شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۸
خاطرات پیشکسوت چاپ از چاپ اعلامیه‌های امام(ره) و زندان ساواک

نامش با صنعت چاپ پیوند خورده است؛ مردی که بیش از شش دهه از عمر خود را پای دستگاه‌های چاپ گذرانده و پا‌به‌پای مردم کشورش در روزهای سخت پیروزی؛ در دوران انقلاب؛ پابه‌پای انقلابیون ایستاد و در چاپ و انتشار اعلامیه‌های امام خمینی(ره) علیه رژیم پهلوی در بازار نقش مهمی بر عهده داشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمد کلاری، پیشکسوت صنعت چاپ، شامگاه بامداد چهارشنبه 16مردادماه دیده از جان فروبست و اهالی چاپ را در سوگ خود نشاند.

تحریریه ایبنا ضمن تسلیت به خانواده آن مرحوم و اهالی صنعت چاپ، گفت‌وگویی که در بهمن‌ماه سال 97 از ایشان منتشر شد را بازنشر می‌دهیم:

مردی که چاپ با جان و تنش آمیخته شده است
دست‌های مردانه‌اش را که روی هم‌ می‌گذارد، می‌توانی از لابه‌لای انگشت‌هایش بوی مرکب را استشمام کنی؛ دست‌هایی که بیش از شصت سال از لبه‌های تیز کاغذ زخم برداشته‌اند، حروف را کنار هم چیده‌ند و تمام تلاششان را کرده‌اند تا دنیایی از کتاب پشت ویترین کتابفروشی‌ها بنشینند.
 
سماجت‌ کردن و نتیجه گرفتن
محمد کلاری متولد 26 مردادماه سال 1318؛ یکی از موسپیدهای صنعت چاپ کشور، از «بچه‌ تهرون‌»های قدیم و اهل محله چهارراه سیروس است.  پدرش نبش بازار آهنگران در خیابان بوذرجمهر(پانزده خرداد فعلی) آرایشگاه داشت. آرایشگاه‌ها معمولا محل گفتمان‌های اجتماعی بود و محمد که نوجوان ۱۲ساله‌ای بود هم‌زمان با ملی شدن صنعت نفت پای صحبت بزرگترها می‌نشست و پا‌به‌پای حرف‌هایشان قد می‌کشید.
 
دانش‌آموز کلاس ششم در دبیرستان مروی بود که تصمیم گرفت درسش را رها کند، خودش در این زمینه می‌گوید:‌ «تصمیم گرفتم برای کار به کارگاه دایی‌ام که سرپیچ چراغ فیتیله‌ می‌ساخت بروم. دو سال و نیم آنجا بودم و هفته‌ای 30 تومان مزد می‌گرفتم اما یک‌بار حادثه‌ای پای دستگاه تراش برای من پیش آمد که دیگر به آن کارگاه نرفتم. پس از آن درسم را ادامه دادم و ۱۶ ساله بودم که تصمیم گرفتم به چاپخانه پسرعمویم بروم، تا قبل از آن وقتی دانش‌آموز بودم تابستان‌ها برای کار به این چاپخانه می‌رفتم.»
 
کلاری درباره این چاپخانه و حال و هوایش می‌گوید: «پیام‌نوین برای ناصر کلاری؛ پسرعمویم بود که در بازار تهران؛ سر پله نوروزخان، کوچه ناظم‌الدوله قرار داشت. آنجا مجموعه‌ای از دستگاه‌های چاپ دستی دو ورقی بود مثل لترپرس اما فلکه‌های آن‌ها دستی بود.»
 
