اما در ایران در باب هویت جمعی، ما متاسفانه با اهل نظر روبهرو نیستیم بلکه با غلیانهای احساسی مواجه میشویم که تلاش کردهاند «بود و شد جمعی» ایران را با ذهن ستیزهجوی خود برسازند و نتیجه آن روایتی ناراست از هویت جمعی ایران است که مذهبی ساخته با عنوان «ایرانیت» و مولفههای آن را مبتنی بر «افتخار کردن به ایران باستان و مظاهر بازمانده آن میان ایرانیان» (ایرج افشار، ۱۳۸۸. ص ۹) قرار داده است و «تعصب داشتن درین مقوله را عیب نمیداند» (همان).
به سخن دیگر، برای فهم تاریخ معاصر ایران و برآمدن ناسیونالیسم افراطی و اسلامیسم افراطی که به مثابه واکنش جامعه علیه کیش باستان پرستان و افراط و تفریطهای جامعه ایرانی در این یکصد سال اخیر، ما نیازمند بازخوانی روایت عارف قزوینی و پیروانش همچون محمود افشار و ایرج افشار و داریوش همایون و راویان معاصر آن هستیم.
با خواندن این اثر ما میتوانیم بهتر به این نکته پی ببریم که چه عواملی موجبات پیکار و ستیز در عرصه عمومی را رقم میزند و چرا ما نمیتوانیم بدون اینکه عصبی شویم درباره «خویش» بیندیشیم. ریشههای این آشفتگیها در مولفههای جمعی ما است که هر گونه بازاندیشی در باب «ما» را ضد مذهب ناسیونالیسم تفسیر میکند و به نظرم اسلامگرایی افراطی که جامعه ایران را دستخوش بزرگترین تلاطم قرن بیستم کرد، نتیجه سرکوب باستانگرایان بود که ایرانیت را تحدید در «خانه اردشیر بابکان» و «اولاد کیقباد» (همان. ص ۱۰) میکردند و از دل این سرکوب گفتمانی، انواع سرکوبها سر برآورد و اجازه بلوغ به جامعه نداد.
البته خوانش این کتاب از این منظر میتواند برای ما مهم باشد که به ما یادآوری میکند که مسئله هویت ایرانی یکی از بحثهای کلیدی در ایران معاصر است و این مقوله باید متعلق ذهن فیلسوفان مکتب اصالت فطرت قرار گیرد؛ یعنی همان کاری که استاد مرتضی مطهری در «خدمات متقابل ایران و اسلام» پنجاه سال پیش انجام داد ولی ناتمام ماند. اگر فیلسوفان ایرانی که دل در گرو خانه «اهل کساء» دارند امروز وارد عرصه گفتگوی فرهنگی نشوند شاید فردا دیر باشد.
نظر شما