كتاب «لف تولستوي: به مثابه آيينه انقلاب روس» نشان ميدهد محبوبيت تولستوي و موعظههاي اخلاقياش، انقلابيهاي روس را بر سر دو راهي سختي قرار داده بود: تولستوي چيزي بود به مثابه «مذهب» كه از يك سو چراغ راه خلق بود و از سوي ديگر مايه رخوت انقلاب. او آخرين بازمانده از دو نسل اسطورههاي ادبيات قرن ۱۹ روسيه بود: لرمانتف، پوشكين، گوگول نويسنده و بلينسكي منتقد كه پيش از «فرمان آزادي رعايا» سال ۱۹۶۱ درگذشتند و داستايوسكي، گنچارف، تورگينف، تولستوي و نكراسف منتقد كه سركردگان ادبيات نيمه دوم قرن نوزدهم روسيه بودند.
تولستوي مرز دو قرن را به سلامت گذراند و شاهد اولين شورشهاي ضد سلطنت در روسيه ۱۹۰۵ بود و البته بر خلاف سوسياليستها با آن مخالفت كرد. اسطوره زنده ادبيات روسيه در سالهاي ابتدايي قرن بيستم، به يكي از مهمترين سوژههاي مورد بحث در محافل روشنفكري روسيه بدل شده بود. تولستوي به اندازهاي بزرگ محسوب ميشد كه انديشمندان راديكالسوسياليست، با وجود همه مخالفتهايي كه با بنيان انديشه او داشتند، نميتوانستند سايه پررنگ او بر محافل روشنفكري را ناديده بگيرند. در كتاب «لف تالستوي... » ميتوان بدون واسطه مشاهده كرد كه چگونه انقلابيون روس بر موج محبوبيت يكي از بزرگترين اسطورههاي وقت سوار ميشوند و تلاش ميكنند با بياعتبار كردن بخشهاي «ضد انقلاب» در تفكرش، او را براي انقلاب خلق مصادره كنند. اين مقالهها آينه تمامنماي دوراني است كه نقد ادبي به ابزار سياسي براي تحريك تودهها بدل شده بود.
تولستوي تجسم تمام آن چيزهايي بود كه در شرايط عادي، انقلابيهاي سوسياليست به تخريب آنها ميپرداختند. آنگونه كه لنين مينويسد: «عدم مقابلهگرايياش، توسلاتش به روح، دعوتهايش به تكامل اخلاقي نفس خويش، نظريه وجدان و نظريه عشقاش، موعظههايش درباره رياضتكشي و تسليم و رضا و امثال اين چيزها، عميقترين و بيواسطهترين ضرر را در پي خواهد داشت. » همين است كه پلخانف در يكي از مقالههاي ترجمه شده در اين كتاب، صادقانه در مورد مواجهه گزينشي با اين بتواره عصر خويش مينويسد: «من نميتوانم تولستوي را تماما دوست داشتهباشم. من هم فقط او را از اينجا تا آنجا دوست دارم. »
اما لنين زرنگتر و شايد آن طور كه ماركسيستها دشمنانشان را متهم ميكنند، اوپورتونيستتر از آن است كه به سادگي به برخورد گزينشياش با تولستوي اعتراف كند. در هر يك از نوشتههاي لنين در اين كتاب، صدر و ذيل مقاله، دو پيام متفاوت را عرضه ميكنند. لنين تمام مقالاتش را با تمجيد از تولستوي شروع ميكند و آثار او را «نبوغ آميز» و خود او را «همسطح بهترين نويسندگان اروپا» توصيف ميكند. اما بخش دوم هر مقاله سرشار از انتقاد از كژفهميها، نارساييها و ناكارآمديهاي تفكر تولستوي است.
تولستوي قطاري نبود كه لنين بتواند از نشستن در آن چشمپوشي كند و در عين حال مقصد قطار تولستوي به سمتي نبود كه لنين بتواند آن را بپذيرد. در دوران ميان دو انقلاب (۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷) لنين تنها به يك چيز ميانديشد: اينكه چگونه از ابزار موجود در جامعه روسيه براي انقلاب سوسياليستي استفاده كند. همين است كه مينويسد: «توده در انقلاب نشان داد كه در نفرتش به حد كافي آگاه نيست و به اندازه كافي پيگير نيست. »
تولستوي با وجود ادعاي لنين در مورد همه «ضرر»هايش و «ناشناخته» بودنش، يكي از لوكوموتيوهاي انقلاب است و خواست لنين اين است كه «لوكومتيو را سر پا كنيم، آن را نو كنيم، مستحكم و قدرتمندش كنيم، آن را راه بيندازيم، در مورد سرعت حركت و جهت چرخش اين يا آن عقربه به وقت خودش ميتوانيم بحث كنيم.» پلخانف در مقالاتش صراحتا مخالفت خود را با بنياد تفكرات خداباورانه و ضدانقلابي تولستوي نشان ميدهد؛ اما لنين تلاش ميكند كه به افكار و انديشههاي تولستوي عنان بزند و آن را به سمتي ديگر بكشد.
لنين درك تولستوي را از جامعه روسيه نبوغآميز توصيف ميكند اما راهكارهاي او مبني بر خودسازي و عدم خشونت را بياعتبار و بينتيجه جلوه ميدهد. كتاب «لف تالستوي...» بيشك اثر باارزشي است. سياوش فراهاني، مترجم جوان كتاب كه تاكنون چندين كتاب از زبان روسي به فارسي برگردانده، ترجمهاش روان و قابل ستايش است. كتاب از آنجا كه مجموعهاي از ديدگاههاي انقلابيون روس در مورد ادبيات و به ويژه تولستوي را در كنار يكديگر قرار داده، ارزش پژوهشي در زمينه ادبيات و جنبشهاي اجتماعي دارد.
نظرات