سر کار رفتن حاج محمد کلاری به این چاپخانه هم داستان دارد؛ داستانی پرکشش و جذاب: «یکروز به چاپخانه رفتم و گفتم می‌خواهم کار کنم اما حاج ناصر گفت من کارگر نمی‌خواهم. همان موقع یکی از کارگرهایش مشغول کار کردن با دستگاه بود که من به سراغش رفتم و گفتم که آقا ناصر با تو کار دارد. وقتی او رفت، من چون از قبل آن دستگاه را می‌شناختم، کارش را ادامه دادم. ناصر خان بالا آمد و سراغ کارگرش را گرفت، من گفتم نمی‌دانم کجاست. کمی مکث کردم و یکهو گفتم حاج ناصر از این به بعد می‌خواهم اینجا کار کنم پیش شما. ناصرخان هم که سماجت من را دید به اجبار قبول کرد و گفت هفته‌ای ۵ تومان بیشتر حقوق نداری.»
 
او درباره شروع کارش در چاپخانه با شوق و هیجانی وصف نشدنی می‌گوید: «آن روز حاج ناصر من را کنار گارسه برد، یک برگه دستم داد و گفت این متن را منظم کن. می‌خواهم بگویم من کارم را از صفرترین نقطه؛ یعنی حروفچینی آغاز کردم. از همان اول هم به این کار علاقه‌مند شدم. چند روز که حروفچینی کردم به مرور کار با دستگاه‌های دیگر را هم یاد گرفتم و تلاش داشتم که بقیه کارها را هم بیشتر از بقیه انجام بدهم.»
 
شب‌ها تا ساعت ۱۲ چاپخانه بودم
خیلی‌ها حاج‌محمد کلاری را به سخت‌کوشی و ساعی بودن می‌شناسند؛ مردی که نه و بهانه در کارش هیچ معنایی ندارد. همان روزها که کارش را شروع کرد تمام عزمش را جزم کرده بود که یک تنه حریف همه دستگاه‌های چاپخانه بشود و بتواند فوت و فن این کار را بیاموزد و خودی نشان بدهد. ناصر خان هم به روش‌های مختلف او را امتحان می‌کرد. خودش ماجرا را اینگونه تعریف می‌کند: «همه کارگرها ساعت هفت شب به خانه می‌رفتند اما ناصرخان یک‌سری کار پیش روی من می‌گذاشت و می‌گفت حروفچینی این کار را انجام بده، فرم آن‌ها را ببند و هر زمان تمام شد به خانه برو. من هم به حرفش گوش می‌دادم می‌خواستم به او نشان بدهم که از پس کار بر می‌آیم و آنقدر کار می‌کردم که نفت چراغ زنبوری تمام می‌شد و این کار گاهی تا ساعت 12 شب هم طول می‌کشید.»
 
او ادامه می‌دهد: «یک ماه اول کار من این بود که شب‌ها تا دیروقت در چاپخانه بمانم و کار کنم، بعد از یک ماه، یک شب حدود 9 فرم چاپی را جلوی من گذاشت و گفت که امشب همه را ببند و برو. من هم در یک‌ شب اینکار را انجام دادم و حاج‌ناصر فردای آن شب، از انجام دادن این حجم از کار تعجب کرد. من هم خوشحال شده بودم که دستم تند شده است. خیلی وقت‌ها با کارگرها مسابقه می‌گذاشتیم که چه کسی تا آخر وقت بیشترین فرم را در طول روز آماده خواهد کرد. بعد از مدتی هم من را به چاپخانه دیگری که در آن شراکت داشت برد و گفت اینجا حروفچینی کن. کم‌کم هم حقوقم را زیاد کرد و به هفته‌ای 25 یا 30 تومان رساند.»
 
