشود. حداقل خودم موقع مطالعه اینطورم. ترجیح میدهم معنی یک کلمه را نفهمم اما به پانوشت هم مراجعه نکنم. البته طبعا گنگ بودن یک جمله و بهکاربردن کلمات نامانوس امتیازی برای هیچ اثری محسوب نمیشود. سعی من این بوده که با توجه به قرینههایی که توی جمله میآورم خواننده خودش معنی واژه را حدس بزند. حالا چقدر موفق شدهام ؛نمیدانم.
در رمان «موعود» رگههایی از زن ستیزی به چشم میخورد. اینکه راوی هیچ کمبودی از سوی مادری که ترکش کرده حس نمیکند، دیالوگهایی مانند «سمورهای ماده حسود... » و مسائلی از این دست در این رمان وجود دارد که رمانی با فضای مردهای حق به جانب ساخته است. خودتان درباره پرداخت کاراکترهای زن رمان چه نظری دارید؟
جملاتی از این دست که شما مثال آوردهاید یا توصیههای آمو مندال به برادرزادهاش برای دوری از زنها و قضاوتهای آغازین جمیل درباره زنها و غیره با پیدا شدن ماریا که حلقه مفقوده کابوسهای سقوط جمیل بوده، یکهو رنگ میبازد و آن به قول شما حق به جانبیها در هم میشکند. اتفاقا ماریا با ورودش به قصه، شبیه باطلالسحری، همه آن حرفها را دود هوا میکند و تبدیل به مهمترین شخصیت قصه میشود. به هرحال از آدمهایی که خودشان را از پل و دره و پشت بام پایین میاندازند و از بین میبرند نباید انتظار داشت قضاوت درستی داشته باشند از جمله درباره زنها.
فضاهای کاراکترهای مرد رمان مانند عمو هوشنگ و قاسم کمی با فضای شهری و مدرن امروزی که موضوع غالب رمانهای ایرانی و ادبیات غرب است، فاصله دارد. فکر میکنید لزوم آشنایی مخاطب امروز با فضاهای بومی مانند جنوب و کاراکترهایی که در گذشته گیر کردهاند چقدر است و تا چه حد میتواند جذابیت داشته باشد؟
هیچ لزومی ندارد و اصلا مهم نیست. مهم این است که کاراکتری بتواند خودش را از قالب گذشته در بیاورد یا حداقل در این مسیر تقلا کند. والا به قول شما چه جذابیتی دارد این کاراکترها؟ فکر میکنم خود واقعیت به اندازه کافی ناامیدکننده است.
رمان «موعود» اولین رمان شماست. اولویت شما در نوشتن از فضاهایی مشابه «موعود» است و احتمال اینکه در کارهای بعدی فضاهای مدرن تر و شهریتری را دستمایه نوشتن قرار دهید، چقدر است؟
فضای مدرن با فضای شهری دو تا مسئله متفاوت هستند. آن چیزی که باعث ایجاد فضاهای مدرنتری در قصه میشود الزاما مکان نیست و نقش شخصیتها مهمتر است.حالا این شخصیتها در هر جا بخواهند قرار بگیرند. یک مارکسیست خوره کتاب باسواد، یک شخصیت مدرن است چه در تهران باشد چه در ایذه مالمیر.
نقش خواننده مصری عبدالحلیم حافظ و ترانه موعود او تا چه اندازه در نوشتن رمان موثر بوده و نقش بازی کرده؟ خصوصا اینکه نام کتاب هم از ترانه او گرفته شده است.
بله موعود نام یکی از ترانههای بلند عبدالحلیم افسانهای است با شعری از شاعر بزرگ مصر محمد حمزه و آهنگسازی بلیغ حمدی. واقعیت این است که من تا اواسط داستان مد نظرم ترانه قارئه الفنجان (فالگیر) عبدالحلیم بود اما بعد موعود را جایگزین کردم و بعد از خواندن ترجمه آن فهمیدم مشابهت فراوانی با زندگی و آرزوهای جمیل دارد و خلاصهای از آن را هم در فصل آخر آوردم. من عاشق صدای عبدالحلیم حافظم و رمان «موعود» را هم با الهام از ترانههای او نوشتهام.
چه اثری در دست نوشتن دارید و اینکه در نگارش این اثر هم خود را نیازمند راهنمایی و مشورت یا کارگاه میدانید یا خیر؟
فصلهای پایانی رمان تازهام را مینویسم و امیدوارم نمایشگاه کتاب سال آینده عرضه شود. من همیشه نیازمند راهنمایی و مشورت استادان قصه و سایر دوستان نویسندهام هستم. شرکت در کارگاه آقای سناپور هم یک فرصت فوق العاده بود که از دانش و تجربهاش بهره ببرم. ضمن اینکه هیچ القاء و تحمیلی هم در کار نیست و اصولا حسین سناپور لیبرالتر از این حرفهاست.
نظرات