زارع یکی از نخستین پژوهشگران ایرانی است که به پژوهش درباره سنت فلسفی پرداخت که هایدگر از درون آن برخاست. از میان کتابهای منتشر شده او میتوان به «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت»، «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» و ترجمه کتاب «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفهای جدید» اثر لوسین گلدمن اشاره کرد.
با توجه به کتابهای پژوهشی و ترجمههای منتشر شده از هایدگر در ایران و به زبان فارسی به نظر شما چه وجهی از نظام فلسفی هایدگر هنوز برای مخاطبان ایرانی ناشناخته مانده است؟ مهمترین اشکال در ترجمهها از نظر شما چیست؟
اشکال فردید و شاگردانش این بود که در تفسیر هایدگر توجهی به متن و ترجمه آن نمیکردند. آنها صرفا فهم خود را بیان کرده و به تعبیر خود فردید همسخن هایدگر بودند. همسخن بودن فردید ایرانی با هایدگر آلمانی جای چون و چرای فراوان دارد، زیرا فردید هر نکتهای را از هایدگر میگرفت و سپس رنگ و لعاب فرهنگ دینی به آن میداد. او رسما شاگرد و طرفدار هایدگر به شمار میآید و همسخن بودن در صورتی معنا دارد که وزن و اهمیت فردید در تفکر و فلسفهورزی به اندازه هایدگر باشد در حالی که قیاس آن دو از این حیث، قیاسی معالفارق است!
اما عیب نسل بعدی هم آن است که فقط ترجمه میکند بی آنکه با تفکر هایدگر آشنایی عمیق و انس داشته باشد. وجه امتیاز برخی از مترجمانی که در دهه هشتاد شروع به ترجمه هایدگر کردهاند، صرفا در دانستن زبان آلمانی است. در حالی که برای ترجمه آثار هایدگر شرطها و شایستگیهای دیگر لازم است. برخی مترجمان از فلسفه ماقبل هایدگر پاک بیخبرند در صورتی که هایدگر از درون سنت فلسفی غرب سخن میگوید.
بنابراین اشکال شماری از مترجمان در این است که آشنایی مناسبی با نظام فلسفیای که هایدگر از دل آن برآمده ندارند؟
در تفکر هایدگر کل فلسفه غرب به نحوی حضور دارد و او در مواجهه و چالش با آن سنت است که اندیشههای نو و جدید خود را طرح میکند. با توجه به این مقدمه میتوان گفت که هنوز چهره هایدگر برای ما شناخته شده نیست. نه تفسیرهای فردید و نه ترجمههای بعدی هیچکدام هایدگر راستین را نمایان نمیسازند. گویی ما هیچ تاریخ و سنتی در هایدگرشناسی نداریم. هرکس به راه خود میرود. بگذریم از اینکه برخی مدعیان ترجمه از آلمانی نیز ظاهرا از انگلیسی ترجمه میکنند! ترجمههای جدید به همان اندازه آلوده به اغراض و ارزشداوری هستند که تفسیرهای فردید است. اساسا بیشتر ترجمهها صرفا برای مقابله با تفسیرهای فردید صورت میگیرد یعنی انگیزههای ایدئولوژیک در آن دخیل است.
بنابراین با توجه به این ترجمهها، هنوز هایدگرشناسی ما با اشکال عمده مواجه است؟
همانطور که عرض شد هایدگرشناسی ما روالی طبیعی و منطقی ندارد. هر پژوهشگر و مترجمی، بی توجه به پیشینیان، راه و روش خود را دنبال میکند. شاید در هیچ حوزهای به اندازه حوزه هایدگرشناسی و هگلشناسی هرج و مرج و آشفتگی و بلبشو وجود نداشته باشد.
بخشی از ترجمههای منتشر شده از هایدگر به فارسی از روی برگردان انگلیسی آنها صورت گرفته است. این امر باعث چه اشکالاتی میشود؟
اگرچه خود هایدگر زبان انگلیسی را مانعی برای فهم تفکرش میدانست و اعتقادش بر این بود که زبان انگلیسی برای ترجمه تفکرش متناسب نیست، اما انصافا ترجمههای انگلیسی خوبی از آثار هایدگر موجود هست که اگر کسی درکی عمیق از اندیشههای هایدگر داشته باشد و شناختی بنیادین از آنها کسب کرده باشد و زبان انگلیسی و فارسی را خوب بلد باشد میتواند ترجمهای درست و تقریبا نزدیک به متن اصلی ارایه دهد. مشکل ترجمههای هایدگر دوری مترجم از متن است. متن نامفهوم ترجمه میشود و این هم در ترجمه از آلمانی دیده میشود و هم در ترجمههای منتشر شده از برگردانهای انگلیسی و فرانسوی.
نظام معرفتشناسی هایدگر آیا نسبتی با نازیسم پیدا میکند؟ نقدهایی را که به هایدگر با توجه به ارتباطش با نظام هیتلری بر او وارد آمده، چگونه ارزیابی میکنید؟
هایدگر با همکاری با رژیم نازی لکه ننگی بر حیات فلسفی و سیاسیاش گذاشت که به این راحتی محو شدنی نیست. او با این کار بهانه به دست کسانی داد که در قلمرو فلسفه تنها هنرشان هوچیگری است. کار برخی فلسفه ندانها راحت شده که هایدگر نازی بود و تمام! در حالی که هایدگر بیش از صد جلد کتاب و درسگفتار دارد و اهل فلسفه نخست باید با آنها سر و کار داشته باشند. صاحبنظرانی مانند ریچارد رورتی معتقدند که سیاست فلسفه هایدگر را آلوده نکرده است و او بزرگترین متفکر اروپایی در جهان معاصر است. جولیان یانگ بر آن است که میتوان با کل تفکر هایدگر یا با بخش اعظم آن موافق بود بی آنکه ذرهای از تعهد و التزام انسان به حقوق بشر و حکومت دموکراتیک کاسته شود.
* در این باره بخوانید:
نظر شما