کلاری در خاطراتی که تعریف می‌کند از فعالیت حدود ۶۰ چاپخانه در دهه ۳۰ حوالی بازار تهران برایم می‌گوید، چاپخانه‌هایی که حالا دیگر نه تنها خبری از آن‌ها نیست بلکه جای خود را به انبار انواع اجناس در دل بازار داده‌اند. او درباره تصمیمش برای خریداری چاپخانه می‌گوید: «زمانی که وارد این شغل شدم فهمیدم این کار همان چیزی است که همیشه دنبالش بودم و هیچ وقت رهایش نخواهم کرد. به همین دلیل بعد از یک‌سال به پدرم گفتم سه دنگ چاپخانه‌ای که پسر عمویم در آن شراکت داشت خریداری کنیم و صاحب چاپخانه شویم. سه دنگ پسرعمویم را گرفتیم و سال 1337 بود که به عنوان صاحب چاپخانه در چاپخانه‌ای که امروز؛ هنوز هم فعال است، مستقر شدم. سال 1340 از شریکم جدا شدم و بعد از اینکه چاپخانه به برق مجهز شد، کم‌کم دستگاه‌های مدرن و جدید مثل ملخی خریداری کردم و...»
 
او در بخش دیگر صحبت‌هایش به ورودش به اتحادیه چاپخانه‌داران تهران اشاره می‌کند و می‌گوید: «در سال 1350 که قانون نظام صنفی تصویب شد، عضو اتحادیه چاپخانه‌داران تهران شدم. همان سال به پیشنهاد حاج‌حسن اسکویی برای حضور در  انتخابات هیات مدیره اتحادیه کاندیدا و بعد انتخاب شدم و پس از آن به صورت مستمر تا سال ۱۳۹۴ به مدت ۳۳ سال عضو هیات مدیره اتحادیه بودم.»
 
 کلنجار با ساواکی‌ها
بخش عمده فعالیت‌های کلاری در دهه ۵۰ و هم‌زمان با اوج اعتراض‌های مردم به رژیم پهلوی بود. او نیز هم‌پای مردم بود و با چاپ اعلامیه‌های امام خمینی(ره) نقش مهم و اثرگذاری در آگاه‌سازی و حرکت‌های بازاریان تهران داشت. او درباره حال و روزهای آن زمان می‌گوید: «سال 1354 ساواک فشار زیادی به من وارد می‌کرد که باید از این کار بیرون بروم اما من قبول نمی‌کردم. چاپ اعلامیه یکی از کارهای روزانه ما بود، در آن زمان فردی معمم به نام حاج‌محمد مقدسیان که خدا رحمتش کند، رابط قم و بازار بود. او هر چند وقت یک‌بار یک نسخه از اعلامیه‌های‌ امام خمینی‌(ره) را به چاپخانه می‌آورد تا در نسخه‌های بالا چاپ کنیم. خوب به یاد می‌آورم اعلامیه‌های امام خمینی‌(ره) که می‌آمد، خودم همه آن‌ها را حروفچینی می‌کردم، فرم‌هایشان را می‌بستم و چاپ می‌کردم؛ چراکه این کار خطرهای زیادی به هراه داشت.»
 
او درباره ساعت‌بندی چاپ اعلامیه می‌گوید: «در آن زمان می‌دانستم که ماموران ساواک چه ساعتی برای بازرسی و گشت می‌آیند و هر ساعت شبانه‌روز در کجا هستند. به عنوان مثال آن‌ها حدود ساعت 12 ظهر هر جایی که بودند به رستوران می‌رفتند و ناهار تا ساعت یک‌و‌نیم می‌خوردند. در این زمان من کارها را چاپ می‌کردم، با نخ می‌بستم، در یک مقوای ضخیم می‌گذاشتم و یک کوچه پایین‌تر زیر پوشال‌ها و آشغال‌ها پنهان می‌کردم.»
 
کلاری از آن روزها خاطرات زیادی در ذهنش دارد، خاطراتی جالب و خنده‌دار که نشان‌دهنده هوش و ذکاوت انقلابی‌ها در آن دوره بوده است. او می‌گوید: «به یاد دارم چندینبار زمان تظاهرات تراکت‌ها و اعلامیه‌ها را به پشت‌بام مسجد جامع بازار می‌بردیم و در زمان‌های مختلف هنگام سخنرانی‌ها یا تظاهرات این تراکت‌ها را داخل تله موش می‌گذاشتیم و یک نخ به آن‌ها می‌بستیم، بعد یک سیگار روشن می‌کردیم و کنار آن می‌گذاشتیم وقتی سیگار می‌سوخت فنر در می‌رفت و اعلامیه‌ها از بالای مسجد در حیاط پخش می‌شد. ساواکی‌ها سریع به پشت بام می‌رفتند اما هیچ‌کس بالا نبود و ساواکی‌ها عصبانی از پخش اعلامیه‌ها به دنبال مردم می‌رفتند.»
 
او ادامه می‌دهد:‌ «روزها اعلامیه‌ها را چاپ و اغلب شب‌ها آن‌ها را پخش می‌کردیم. گاهی وقت‌ها هم روزها در تظاهرات‌ها توزیع می‌کردیم. البته نمی‌توانستیم به صورت دائمی اعلامیه چاپ کنیم بلکه به مناسبت‌های مختلف که امام اعلامیه می‌داد چاپ می‌کردیم. آن زمان خفقان به حدی وجود داشت که ما نمی‌توانستیم با هر فردی صحبت کنیم یا درباره چاپ اعلامیه حرف بزنیم. مثلا هر هفته یا هر 15 روز یک بار به تناسب ظرفیت و زمانی که در اختیار داشتیم از 1000 تا پنج هزار نسخه اعلامیه چاپ می‌کردیم و بعد از آن هم تمام حروف را با نفت می‌شستم و داخل پیت حروف می‌ریختم.»
 
زیرزمین نمور و پرسوسک ساواک
کار کردن در چاپخانه آن زمان سختی‌های زیادی به همراه داشت زیرا ساواک به شدت بخش‌های مختلف کاری چاپخانه‌داران را برای جلوگیری از چاپ اعلامیه‌های امام خمینی(ره) رصد می‌کرد. کلاری درباره این نظارت‌ها و بازرسی‌ها خاطره‌ای تعریف می‌کند: «یک‌بار در دهه ۵۰ بازاریان مغازه‌های خود را بسته بودند. یک‌روز من و شاگردم در چاپخانه را باز کردیم تا نظافت کنیم. همان موقع سرهنگ صدارت که رئیس ساواک بازار بود به همراه نیروهایش داخل شد و گفت چکار می‌کنید، گفتم داریم مرتب می‌کنیم. گفت اعلامیه چاپ کردید؟ من هم که از ورود آن‌ها شوک‌زده شده بودم، به جای اینکه بگویم خوشبختانه گفتم متاسفانه اعلامیه‌ای چاپ نکردیم. همان زمان اشاره‌ای کرد و دو نفر از نیروهایش دست‌هایم را از پشت سر گرفتند و خودش 13 جفت کشیده به صورت من زد.»
 
وی ادامه می‌دهد:‌ «البته چندباری هم من را دستگیر کردند اما چون چیزی از چاپخانه پیدا نمی‌کردند، مرا به زندان ساواک بازار می‌بردند و گاهی یک هفته تا 10 روز من را نگه می‌داشتند. آنجا می‌گفتند میهمان داریم، ناهار چلوکباب و شام آبگوشت که این‌ها به این معنا بود که ناهار او را بزن و آبگوشت هم یعنی لهش کن. همچنین بارها ما را به اطلاعات شهربانی پشت موزه عبرت بردند.»
 
تلخی روزهای شکنجه، صدمات روحی و جسمی زیادی بر زندانیان زمان طاغوت آورده است. کلاری رگه‌ای تلخی روی صدایش می‌نشیند و می‌گوید: «چندباری که دستگیر شدم مرا به پاسگاه ساواک می‌بردند، آنجا زیرزمینی پر از آب و سوسک بود. گاهی 12 تا 24 ساعت من را آنجا نگه می‌داشتند. به یاد دارم یک‌بار 48 ساعت در بازداشت بودم و به صورت بدون وقفه من را کتک می‌زدند. حتی یک‌بار چنان مشتی به دهان من زدند که دندان‌های جلویی‌ام ریختند. آن زمان برادرم به خرمشهر رفته بود تا اسلحه خریداری کنند اما لو رفته بود و ساواک دنبالش می‌گشت و چون پیدایش نکرده‌بودند، من را گرفتند.»
 
او به یکی دیگر از خاطراتش از روزهای انقلاب مردم ایران اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن زمان با همه چاپخانه‌داران برخورد می‌شد، به عنوان مثال حاج ناصر پسر عموی من هشت ماه زندان بود چون کتاب‌های سیاسی چاپ کرده بود. سال 1342 در بازار تیراندازی می‌کردند و مردم هم در حال شعار دادن بودند. همان زمان ما در چاپخانه مشغول چاپ اعلامیه بودیم. آن روز من و سه نفر از همکارانم در چاپخانه مشغول کاربودیم، وقتی تیراندازی شد در را فوری بستیم. در چاپخانه طوری بود که وقتی آن را رها می‌کردیم خیلی سریع بالا می‌رفت. من و رفیقم در را دو دستی نگه داشته بودیم که بالا نرود و ماشین هم تند تند اعلامیه چاپ می‌کرد. به شاگردم می‌گفتم ماشین را نگه دار اما نمی‌شد کم‌کم مردم و سربازها رفتند و ما هم با لباس کار خود به همراه اعلامیه‌ها به محل جاساز خود رفتیم و بعد هم به مردم در تظاهرات پیوستیم.»
 
به عشق چاپ
حاج محمد کلاری هنوز هم که از آن روزها حرف می‌زند چشم‌هایش می‌درخشد، هنوز هم شور و شوق جوانی را می‌توان از حرف‌هایش و لحن صحبت‌هایش شنید. خودش در این زمینه می‌گوید: «روزی که با حقوق پنج تومان در ماه پای گارسه حروف ایستادم، عشق و علاقه عجیبی به چاپ پیدا کردم؛ عشقی که هنوز تازه است. می‌دانید کسانی که به سراغ کار چاپ می‌آیند دو گروه هستند؛ برای عده‌ای چاپ مترادف با چاپ اسکناس است که به دلیل درگیری‌های این حوزه زود فرار می‌کنند، برخی اما هم عاشق هستند و هم دیوانه. دیوانه از این جهت که سرمایه‌گذاری در این حوزه بازدهی و توجیه اقتصادی ندارد اما چون علاقه و عشق وجود دارد آن را انجام می‌دهند.»
 
او درباره حال و روز این‌روزهای صنعت چاپ برایمان می‌گوید: «صنعت چاپ با چند ارگان مختلف سر و کار دارد از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا وزارت اطلاعات، پلیس امنیت، وزارت صنعت، معدن و تجارت، وزارت کشور که به طور کلی می‌توان گفت 18 ارگان روی چاپ نظارت می‌کنند و این موضوع مشکلات و دغدغه‌های زیادی برای چاپخانه‌داران به همراه دارد. زیرا مدیر چاپخانه نمی‌تواند یک ساعت فراغت داشته باشد و باید مشغول سر و کله زدن با کارگران برای بیمه، مالیات ارزش افزوده، شهرداری، آتش‌نشانی، محیط زیست و .. باشند. می‌توان گفت که کار کردن در این حوزه سختی‌های زیادی دارد و هر کسی قبولش نمی‌کند زیرا کار پراسترسی است.»
 
این‌روزها حاج محمد کلاری مردی که به عشق چاپ زنده است کمتر درگیر کار است و پسرهایش هر کدام به تبعیت از پدر به کار چاپ  مشغول هستند. البته کم‌کاری او ربطی به ناتوانی و خستگی‌اش ندارد چون هنوز هم بهتر از خیلی از جوان‌ها به امور و کارهایش می‌پردازد. او با کوله‌باری از خاطرات ریز و درشت از فراز و نشیب‌های زندگی چاپی‌اش چراغ راه نسل جوان‌ این صنف شده است تا در مسیر از روزهای سخت صنعت چاپ به سلامت عبور کنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها